دانش آموزان گریزپای/ آن دسته از دانشآموزانی که خاطرات مدرسه رفتن برایشان تلخ است
روزنامه شهروند نوشت: از مدرسه دوستها، زیاد صحبت شده، اما مدرسه گریزان را کسی به رسمیت نمیشناسد. همانها که از کلاسهای کوچک، حیاطهای کوچک، معلمهای عصبانی و ناظمهایی که مدام تهدید میکنند، از مشق نوشتنهای زیاد و ساعتهای طولانی سر کلاس نشستن کلافهاند و از مهرماه منتظر آخر اسفندند و از فروردینماه، منتظر خرداد که تعطیل شوند.
آیدین، امروز سر کلاس پایه سوم مینشیند و از این اتفاق خوشحال نیست، میگوید: مدرسه را دوست ندارد، اما چرا؟ «چون فقط باید درس بخوانیم، از کلاس دوم تا آخر عمر باید فقط درس خواند، دوست ندارم.»
از یکی دو هفته قبل شروع شده؛ آه و نالهها در مقابل ذوقزدگیها از شروع سال تحصیلی جدید، از اول مهر. گروهی عاشق مدرسهاند و شبها به امید آمدن اول مهر، ساعت را کوک میکنند، در مقابل عدهای که از استرس و اضطراب، نخستین روز مدرسه، شبها پلک روی هم نمیگذارند، ترکیب قابل تأملی درست کردهاند. برای آنها که تجربههای تلخی از مدرسه دارند، مدرسه و معلم و ناظم و مدیر را دوست ندارند، زنگ ریاضی و علوم و... برایشان کابوس است، مشق نوشتنها برایشان شکنجه است و آنها که مدرسهرفتن را دوست دارند، سواد برایشان مهم است و از دوره متوسطه دیگر به فکر کنکور و گرفتن رتبه بالاتر هستند. امروز که اول مهر است، خاطره یک روز تلخ یا یک روز شاد تداعی میشود.
از مدرسه دوستها، زیاد صحبت شده، اما مدرسه گریزان را کسی به رسمیت نمیشناسد. همانها که از کلاسهای کوچک، حیاطهای کوچک، معلمهای عصبانی و ناظمهایی که مدام تهدید میکنند، از مشق نوشتنهای زیاد و ساعتهای طولانی سر کلاس نشستن کلافهاند و از مهرماه منتظر آخر اسفندند و از فروردینماه، منتظر خرداد که تعطیل شوند. آیدین، امروز سر کلاس پایه سوم مینشیند و از این اتفاق خوشحال نیست، میگوید: مدرسه را دوست ندارد، اما چرا؟ «چون فقط باید درس بخوانیم، از کلاس دوم تا آخر عمر باید فقط درس خواند، دوست ندارم.»
تنها انگیزهاش از مدرسهرفتن دیدن بعضی از همکلاسیهاست: «دلم برای بعضیهایشان تنگ شده، دوست دارم آنها را ببینم، ولی دلم برای خود مدرسه تنگ نشده، تنبیهکردنها، پاسخهای مسخره به سوالها، اجازهندادن برای دویدن در حیاط مدرسه، چطوری لباس پوشیدنها و غرغرشنیدنها اذیت میکند.» آیدین، دانشآموز مدرسه غیرانتفاعی در یکی از مدارس شمال شهر است و با همه امکاناتی که مدرسهشان دارد، تنها زنگ زبان انگلیسی و ورزش را دوست دارد: «اگر خودم مدیر مدرسه بودم، به بچهها اجازه میدادم در حیاط بدوند، اینقدر به آنها دستور نمیدادم.» نیکان همسن آیدین است، او هم قرار است امروز سرکلاس سوم ابتدایی بنشیند، او مدرسه را دوست دارد اما از همکلاسیهایش زیاد شنیده که مدرسه را دوست ندارند:
«تابستانها خیلیوقتها درخانه تنها میمانم، بعضی کارها را نمیتوانم بکنم، وقتی مدرسه بروم، میتوانم آنجا بازی کنم، با دوستانم باشم، مدرسه را به خاطر همینها خیلی دوست دارم.» «نیکان» ٩سالش است و کلاس سوم است و تا کلاس چهارم، خبری از زنگ ورزش در مدرسهشان نیست: «امسال هم زنگ ورزش نداریم، وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم، چون پارسال و سال قبلش هم زنگ ورزش نداشتیم، خیلی اعتراض کردیم اما میگویند معلم نداریم، به ما گفتند از کلاس چهارم زنگ ورزش برایمان میگذارند، اگر زنگ ورزش داشتیم، خیلی بهتر میشد، فکر میکنم با زنگ ورزش بچهها مدرسه را بیشتر دوست داشته باشند.» مدرسه نیکان، در بلوار فردوس است.
