بهمن فرمان آرا:زندگی فروغ فرخزاد را به تصویر می کشم|با سیستم قهر نکنید|دولت حاکمه دست و بالش بسته است!
به گزارش دیباچه،«دلم میخواد»به کارگردانی«بهمن فرمانآرا»فیلمی خوشساخت و در عین حال دغدغهمند با بازی تحسینبرانگیز«رضاکیانیان» این روزها در سینماهای ایران نمایش داده میشود. با اینکه چهار سال از ساخته شدن این فیلم میگذرد اما کماکان با فضای...
به گزارش دیباچه،«دلم میخواد»به کارگردانی«بهمن فرمانآرا»فیلمی خوشساخت و در عین حال دغدغهمند با بازی تحسینبرانگیز«رضاکیانیان» این روزها در سینماهای ایران نمایش داده میشود. با اینکه چهار سال از ساخته شدن این فیلم میگذرد اما کماکان با فضای کنونی جامعه ما همخوانی دارد. کارگردان «شازده احتجاب» و «بوی کافور عطر یاس» در این فیلم با زبان ساده اما به صورت فانتزی با مخاطب خود صحبت میکند. تمام حرف فیلم «دلم میخواد» این است:«شاد باش و از لحظههای زندگی خود استفاده کن».
به بهانه اکران فیلم «دلم میخواد» با بهمن فرمانآرا گفتوگویی انجام دادیم که از نظر میگذرانید:
امروز که به دفتر شما میآمدم عینا یکی از سکانسهای فیلم در خیابان حافظ برایم تکرار شد. نبش خیابان شخصی تلفنی با کسی دعوای شدید میکرد و در خیابان مجاور دو نفر با هم گلاویز شده بودند و با صدای بلند سر هم داد میکشیدند «سکانسی که بهرام فرزانه -رضا کیانیان- پشت چراغ قرمز داخل ماشین نشسته و سرنشینهای ماشین کنارش دعوا میکنند»، سوای از این سکانس؛ به این فکر میکردم فیلم «دلم میخواد» بعد از گذشت چهار سال که از ساخته شدنش میگذرد دچار مشمول زمان نشده و کاملا به روز است.
در تمام طول فیلم حرف من همین است که گرفتاریهای ما ادامه دارد. وقتی فیلم را میساختم به اولین چیزی که فکر میکردم این بود که حق مردم از خوشی خورده شده است؛ علت دیوانه شدن بهرام فرزانه هم همین است که آرزویش برآورده نمیشود. مضمون اصلی این فیلم همین است که هیچ جای دین و مذهب ما نگفته که نباید شاد باشیم. به راحتی سعی میکنند در خوشی مردم دخالت کنند. آن وقت گاهی در مناسبتهایی به بهانه پاسداشت ارزشهای مذهبی صدای بلندگو تا صبح باز است و هیچ سوالی راجع به آن نمیشود. موقعی که من این فیلم را میساختم حس میکردم که قانون اساسی را قبول دارم و قصد براندازی نظام را هم نداریم بنابراین حق داریم خوش باشیم.
این گرفتاریهایی که میگویید به دولت خاصی مربوط میشود؟
خیر. در ممالکی مثل ما زمان خاصی ندارد. امروز هشتادوپنج درصد مردم گرفتاری معاش دارند. حقوقی که میگیرند کفاف زندگیشان را نمیدهد. این روزها جوانانی که مجردی زندگی میکردند به خانه پدر و مادرشان برگشتند؛ این حقوقها هزینه برج آنها را نمیدهد «خرج که جای خود دارد». آنکه سه بچه دارد دیگر حسابش جداست؛ خوشحالی مقطعی هم که برای ما به وجود میآید در آن دخالت میکنند مثلا اگر عروسی یا مهمانی برگزار میکنیم بعضیها به خودشان اجازه میدهند برای ما مزاحمت ایجاد کنند. ای کاش آنها به کلیدیترین نکته توجه کنند که ممکن است بتوانند چند صباحی عیشمان را منغص کنند اما آرزو؛ آرزو را نمیتوانند از ما بگیرند.
