بهترین شعرهای پاییزی از شاعران مشهور ایران

منبع خبر / شعر / 02-08-1403

بهترین شعرهای پاییزی از شاعران مشهور ایران

پاییز همواره الهام‌بخش شاعران و هنرمندان ایرانی بوده است. فصل برگ‌ریزان و نسیم‌های خنک پاییزی، با زیبایی‌های منحصر به فرد خود، زمینه‌ساز خلق اشعار دل‌نشینی شده که حس و حال این فصل را به بهترین شکل ممکن به تصویر می‌کشند. شاعران بزرگ ایران...

پاییز همواره الهام‌بخش شاعران و هنرمندان ایرانی بوده است. فصل برگ‌ریزان و نسیم‌های خنک پاییزی، با زیبایی‌های منحصر به فرد خود، زمینه‌ساز خلق اشعار دل‌نشینی شده که حس و حال این فصل را به بهترین شکل ممکن به تصویر می‌کشند. شاعران بزرگ ایران با بیان لطیف و زیبا، لحظات پاییز را به یادگار در قالب واژگان درآورده‌اند. در این مطلب، به مجموعه‌ای از بهترین شعرهای پاییزی از شاعران مشهور ایران نگاهی خواهیم انداخت، اشعاری که عطر برگ‌های زرد و نارنجی و صدای خش‌خش آن‌ها را در دل ما زنده می‌کنند.

راهنمای مطالعه نمایش
۲۷. برگ‌هایم ریخت بر روی زمین یعنی درخت

۱. پادشاه فصل‌ها پاییز (شعر پاییز اخوان)

مهدی اخوان ثالث (م.امید)

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست

با سکوت پاکِ غمناکش

سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ ست

ور جز، اینش جامه ای باید

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد

گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد

باغبان و رهگذران نیست.

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سربه گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن

پادشاه فصل ها، پاییز

۲. خزانی

مهدی اخوان ثالث (م.امید)

پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک

اینک، بر این کناره دشت، اینک

این کوره راه ساکت بی رهرو

آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک

ان کوچه باغ خلوت و خاموشت

از یاد روزگار فراموشت

پاییز جان! چه سرد،‌ چه درد آلود

چون من تو نیز تنها ماندستی

ای فصل فصل‌های‌ نگارینم

سرد سکوت خودرا بسراییم

پاییزم! ای قناری غمگینم

۳. دوستت دارم

احمدرضا احمدی

دوستت دارم …

باید در چشمان نگریست.

یا در گوش‌ها گفت؟

جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

و مروارید چشمانت

دلیل بود؟

در عصر یک پاییز

در اتوبوس بودیم

دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

سبز خرم کرده بود.

از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

بیرون خزان در کار بود.‌

نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

یا در خزان برون؟

من و بهار پیاده شدیم

بهار در خیابان محو شد

پاییز در کنارم راه می‌آمد.

۴. دست‌های تو بود

شمس لنگرودی

دست‌های تو بود

که به نان طعم می‌داد

پنیر را به سفیدی برف می‌کرد

و روز می‌آمد و سر راهش با ما می‌نشست.

حالا که تو رفته یی

و ملال غروبی نان را قاچ می‌کند

و برگ درختان

به بهانۀ پاییز

ناپدید می‌شوند.

۵. در برابر همه‌ی دست‌هایش که گشوده است

بیژن الهی

من آمده‌ام

تا به جای پنجه‌های مرده‌ی پاییز

پنجه‌های زنده‌ی تو را بپذیرم

من آمده‌ام تازه‌تر از هر روز

تا تو را با پیشانیت بخاهم

که بلندتر از رگبار است‌

می‌خواهم دوباره بیآغازم

این بهاری را که خواهی نخواهی

خون مرا در راه‌ها می‌دواند

و به دل‌ها می‌برد

این بهاری که

چه عاشقانه است؛ و من در برابر همه‌ی دست‌هایش

که گشوده است

ناگزیر به پاسخم.

۶. کلبه‌ای چوبی

رویا شاه حسین زاده

جنگل.