او درباره بعضی از همکلاسیهایش که مدرسه را دوست ندارند، میگوید: «خیلی وقتها دوستانم را در پارک کنار خانهمان میبینم که میگویند مدرسه را دوست ندارند اما خب اگر مدرسه نرویم، بیسواد میمانیم.» «نگار» امسال کلاس نهم میرود، مدرسه را دوست دارد اما ساعتهای طولانی کلاسها، کلافهاش میکند. کلاسهای آنها از اول شهریورماه شروع شده و برای امروز که اول مهر است، ذوقی ندارد: «کلاسهای تابستانی سخت است اما باعث میشود تا از بقیه بچهها جلو بیفتیم.» همکلاسیهای نگار هم زیاد از مدرسه بد میگویند و او طولانیبودن کلاسها را از دلایلش میداند: «هر زنگ ما ٩٠دقیقه است، بعد از نیمساعت یادگیری برایمان سخت میشود. کاش ساعت کلاسها را کم کنند.»
«محمد امین» همسنوسال آیدین و نیکان و نگار نیست، ١٧سالش است و سال چهارم دبیرستان را تمام کرده. اسم مدرسه و اول مهر که میآید، میخندد: «مدرسه را به خاطر رفیقهام دوست داشتم، اما مدرسه سخت است، مثل زندان. هرسال نزدیک مهر که میشد، استرس میگرفتم. این حال همه بچهها بود. هرچقدر هم که بزرگتر شدیم، به خاطر فشار درسها، استرسمان هم بیشتر میشد، چون باید کنکور میدادیم.» برای محمدامین، سالهای اول تحصیل، مثل دوره ابتدایی و حتی متوسطه سالهای سختی بود: «آنموقعها خیلی از درسها را متوجه نمیشدیم، معلمها را نمیفهمیدیم، بزرگتر که شدیم، فهم درسها برایمان راحت شد اما حجمشان زیاد بود، مجبور بودیم همش درس بخوانیم.» محمدامین، کارهای پژوهشی مدرسه را دوست دارد و میگوید؛ اگر یکروز مسئولی در آموزشوپرورش شد، حتما به این بخش توجه بیشتری میکند: «در کارهای پژوهشی بچهها به سمت علاقهمندیهایشان میروند، باید این بخش را در مدارس بیشتر کنند.» محمدامین، دانشآموز مدرسه تیزهوشان بود.
محیطهای ناشاد و آموزشهای القایی دانشآموزان را از مدرسه گریزان کرده است
محیط مدرسه شاد نیست، کلاسها کوچک است، حیاط گنجایش جنبوجوش دانشآموزان را ندارد، خیلی از معلمها بیانگیزه شدهاند، سر کلاس نشستنها طولانی است، زنگهای ورزش، جدی گرفته نمیشود و دانشآموز پا را که در پایه متوسطه گذاشت، دیگر باید برای کنکور آماده شود. همه اینها را محمدرضا نیکنژاد که کارشناس آموزشی است، بهخوبی میداند و تجربه کرده است: «چندی پیش کتابی با عنوان مدرسه یا قفس میخواندم که یک نویسنده ایرانی، سابقه تاریخی آزار و اذیتها و فشارهایی که به دانشآموزان در مدرسهها میشود را گردآوری کرده بود.