در واقع تم اصلی فیلم «دلم میخواد» همین موضوع است.
بله اینکه ما حق داریم خوش باشیم.
برای دریافت پروانه ساخت هم مشکل داشتید؟
مسوولان صدور پروانه ساخت، فیلمنامه را دوست داشتند اما با اسم فیلم موافق نبودند. اسم فیلم «دلم میخواد برقصم» بود آنها گفتند کلمه رقص را دربیاور، من هم گفتم اگر رقص را در بیاورم شخصیت اصلی هر کاری ممکن است دلش بخواهد. چهار سال نگذاشتند این فیلم اکران شود. ما فیلمسازان از هفت خان رستم میگذریم تا فیلم بسازیم و باز بعد از ساخته شدن تا اکران عمومی، خودش هفتصد خان است. به دلایل مختلف؛ گروهای مختلف سد راه اکران فیلمت میشود. این چهارمین عید فطر است که قرار بود فیلمم بعد از چهار سال اکران شود و الان هم نمایش فیلم با جام جهانی همزمان شده.
اتفاقا فیلم شما به نسبت دیگر فیلمهای روی پرده خیلی خوب میفروشد.
خب این مردم هستند که به هم میگویند برو فیلم را ببین. دقت کنید این نوع تبلیغات را با هیچ پولی نمیتوانید بخرید؛ تبلیغات دهان به دهان صورت میگیرد. فیلم را میبینند و دوست دارند و خودشان به هم معرفی میکنند.
اولین تیزر فیلم هم در جذب مخاطب تاثیر بسزایی داشت. تیزر ناخودآگاه این اشتیاق را در مخاطب به وجود میآورد که به تماشای فیلم برود. کنار هم قرار دادن رقصهای فیلمهای مختلف، در نوع خودش منحصر به فرد بود.
(میخندد) مجبور بودم. چون فیلمهای مرا هیچوقت تلویزیون نشان نمیدهد.
اما فیلم «یه بوس کوچولو» ازتلویزیون پخش شد.
بله با حذفیات فراوان پخش کردند. آن هم چون تهیهکننده فیلم مرتبط با سیستم بوده. به همین جهت وقتی دیدیم تلویزیون آگهی ما را پخش نمیکند ما فکر کردیم ببینیم دراین شرایط چه کنیم که به احساسات مردم وصل باشد. سعی کردیم کمی گستردهتر به بحث تیزر نگاه داشته باشیم. اما مهمترین نکته این است که مردم خودشان مبلغ فیلم هستند این شانسی است که با هیچ قیمتی نمیتوانی بخری.
شانس دیگری که نصیب فیلم شما شد اینکه فیلم بعد از چهار سال با حال و هوای امروز جامعه کاملا همخوانی دارد.
شانسی است که گاهی اتفاق میافتد و من دخالتی ندارم. موقعی که ترامپ رییسجمهور شد و دستور به ممنوعالورودی ایرانیها را داد فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی که فیلم خوبی است و روی پرده بود اما همین فضا وفرمان ترامپ کمک کردتا در اسکار جایزه بگیرد. وگرنه آقای فرهادی نه دخالتی در انتخاب ترامپ داشته و نه در کسب جایزه خود. فضایی است که به وجود آمده؛ ما به مرحله انفجار رسیده بودیم که فوتبال و برنده شدن تیم ملی ما، انرژی مضاعفی در میان مردم پخش کرد.
با وجود اینکه دلم میخواد موضوع تلخ و جدی دارد اما لحظات مفرحی برای مخاطب ایجاد میکند.
بله نهایتا با حال خوب از سینما بیرون میآیید و همین باعث میشود به بغل دستی خود دیدن فیلم را توصیه کنید.
بارها در مصاحبههای شما خواندم که حامی جوانها هستید؛ چرا شخصیت اصلی «دلم میخواد» را جوان انتخاب نکردید؟ شاید اگر نقش را برای جوان مینوشتید تاثیرگذاریاش بیشتر میشد.