پاییز.

کلبه‌ای چوبی

و دودی که از دودکشش بالا می‌رود

کاش با تو

در چهارچوب همین تابلو

آشنا شده شده بودم.

۷.پائیز بهاری است که عاشق شده است

میلاد عرفان پور

زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است

شاعر نشدی وگرنه می‌فهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است

۸. درخت‌ها چه زود به گریه می‌افتند!

حافظ موسوی

پاییز هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد

با این‌همه

از منبر بلند باد

بالا که می‌رود

درخت‌ها چه زود به گریه می‌افتند!

۹. پاییز را سرد نبودن نکن

افشین صالحی

تابستان را که داغ نیامدن کردی

پاییز را سرد نبودن نکن.

گناه دارد…

۱۰. تو را در کوهستان به خاطر می‌آورم

غلامرضا بروسان

تو را در کوهستان به خاطر می‌آورم

به هنگام در به دریِ باد

وقتی پلی را از جا می‌کند

در اتاقی کوچک، به اندازه‌ی کف دست

و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.

تو را به هنگام باریدن باران

-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می‌کند-

تو را در مه

وقتی که به رود نزدیک می‌شود.

چون پیغامی خونین به خاطر می‌آورم

و سنگ‌ها

سعی می‌کنند خونت را پنهان.

۱۱. بگذار شکوفه دهد دست هایم

رضا ضراب

این روز‌ها

سخت درگیرِ عشقم!

بگذار شکوفه دهد دست هایم

روی تنِ خیالت!

بگذار بگویند معجزه‌ی این پاییز

همین شکوفه هاست!

تا از فردا شعر هایم

با عطرِ شکوفه‌های پاییزی…

همه را عاشق کند!

۱۲. پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است

هادی فردوسی

پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است

خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است

بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی

زیبایی زندگی به مرگی سرخ است

۱۳. منطقِ پاییز

کامران رسول زاده

منطقِ پاییز

مثل بی‌منطقیِ زنی ست

که وقتی دارد از زندگی مردی می‌رود

موهایش را رنگ می‌کند

۱۴. سینمای خزان

شهریار

شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز

بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز

به گوشوار دلاویز ماه من نرسد

ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز

به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا

گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز

چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز

بهار عشق و شبابست این شب پائیز

عروس گل که به نازش به حجله آوردند

به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز

شهید خنجر جلاد باد می غلتند

به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز

خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد

بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز

خزان صحیفه پایان دفتر عمر است

باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز

به سینمای خزان ماجرای خود دیدم

شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز

هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی

به غیر خون دلم باده در پیاله مریز

شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد

دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز

عزیز من مگر از یاد من توانی رفت

که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز

پری به دیدن دیوانه رام می گردد

پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز

نوای باربدی خسروانه کی خیزد

مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز

به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک

که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز

تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی

که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز

۱۵. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

حافظ

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

۱۶. باز پاییز برای تو نبارم سخت است

پویا جمشیدی

باز پاییز برای تو نبارم سخت است

پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است

ای نفس‌گیرترین رویداد فصل خزان

من بـه اسمت برسم, سخت نبارم, سخت است

۱۷. اجاق سرد

نیما یوشیج

مانده از شب های دورادور،

بر مسیر خامُش جنگل،

سنگچینی، از اجاقی خُرد،

اندرو خاکسترِ سَردی.

همچنان کاندر غبار اندودۀ اندیشه‌های من ملال‌انگیز،

طرح تصویری، در آن هر چیز،

داستانی حاصلش دردی.

روز شیرینم که با من آتشی داشت،

نقش ناهمرنگ گردیده،

سرد گشته، سنگ گردیده،

با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی زردی.

همچنان که مانده از شب‌های دورادور،

برمسیر خامُش جنگل،

سنگچینی از اجاقی خُرد،

اندرو خاکستر سردی.