حرف بر سر این است که فرهنگ فشار به دانشآموز از زمان مکتبخانهها وجود داشته و به مدرسهها سرایت کرده است، البته این فشارها در کشورهای دیگر هم وجود داشته، نمونه آن را در آموزشهای کلیسا دیدهایم. در فرهنگ ما معمولا دانشآموزان را بزرگسالانی میدانستند که تنها قد و قوارهشان کوچک است، به همین دلیل است که وقتی آموزهها را بهخوبی یاد نمیگیرند، تنبیهشان میکردند.» به گفته این کارشناس آموزشی «در خیلی از کشورها، این روش آموزشی برچیده شده، نظام آموزشی متوجه شده که فشار و آزار و اذیتها، تنها نتیجه معکوس دارد، حالا میگویند محیط مدرسه باید شاد باشد، باید جایی برای بازی و نشاط دانشآموزان باشد، باید آموزشها همراه با موسیقی باشد و ...»
با همه اینها، به اعتقاد نیکنژاد، درحال حاضر نوع آموزش در ١٤، ١٥نوع مدرسهای که وجود دارد یعنی غیردولتی، نمونه دولتی، هیأت امنایی، دولتی، غیرانتفاعی و... هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارد: «متاسفانه خیلی از بچهها از درس و مدرسه گریزان شدهاند، شاید تنها گروهی که برای مدرسه رفتن اشتیاق دارند، همان دبستانیها باشند که ذوق مدرسه رفتن دارند. یکی از دلایلش محیطهای ناشاد مدرسهها و آموزشهای القایی است. در خیلی از مدرسهها دیده میشود که برگزاری مراسم سوگواری و عزاداری اهمیت زیادی دارد اما در مقابل جشنها، چندان جدی گرفته نمیشود، چرا؟ چون کنترل دانشآموزان در سوگواریها راحتتر از جشنهاست. خیلی از مدیران مدارس از برگزاری جشنها هراس دارند، چون از تخلیه انرژی دانشآموزان میترسند. همین هم شده تا فرهنگ ناشادی در مدارس حاکم شود.»
اما همه ماجرا، محیطهای ناشاد مدارس نیست: «درونمایههای درسی هم مشکل دیگری است که در مدارس وجود دارد. دانشآموزان با این درسها ارتباط برقرار نمیکنند، بهویژه زمانی که سنشان بالاتر میرود. آنها آن نیازی که برای یادگیری و تجربههای جدید دارند، در کتابهای درسی و مدرسه پیدا نمیکنند. آنچه در مدارس به بچهها آموزش داده میشود، دلچسبشان نیست. آنها بهراحتی به آموزشهای غیررسمی در فضای مجازی دسترسی دارند. خیلی از بچهها مدرسه رفتن را یک اتفاق اجباری میدانند. آنها از چارچوبهای سفت و سختی که در مدارس برایشان گذاشته میشود، بیزارند.»
کلاسهای شلوغ و حیاطهای کوچک دانشآموزان را اذیت میکند
کلاسهای شلوغ و اتاقهای کوچک معضل دیگری است که در کم شدن انگیزه مدرسهرفتن دانشآموزان تأثیر دارد: «بعضی از مدارس حاشیهای همین تهران، آنقدر شلوغ است که کلاسها با ٦٠نفر بسته میشود. در مناطق دیگر هم بیشتر کلاسها ٣٥ و ٤٠نفره است. در این کلاسها چطور میشود به بچهها آزادی داد؟ چطور میشود ارتباط برقرار کرد؟ در این شرایط فشار زیادی هم به معلم وارد میشود. ما حتی مواردی داشتهایم که معلم از دست بچهها سکته کرده است.» به گفته این کارشناس آموزشی، دانشآموز باید سر کلاس فضای تحرک داشته باشد.
امکانات در اختیارش باشد و محیط برایش دلچسب باشد: «قرار است در مدارس، دانشآموزان را در چارچوبهای اجتماعی قرار داد؛ قرار است آنها را بهعنوان یک شهروند پرورش داد، اما متاسفانه در مدارس ایران آنقدر وضع وخیم است که به این مسائل توجهی نمیشود. دانشآموز باید در فرآیند آموزش قرار گیرد، باید گاهی خودش کلاس را اداره کند، گاهی مدیر این اجازه را به معلم میدهد تا روشهای خودش را در کلاس پیاده کند، اما در خیلی از موارد، به دلیل فشار والدین، این اتفاقها نمیافتد. پدر و مادرها از معلم میخواهند تا دانشآموز را برای کنکور آماده کند، برایش تست بنویسد، نتیجه این رفتارها همین میشود که دانشآموز درسخوان میشود، اما براساس آنچه چندی پیش وزارت بهداشت اعلام کرد، بالای ٤٠درصد، حتی مسواک نمیزنند.»