اول اینکه خوشی مربوط به سن خاص نیست؛ دوم وقتی نویسنده هستید و جهانبینی دارید گستردهتر از ارضای شخصی خودت نگاه میکنید. بهرام فرزانه به جهان و دور و بر گستردهتر نگاه میکند. اگر یک جوان این کار را میکرد میگفتند ببریدش سربازی او دنیا ندیده است. اما درباره کسی که سن و سالی از او گذشته این را نمیگویند. حالا سعی میکنم فیلم عاشقانه جوان پسند که جوانها به خاطر هم خودکشی میکنند هم بسازم (با خنده).
از ابتدا همین موسیقی خالطوری مدنظر شما بود یا آن هم با جرح و تعدیل و ممیزی مواجه شد؟
این موسیقی از ابتدا در نظر مان بود ریتمش به گونهای باشد که مخاطب را به رقص تشویق کند. صحبتهایی که با کارن همایونفر داشتیم به همین موسیقی فکر میکردیم
از موسیقی خاصی الهام نگرفتید؟ چون این آهنگ به گوش آشناست.
قدیمیها به این موسیقی میگفتند مطربی. در مهمانیهای قدیم میزدند؛ ویولن، ضرب و تار. اما مال ما یک مقدار ریتمش مهیجتر است.
در فیلم «دلم میخواد» همچون دیگر فیلمهایتان دغدغه خود را مطرح میکنید اما اینبار بیانتان سادهتر است.
فیلمسازی برای من فرصت مکالمه با مردم است. اما محتاطانه قدم هایم را بر میدارم، اینکه چه میخواهم بسازم؛ برای چه میخواهم بسازم. خصوصا این روزها که بحث سرمایهگذار هم مطرح است. باید در یک مدت کوتاه فیلم مقبولی بسازی، گروه را پیدا کنید؛ بعد از فیلمبرداری همه سر کار دیگری رفتند اما شما به عنوان کارگردان باید به دنبال فیلمتان باشی تا تحویل دهید تا اکران شود. منتهی اینکه فقط برای درآمد و امرار معاش فیلم بسازم من نیستم؛ یکسری فیلمها همچون بنای معماری شده میمانند اما یکسری هم همچون ساختمانهای بسازوبفروش قوطی کبریتهایی که اطراف تهران ریخته شده.
اگر کسی سن و سال شما را نداند شاید نتواند با دیدن فیلم شما حدس بزند که در دهه هشتم زندگیتان به سر میبرید.
ما همه آدمهای متفاوتی هستیم، سوابق مختلف داریم، اینکه کجا بزرگ شدیم و کجا زندگی کردیم کاملا با هم متفاوت است. من دوست جوان زیاد دارم چون دوستان خودم الان یک خط درمیان یا مراسم ختمشان را برگزار میکنیم یا در کما هستند. اما جوانها شروع زندگی آنهاست. تماس با جوانها باعث شده که من به روز باشم نمیگویم این یک راهی است که من فقط میبینم. خیر. اما سیگار مطلقا نمیکشم، هشتم فروردین پنجاهمین سالگرد ازدواج با خانمم را جشن گرفتم، سه بچه دارم و عاشق نوههایم هستم. زندگی من سوای کار خودم بسیار نرمال است. ما شب زنده داری نمیکنیم.
شبها چه ساعتی میخوابید؟
ساعت یازده و نیم میخوابم. خانمم به خاطر بیماری قلبی ساعت ٩ میخوابد و صبح ساعت شش بیدار میشوم. ما متعلق به نسلی هستیم که صبح زود بیدار میشوند. این روزها جوانها تا لنگ ظهر میخوابند. به آنها میگویم چگونه میشود که سی و پنج سالت باشد اما سحر را در زندگیتان ندیده باشید. موقع صبح آفتاب هزار رنگ میشود تا در آسمان طلوع کند. احمد کیارستمی هفت صبح امروز به من زنگ زد میدانست که بیدارم چون عباس کیارستمی هم صبح زود بیدار میشد و سحرخیز بود. به همین جهت مجموعه این مسائل و نوع زندگی که میکنیم تاثیر زیادی دارد.
اما سوای از این به نظر میرسد این روزها به مرحلهای رسیدیم که فقط حرفه فیلمسازی برای فیلمسازان مهم است نه اندیشه و تفکری که در آن نهفته.