۱۸. پاییز شدم

رضا کاظمی

آن‌قدر نیامدی

که از چهره‌ام بهار

برگ به برگ ریخت

پاییز شدم

دیگر نیا

آشفته می‌شود خواب‌های رنگی‌ام

۱۹. چون برگی پژمرده

محمد علی رستمی

مرا چون برگی پژمرده با خود میبرد

من در رنگ باخته خود

و رودخانه نزدیکمان غرق میشوم

۲۰. این برگ‌های زرد به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند

یغما گلرویی

این برگ‌های‌ زرد

به خاطر پاییز نیست

که از شاخه می‌افتند

قرار است تو از این کوچه بگذری

و ان‌ها

پیشی می گیرند از یک دیگر

برای فرش کردن مسیرت

۲۱. تنها چند برگ دیگر

نجوا رستگار

چیزی نمانده است

تنها چند برگ دیگر

مانده بر شاخه‌هایم

این بار که بِوَزی

دیگر برگی نمی‌ماند بر این تنِ خسته

و من آرام خواهم شد

مثل همین درخت پاییزی

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد

۲۲. پاییز آمد

سعید سلطانپور

پاییز آمد

در بین درختان

لانه کرده کبوتر

از تراوش باران می‌گریزد

خورشید از غم

با تمام غرورش پشت ابر سیاهی

عاشقانه به گریه مینشیند

من با قلبی به سپیدی صبح

با امید بهاران

می روم به گلستان

همچو عطر اقاقی

لابلای درختان می نشینم

باشد روزی به امید بهاران

روی دامن صحرا لاله روید

شعر هستی بر لبانم جاری

پر توانم آری

میروم در کوه و دشت و صحرا

ره‌پیمای قله‌ها هستم من

راه خود در توفان

درکنار یاران می‌نوردم

دارم امید که دهد روزی سختی کوهستان

بر روان و جانم

پاکی این کوه و دشت و صحرا

باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب

جان نهاده بر کف

راه انسان‌ها را در نوردم

ره‌پیمای قله‌ها هستم من

راه خود در توفان

درکنار یاران می‌نوردم

در کوهستان یا کویر تشنه

یا که در جنگل‌ها

رهنوردی شاد و پر امیدم

شعر هستی

بودن و کوشیدن

رفتن و پیوستن

از کژی بگسستن

جان فدا کردن در راه حق است

۲۳. پاییز من!

بتول مبشری

پاییز من!

بیا رنگ‌های‌ با شکوه تو را

با بی‌رنگی‌های‌ ساده من طاق بزنیم

من سردم است

۲۴. مثل یک باران پاییزی

سیدعلی میرافضلی

مثل یک جریان موسیقی

مثل یک باران پاییزی

ناگهانی بودنت عشق است!

۲۵. بهار من

سید علی صالحی

بهار به بهار

در معبر اردیبهشت

سراغت را از بنفشه‌های‌ وحشی گرفتم

و میان شکوفه‌های‌ نارنج

در جستجویت بودم

در پاییز یافتمت

تنها شکوفه جهان

که در پاییز روییدی

۲۶. پاییز که می‌شود

میلاد آهنگربهان

پاییز که می‌شود

حرف شال را نمی زنی

تا خیال‌بافی‌ام

گردن تو باشد

۲۷. برگ‌هایم ریخت بر روی زمین یعنی درخت

کاظم بهمنی
سینه‌ام این روزها بوی شقایق می‌دهد
داغ از نوعی که من دیدم، تو را دق می‌دهد

برگ‌هایم ریخت بر روی زمین یعنی درخت
خود به مرگ خویشتن رأی موافق می‌دهد

چشم‌هایت یک سوال تازه می‌پرسد ولی
چشم‌هایم پاسخت را مثل سابق می‌دهد

زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس؟
دوّمی! چون اوّلی دارد مرا دق می‌دهد