نیکنژاد میگوید: «هدف از آموزش و پرورش، نه قبول شدن در کنکور است، نه کارآفرینی؛ هدف پرورش یک شهروند است. در کنار اینها باید آموزش فردی و افزایش دانش هم وجود داشته باشد، اما بخش اصلی، مربوط به پرورش دانشآموز است.» ورزش بخش دیگری است که در خیلی از مدارس دولتی با بیمهری مواجه شده؛ زنگ ورزش برای دانشآموزان با زنگ تفریح برابری میکند. در خیلی از مدارس هم معلم ورزشی وجود ندارد و دانشآموز آن ساعت را به بطالت میگذراند. به اعتقاد این کارشناس آموزشی، وجود ساعتهای مفید ورزش، خود یکی از عواملی است که میتواند دانشآموز را برای مدرسهرفتن ترغیب کند: «متاسفانه در ساخت مدارس بشدت صرفهجویی میشود. مدارس جدید با استانداردهای جهانی همخوانی ندارد. مدارس قدیمی بزرگ است و پرنور، با سالنهای ورزشی سرپوشیده و سرباز. ما حتی در حیاط مدارس فضای سبز نداریم. یکی از مدارس را میشناسم که تمام درختهای مدرسه را قطع کردند تا دانشآموزان از درختها بالا نروند. آموزش و پرورش تنها یک چهاردیواری میخواهد که دانشآموز بیکلاس نماند. همین.»
دانشآموزان در مدرسه خسته میشوند
زهره فراهانی، معلم دوره ابتدایی است. او دانشآموزان کلاس اولی زیادی دیده که از آمدن به مدرسه اضطراب دارند، گریه میکنند و ترس از جدایی دارند، اما درباره دانشآموزانی که خاطره خوبی از مدرسه ندارند و از مدرسه گریزانند، میگوید که مدرسه برای خیلی از دانشآموزان جذابیت ندارد: «ما خودمان در شورای معلمان صحبت میکنیم که باید مدرسه برای دانشآموزان جذاب باشد، باید کلاسها موزیکال باشد، یعنی مثلا فارسی را با موسیقی به بچهها آموزش دهیم تا مدرسه را دوست داشته باشند، اما متاسفانه در مدارس بچهها از صبح زود سر کلاس میروند و تا وقتی تعطیل میشوند، سرشان به کتاب و دفتر مشق است. اینها بچهها را خسته میکند، حالا به همه اینها تکالیف زیادی که برای خانه به آنها داده میشود را باید اضافه کرد. بچهها توان اینهمه درس را ندارند. آنها از زمانی که به خانه میروند تا روز بعد، استرس دارند.»
گفتوگو با دانشآموزانی که متولد دهه ٦٠ بودند و در دهه ٧٠در مدارس تحصیل کردند
خاطرات نهچندان خوب
خاطرات متولدین دهه ٦٠ از دوران مدرسه، پر از تصاویر و وقایع مشترک است؛ ناظمی که تصویرش با شیلنگی در دست شکل گرفته است، صفهای صبحگاهی و بازرسی موها و ناخنها، زنگ اول و مشقی که باید روی میز باشد... اما این تمام خاطرات سیوچند سالههای امروز از روزگار سپریشده کودکی و نوجوانی نیست. «اقبال» که متولد روستایی در کهگیلویهوبویر احمد است، اول مهر و آغاز سال تحصیلی را شروع خوشیها میداند: «واقعا حس خوبی داشتیم، نه اینکه درسخوان باشم یا مثلا هیجان یادگیری و... نه، همینکه قرار بود از کارهای خانه و کشاورزی رها بشوم، برایم بهشت بود. آن موقع به ما تغذیه هم میدادند و این خیلی خوب بود. هر روز یک کیک یا سیب یا شیر به ما میدادند؛ معمولا ربعساعت مانده به زنگ اول مستخدم با یک کارتون بر روی دوشاش وارد کلاس میشد. هیجان آن لحظه دیگر برای من تکرا نمیشود.» او اما میگوید تمام سیاستها در مدرسهای که درس میخواند در راستای آزار دانشآموزان بود: «ما واقعا فقیر بودیم، همه مردم. میدانستند که دلخوشی ما همین تغذیه هست و برنامهاش را به هم میریختند. مثلا سهمیه یک هفته را آخر هفته میدادند یا اینکه کیک را زنگ آخر میدادند. میگفتند دانشآموزان بعد از گرفتن این خوراکی دیگر بیانگیزه میشوند.»