همین طور است. برای بعضیها فیلم ساختن و عمل فیلمسازی خیلی مهم است و صراحتا بگویم این یک سقوط است؛ به این معنی که تو به نقشه فکر نمیکنی فقط رنگها را کنار هم میریزی که صرفا نقاشی کشیده باشی. همین است که در کارنامه من تعداد زیادی فیلم نیست. چون برای من این مساله مهم است. الان دقیقا چهار، پنج ماه است که داستان کوتاه و کتاب میخوانم چون احساس میکنم چیز تازهای به نظرم نمیآید میخواهم سراغ نویسندهای بروم او قصه بگوید و من خودم را در قصه او پیدا کنم. باید کتاب بخوانم.
فیلمنامههای شما در مقطعی بر اساس اقتباس نویسندگان ایرانی نوشته شده.
اتفاقا فیلم بعدی من قطعا بر اساس اقتباس است. اینکه به این آگاهی برسیم که وقتی حرفی برای گفتن نداریم از رمان نویسنده دیگر استفاده کنیم خیلی به ما کمک میکند فیلممان منسجم باشد. من فیلم برای مخاطب ایرانی میسازم. اگر منتقد معروف روزنامه گاردین از من تعریف کند ناراحت نمیشوم اما معتقدم آنها خامه روی کیک هستند و مردم ایران خود کیک هستند، مشکلات فرانسویها مشکلات من نیست. چیزی که من تعریف میکنم شاید برای آنها خوشایند نباشد، چون مشکلات ما را نمیدانند.
جناب فرمانآرا همکاریهای زیادی با کمپانیهای بزرگ خارجی داشتید چرا این ارتباطات ادامه پیدا نکرد؟
بعد از ساخت فیلم «سایههای بلند باد» که توقیف شد با اینکه پروانه الف گرفته بود من به خارج رفتم؛ به کشور دیگر رفتم تا حق انتخاب به بچههایم بدهم. سالها گذشت و آنها بزرگ شدند وقتی آنها دانشگاه رفتند متوجه شدم که دیگر به من احتیاجی ندارند به همین جهت سال ٦٩ به ایران برگشتم.
همین شد که بین دو فیلم «سایههای بلند باد»و «بوی کافور عطر یاس» ٢٠ سال فاصله افتاد.
همینطور است. من هر چیزی دارم از ایران است. اینکه من با الیور استون یا مارتین اسکورسیزی همکاری کردم به آن کمپانی مربوط بود که آنجا مسوولیت بالایی داشتم. شرکت، سرمایهگذار فیلمهایی بود و من به ناچار درگیر تولیداتی میشدم که مارتین اسکورسیزی و الیور استون هم بودند. اما این باعث نمیشد که من مملکت خودم را فراموش کنم.
الیور استون که به ایران آمد با او دیدار داشتید؟
وقتی الیور استون ایران آمد اتفاقا خیلی از دیدنش تعجب نکردم در حالی که همه محو او شده بودند من بیش از ١٠ دقیقه تاب دیدنش را نداشتم، چون میدانم آدم ننر عرقه امریکایی است. اما حرف من این است که مملکت ما از نظر فرهنگی به کسی چیزی بدهکار نیست. ممکن است اعمال و رفتارهایی از جانب دولتهایی ببینم که مورد موافقت من نباشد. در دوره دوم ریاست احمدینژاد گفتم کار نمیکنم و کار هم نکردم اما خانه هم ننشستم، زانوی غم بغل نکردم. به شمقدری و گروهش فیلمنامه ندادم. اما دو فیلم مستند ساختم، نمایشنامه نوشتم، کتاب فیلمسازی سیدنی لومت را ترجمه کردم، اما فیلمنامه به مدیران شمقدری ندادم.