۲۸. تب ِ پاییز

حسنا محمدزاده
اردیبهشتم در تب ِ پاییز ، گم شد

در برگ ریزان های وهم آمیز، گم شد

هی دانه دانه دانه گل های انارم

در بادهای وحشی و یک ریز، گم شد

انگورهای آبدار ِ تاک هامان

در خمره های از تهی لبریز، گم شد

تاریخ من با آخرین اسطوره هایش

بین غبار لشگر چنگیز گم شد

فریادهای ِ سینه ی مشروطه خواهم

پشت سکوت ممتد تبریز ، گم شد

من ماندم و ماه و شبی یلدایی اما

ابری رسید از راه – ماهم نیز- گم شد

دیوانه ای با کفش های وصله دارش

در کوچه ی عشقی خیال انگیز گم شد

۲۹. دو قدم مانده به پاییز، دلم می‌لرزد

الهام عمومی

سرد و بی طاقت و یک ریـز، دلم می لرزد

دو قدم مانده به پـــایـــیــز دلم می لرزد

می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد

موج با موج گلاویز… دلم می لرزد

بعد می میرم و می میرم ومی میرم و باز

من و یک حس غم انگیز، دلم می لرزد

و تــــو می آیی و می آیی و می…

از صدای نفست نیز دلم می لرزد

من پر از حرفم و صد مهر خموشی بر لب

و تــــو از حنجره لبریز… دلم می لرزد…

۳۰. برگ‌ها از شاخه می‌افتند و تنها می شوند

مهدی مظاهری

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد

شادمانی ها بعد از غم به من هم می رسد

برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند

از جدایی ، گرچه می ترسم به من هم می رسد

هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم

در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد

گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است

از گناه حضرت آدم به من هم می رسد

گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید

بی وفایی های این عالم به من هم می رسد

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام

نوبت هیزم شکن کم کم به من هم می رسد

۳۱. اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی

سیدایمان سیدآقایی

شادی به ظاهر ، منتهی از درد لبریزی
اردیبهشتی هم که باشی اهل ِ پاییزی

وقتی نگاهم می کنی از عمق ِ تنهایی
داری نمک بر زخم یک دیوانه می ریزی

درمانده ام درمان ِ دردت را نمی دانم
شرمنده ام قابل ندارم چیز ِ ناچیزی

ای کاش لختی چوب ِ رخت ِ خلوتت باشم
تنهایی ات را روی دوش من بیاویزی

«من» سیصد و سالی است در چشمان تو گم شد
شاید از این خواب هزاران ساله برخیزی

اما تو خوابت برده و حتی درون خواب
هر وقت می بینم تورا با غم گلاویزی

دنیا به کام هیچ کس شیرین نخواهد ماند
ای بیستون بی شک تو هم یک روز می ریزی

ناف تو را با درد از روز ازل بستند
اردیبهشتی هم که باشی اهل پاییزی

۳۲. پاییز شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند

فرامرز عرب عامری

پاییز شد که خاطره‌ها دوره‌ام کنند

فصل خزان، محاکمه دوره گردهاست

۳۳. ای باد چه در گوش طبیعت گفتی؟

میلاد عرفان‌پور
از سجده و لذت عبادت گفتی؟
یا آیه ای از صبح قیامت گفتی؟
برگ از پی برگ، بر زمین ریخته است
ای باد! چه در گوش طبیعت گفتی؟