تنبیههای ناظم و مدیر مدرسه هم بخش زیادی از خاطرات اقبال است اما میگوید این تنبیهها در کنار فشاری که از طرف خانواده تحمل میکرد، حکم شوخی داشت. «مجتبی» متولد مشهد و دوران مدرسه را در این شهر گذرانده است. او هم از ناظمی میگوید که از او تنها تنبیهات بیرحمانهاش به یادگار مانده است: «روزی که معلم ما نمیآمد، این ناظم حکومت میکرد. یکبار بچهها سروصدا کردند و او با شیلنگاش وارد شد. از ما نظر خواست که سهم هر نفر سه ضربه است، میتوانیم سه ضربه را پشت سر هم بزنیم یا اینکه از اینجا شروع کنیم و در سه مرحله سه شیلنگ هر کس را به او بزنیم. ما هم گفتیم از این ستون به آن ستون فرج است، خلاصه با دموکراسی آن روز ناظم ما شیلنگها را با فاصله تجربه کردیم.»خاطرات «باسط» از دوران مدرسهاش در کردستان ایران و شهر جوانرود اما متفاوت است. او میگوید تنها زبان مشترک خود و همکلاسیهایش با معلم دوم و سوم ابتداییشان، به خودکار و خطکشی برمیگردد که گاه و بیگاه بین انگشتانشان قرار میگرفت: «معلم ما آذری بود و ما همه کُرد.
خیلی از ماها واقعا بهسختی میتوانستیم یک جمله فارسی حرف بزنیم و معلممان هم وضع چندان بهتری از ما نداشت. آن موقع همه تلویزیون نداشتند ولی چندنفری که اکثرا پدرانشان مسئولیتی داشتند بلد بودند چندجملهای فارسی حرف بزنند که به خاطر همین تلویزیون بود. اوایل به سختی حرف معلم را میفهمیدیم اما همیشه حواسمان به خودکار و خطکشاش بود. حتی موقعی که بیرون از مدرسه او را میدیدیم هم فرار میکردیم یا اگر او ما را میدید بسیار مظلوم میشدیم؛ ساکت و سربهزیر.»در این بین اما ماجرا برای دختران محصل در دهه ٦٠، تنها به شیلنگ و خودکار و تنبیهات فیزیکی محدود نمیشود؛ در خاطرات آنها، تنبیهات روحی و روانی حضور همیشگی دارد.
«الهام» که از کلاس اول تا پیشدانشگاهی شاگرد اول مدرسه بوده درباره این تنبیهات میگوید: «بررسی و گیردادن به زیرابرو و صورت دختران، مهمترین مسأله برای مدرسه ما بود؛ در حالی که کوچکترین توجهی به آموزش مسائل بهداشتی نداشتند. سد فرهنگی برای دختران بسیار بیشتر بود. ما بچههای دهه شصتی خودمان گلیممان را از آب بیرون کشیدیم و اگر الان افراد سالمی هستیم، مدرسه در آن نقشی نداشته و حتی جنبه منفی هم داشته است.» «مرضیه» اما فضای غالب جامعه در آن سالها را برای دانشآموزان دختر بسیار سخت و متفاوت توصیف میکند: «من دوران راهنمایی داراب درس میخواندم. از وضع پوشش که چیزی نگویم بهتر است ولی ما تازه با رژلب و بندانداختن آشنا شده بودیم و یک زنگ تفریح با هیجان و استرس باورنکردنی شروع کردیم به امتحانکردن و فاجعهای رخ داد که گفتن ندارد؛ کتکخوردن از مدرسه که هیچ اما نمیدانستیم چطور خانه برویم. انگار که بزرگترین خلاف دنیا را انجام داده باشیم. منظورم این است که این برخوردها فقط محدود به مدرسه نبود اما حداقل انتظار میرفت که معلمها بهتر درک کنند یا مدارس آموزشی برای دختران داشته باشند.»