الان شرایط کار و زندگی نسبت به آن روزها بهتر است؟
معتقدم کشور به لحاظ اقتصادی بهشدت تحت فشار است. اینکه هی فریاد میزنند قیمت دلار قیمت دلار... اصلا دلار وجود ندارد. یادم میآید قبل از انقلاب موقعی نفت از سه دلار به سیوسه دلار رسیده بود. به باجه بانک ملی میرفتیم و از آنها میخواستیم مقدار ریالی من را به مملکت دیگر بفرست، جلوی چشم ما انجام میدادند و آنها هم موافق بودند تا بابت تورم، پولهایمان در ایران خرج نشود. همان زمان بود از هویدا پرسیده شد در سیزده سال نخستوزیری چه کردید؟ گفت موقعی که من نخستوزیر شدم کبریت یک قران بود و الان هم بعد از سیزده سال کبریت یک قران است. اما الان این ادعای هویدا را کسی نمیتواند داشته باشد؛ چون به محض اینکه یک تکان میخوریم پانزده هزار تومان روی پول گوشت میرود. اما از جهت دیگر میبینیم ما همه با هم هستیم. اگر وضعم بهتر است که خدا پدرم را بیامرزد دلیل نمیشود درک نکنم جوانی را که حقوقش به وسط ماه نمیرسد، جوانی که ١٢ ساعت کار میکند و نمیتواند خانه بخرد. کدام جوان با حقوقی که الان میگیرد میتواند آپارتمان پنجاه متری بخرد؟ این روزها همه جوانها برگشتند منزل پدر و مادر که فکر کرایه خانه را نداشته باشند.
رقمهای دلار را که این روزها میبینم فکر میکنم در خواب هستم. هر آن منتظرم بیدار شوم.
این خواب نیست، کابوس است. واقعیتش را بخواهید شرایط مملکت بهشدت حساس است و دولت حاکمه دست و بالش هم بسته است. لزومی ندارد من توضیح بدهم. یک ساختاری است که شما رییسجمهور هستید اما خیلی چیزها دست شما نیست. از بین هشتاد میلیون جمعیت ایران، شصت و پنج درصد مردم کشور زیر سی و پنج است. دقیقا مثل این میماند که روی بمب ساعتی نشستهای و صدای تیکتیک بمب را میشنوی اما میگویی امیدوارم منفجر نشود، مگر میشود منفجر نشود؟ مگر اینکه بمب خراب باشد.
از رایی که به آقای روحانی دادهاید پشیمانید؟
من از اینکه رای دادم ناراحت نیستم بارها هم گفتم. موقعی که با نوهام رفتم صف ایستادم و رای دادم کاملا عاقل و بالغ بودم؛ هیچ دولتی نمیخواهد مردمش از او ناراضی باشد چون میخواهد حکومت کند. من دانسته به آقای روحانی رای دادم و الان هم که پای رای خودم ایستادم، دانسته ایستادم. اجازه بدهید در مورد شخص آقای روحانی مثال سادهای بزنم. مثل این میماند که در رینگ بوکس میخواهی با یک نفر مسابقه بدهی؛ قبل از مسابقه دست تو را از پشت ببندند و بگویند تو یک دستی و آنها دو دستی باید با هم مسابقه بدهید. خب معلوم است که شکست میخوری، وقتی میبینم الان آقای اردوغان برای ما ژست میگیرد و حاکم مطلق شده؛ من تنم میلرزد.
چطور؟
برای اینکه دوبی روزی تل خاک بود، حالا به ما فخر میفروشد. باید به او گفت که تو صد وپنجاه هزار نفر جمعیت داری، ما هشتاد میلیون. تو جواب صدو پنجاه هزار نفر را میدهی، تمام جزایر امارات عربی با چنین جمعیتهایی ثروتهای بیکران به دست آوردهاند. حالا ما دست و بالمان بسته است.