۳۴.آبرویِ پاییز

محمد مهدوی‏ اشرف

سهمِ باد و باران‌ند؛

برگ و شاخه‌های‌ خشک

آبرویِ پاییزند؛

این انارهای سرخ

۳۵. پاییز است، پاییز است حالا

فرشته فکور

زمین سمفونی برگ‌هاست

نم می زند باران

بدجور بوی غربت میدهد این هوا

نبش قبر خاطرات مرده است انگار

فصل تنهایی‌ست

پاییز است، پاییز است حالا

۳۶. اگر پاییز نبود

بهرام محمودی

اگر پاییز نبود

هیچ اتفاق شاعرانه‌ای نمی‌افتاد

نه موسیقی باد بود

نه سمفونی کلاغ‌ها

نه رقص برگ

و من

هیچ بهانه‌ای برای بوسیدن تو

دراین شعر نداشتم

۳۷. وقتی خزان می‌رسد

نسیم بداندیش

وقتی خزان می‌رسد

ناله‌های‌ حزین سازی آشنا

با کشش یکنواخت

قلب مرا می‌نوردد

نمی خواهم گذر زمان را باور کنم

یک مرتبه صدای زنگ ساعت

مرا بخود می‌آورد

حس میکنم زمان خیال ایستادن دارد

خودم را آهسته به باد می‌سپارم

۳۸. باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد

نسرین جهاندیده

باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد

عاشق برگ خزان و این همه ی زیبایی

من و تنهایی و آوارگی برگ خزان هم رنگیم

خالی از نیرنگیم

روی گلبرگ پریشان در باد مینویسم از عشق

میروم تنهایی در شبی بارانی

تا که سیراب شوم از می‌ ناب پاییز

باده را تا به سحر مینوشم از تب عشق

عشق را در قدحی میبینم که دلش بارانی است

مینویسم روی هر برگ خزان از غم دل

که چرا پنهانی است؟

که چرا این دل غم دیده من

شده لبریز ز عشق پاییز؟

غم من تنهاییست

دل من بارانی است

۳۹. چیزی که ویران‌مان می‌کند پاییز نیست

محمد رضا رحمانی

چیزی که ویران‌مان می‌کند پاییز نیست

مثل کودکی که با بی‌اعتنایی به سیبی نگاه می کند

به آسمان خیره مانده‌ام

آسمانی که بین طلوع و غروبش

حتی سنجاقکی پوست نمی‌اندازد

آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است

و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه

۴۰. اندوه پرست

فروغ فرخزاد

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال‌انگیز بودم

برگ‌های‌ آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد می ‌شد

آسمان سینه‌ام پر درد میشد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد

اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد

وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم

۴۱. پاییز کوچک من

حسین منزوی

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه ی رنگ‌هاست

با یک دیگر

تا من نگاه شیفته‌ام را

در خوش‌ترین زمینه به گردش برم

و از درخت‌های‌ باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی‌رنگی را می بینند

در طیف عارفانه پاییز؟

۴۲. ترانه هر روز پاییزه (با صدای محسن چاووشی)

حسین صفا
ترانه هر روز پاییزه را بشنوید

دانلود هر روز پاییزه با صدای محسن چاووشی

هم دیدنی بودی، هم خواستنی بودی

هم چیدنی بودی، هم باغچه مون گل داشت

زنجیر می خواستم، دستتاتو بخشیدی

از من تا اون دستا، هر دره ای پل داشت

پل بود اما ریخت، گل بود اما مرد

عمر منم قدِّ عشقت تحمل داشت

هر روز پاییزه هر هفته پاییزه

هر ماه پاییزه هر سال پاییزه

پنهونم از چشمات، ماه پس ابرم

من کاسه صبرم، این کاسه لبریزه

آروم نمی گیرم، از دست زنجیرم

بی عشق می میرم، من روز دیدارم

از دوستی پُر من، از دوست دلخور من

آجر به آجر من، من پشت دیوارم

لعنت به این دیدار، لعنت به این دیوار

لعنت به این آوار، من زیر آوارم

هر روز پاییزه، هر هفته پاییزه

هر ماه پاییزه، هر سال پاییزه

بهترین شعرهای پاییزی از نظر شما کدام است؟

پاییز با جلوه‌های دل‌انگیز خود، همواره الهام‌بخش احساسات و عواطف عمیق در دل ما بوده است. بسیاری از ما با تغییر رنگ برگ‌ها و خنکای نسیم پاییزی، به دنیای شعر و ادبیات پناه می‌بریم تا این حس‌ها را بهتر درک و بیان کنیم. اما هرکس ممکن است با اشعار خاصی ارتباط بیشتری برقرار کند. بهترین شعرهای پاییزی از نظر شما کدام‌اند؟ آیا شعری وجود دارد که خاطره‌ای شیرین یا احساسی خاص از پاییز را برایتان زنده کند؟



متن زیبا برای شب یلدا با جملات بسیار زیبا و دلنشین