| سیدرضا اکرمی| وزیر آموزش و پرورش در سالهای ۶۳ تا ۶۷|
خاطرات افراد از دوران مدرسه و تنبیه فیزیکی عمری به درازای آموزش و پروش در ایران دارد و در خاطرات و تجربه ما و پدران ما هم حضور دارد. من یادم است که در دوم دبستان، زمانی که در همدان مدرسه میرفتیم، یک دانشآموز را جلوی چشممان به فلک بستند و نزدیک به ۵۰ ضربه به کف پاهای او وارد کردند. برای ما سوال و ترسی به وجود آمد که ممکن است این اتفاق برای ما هم رخ دهد. آموزش وضو دردوران مدرسه را هم من به خاطر دارم. ما را کنار حوضی بردند و هر کسی اشتباه وضو میگرفت حسابش با کرامالکاتبین بود؛ چوب خیس و دست و پای دانشآموزان هم خیس.
در دوارن تحصیل ما، هیچ بررسی روانشناسی و پرورشی نسبت به دانشآموزان صورت نمیگرفت و جای همه این موارد را تنبیه فیزیکی پر میکرد. قبل از انقلاب که چنین مواردی وجود نداشت یا اگر بود بسیار محدود بود. من یکی از اولین فارغالتحصیلان پرورشی برای حضور در مدارس بودم و اواخر دهه چهل وارد مدارس همدان شدم اما عملا امکاناتی برای کارهای پرورشی وجود نداشت.
با وقوع انقلاب، تعداد دانشآموزان بیشتر شد ولی باز هم بررسیهای جامع و دقیق درباره شیوههای آموزش انجام نشد. دورهای که من مسئولیت وزارت را برعهده گرفتم به همراه همکاران تلاش کردیم که معاون فرهنگی و پرورشی را احیا کنیم که با مخالفتهای فراوانی هم همراه بود. نمیگوییم صددرصد موفق بودیم اما تلاشها برای رسیدن به مدارس شاداب وجود داشت. البته یک وجه نبود شادابی در مدارس، به شیوههای آموزش برمیگردد و وجه دیگر آن به شرایط معلمان جامعه ما مرتبط است؛ در شرایطی که یک معلم مشکلات مالی، معیشتی و...داشته باشد قطعا بر روی نحوه برخورد و رفتار او در کلاس تاثیر خواهد گذاشت.
منظور این است که برای افزایش شور و نشاط در مدارس و شیوه آموزش باید به این موارد در کنار هم نگاه کرد. این کمرغبتی دانشآموزان به مدرسه و آموزش را همه الان میبینیم؛ نوه من از اینکه مدرسه قرار است آغاز شود نگران است و این نگرانی در رفتار بچههای امروزی به وضوح دیده میشود که ضرورت توجه اساسی به تغییر و تحول در شکل و شیوه آموزش کشور را نشان میدهد. چند وقت پیش دانشآموزی از اقوام درباره «طیبه حسنه» از من پرسید و توضیح داد که در مدرسه گفتند که دانشآموز باید به «طیبه حسنه» برسد؛ این شیوه آموزش و برخورد با شرایط امروزی یک دانشآموز همخوانی ندارد و باید متناسب با شرایط روز آموزش را پیش بگیریم.
در چند سال گذشته گامهایی جهت تغییر و تحول در آموزش و پرورش صورت گرفته است که یک مورد آن همین حذف کردن سیستم نمرهدهی و تغییر شیوه ارزشیابی در دوره اول مدرسه است. این اقدامات صورت گرفته ولی باید قدمهای بزرگتری برداشت شود که این روحیه و توان در تیمی که الان مسئولیت وزارتخانه را برعهده گرفتند، وجود دارد و امیدواریم که با برنامهریزی و بررسی دقیق، فضای مدارس را بهگونهای پیش ببرند که روز اول مهر برای محصلان یک جشن واقعی باشد.
47238