فیلم «دلم میخواد»به خوبی راوی چنین مشکلاتی است اما راهکار چرا ارایه نمیدهد؟
من نسخه برای کسی نمیپیچم، مبصر ملت که نیستم. نوع زندگیای که دارم این است که اگر هنوز صبحها بلند میشوم کار میکنم به جوانها مشاوره میدهم. به خاطر این است که اگر هفتادوهفت سالم است نباید دراز بکشم منتظر عزراییل باشم. به نظرم هر کسی برای خودش باید راهکار و راحتی پیدا کند و نقطهای که دلش آرام باشد را پیدا کند؛ بچه که بودیم تلویزیون و رادیو به این شکل امروز نداشتیم، کتاب میخواندم، از ده سالگی دیگر هدیه غیر از کتاب قبول نمیکردم عاشق این بودم که بدانم دنیا چگونه است کتابهای بالزاک را میخواندم آن دریچه ما به جهان بود. الان دیگر همه، همهچیز را گوگل میکنند. بالاخره اسم کسی را در گوگل میزنی شناسنامهای بیرون میآید. اما هرچه هست من مملکتم را دوست دارم هیچ جایی نمیروم همین جا دلم میخواهد زندگی کنم. نه شغل خارجی، نه درس خارجی، حتی فیلم ساختن در خارج برای من جالب نیست.
این به معنای خردهگیری به همکارانی که در خارج از کشور فیلم میسازند، نیست؟
به هیچ عنوان. هم فرهادی و هم بیضایی از دوستان من هستند. اما من میگویم مبصر مردم نیستم چیزی که میگویم از طرف خودم میگویم؛ علاقه من این است که یکسری کارها را بکنم. برای بچههای ایرانی درس بدهم. خرده گرفتن نیست. هرکدام از ما تصمیم میگیریم راجع به زندگیمان تصمیم بگیریم. دوست ندارم خارج از ایران باشم اما راجع به ایران فیلم بسازم. این مثل این میماند که کنار گود بشینی و بگویی لنگش کن این را نمیپسندم ودر کتم نمیرود. اما اصغر از فیلمسازان بااستعداد سینمای ایران است.
به این نکته باید توجه کرد که شرایط حرفهای فیلمسازی در هر کشوری برای هر کارگردانی پیش بیاید.
بله. تنها موردی که ممکن است در وضعیت موجود جای دیگر زندگی کنم به خاطر خانمم است او سر بچه اول ما قلبش اشکال پیدا کرد. در این پنجاه سال سه دفعه تا به حال قلبش عمل شده باز باید قلبش عمل شود. مثلا اگر قرار باشد به خاطر قلبش از کانادا جایی نرود من هم پیشش میمانم.ضمن اینکه سالهاست میخواهم راجع به فروغ فرخزاد فیلم بسازم مجبورم به جای دیگر بروم باید در فضای مشابه مملکت ما فیلم روایت شود آن هم به خاطر باورپذیری فضا چون در زمانی که او زندگی و فوت کرده حجاب نبوده و ما باید واقعیت را ترسیم کنیم.
قرار بود فیلمی در آلمان بسازید.
میخواستم فیلمی در برلین بسازم. ولی باز آن فیلم هم وصل بوده به مملکت ما. زن جوانی که در سفارت کار میکند بار فیلم با اوست. به دنبال شوهرش به آلمان میرود اما وقتی پشت در خانه میرسد پیرزنی به او میگوید شوهرت را دیشب کشتند؛ فیلم ماجرای این زن است که برای تشکیل خانواده در اجتماعی که نمیشناسد، ادامه پیدا میکند.
چرا ساخته نشد؟
ما بارها رفتیم آلمان و هفتادوپنج درصد بودجه تامین شد؛ اما مساله به وضعیت داخل مملکت ربط پیدا میکرد اسم فیلم «سفر به تاریکی» بود بعدها به این اسم سریال ساخته شد. به طور کل من دنبالش نیستم به تاجیکستان بروم فیلم بسازم به صرف اینکه خارج از ایران باشد. ولی موقعی که اصغر مینویسد هنرپیشههای بزرگ خارجی همکاری را قبول میکنند و با موفقیت کار را انجام میدهد از این بیشتر نمیتوانم خوشحال شوم هم دوستم است و هم تا جایی که میتوانم کمک می کنم.
آخر فیلم مهناز افشار دیالوگی دارد با این مضمون که بچهها مهم هستند.
بله، برای اینکه بچهها واقعا مهم هستند یک نوه دارم ١٦ سال و نوه دیگرم ١٦ ماهه است. هر موقعی که به نوه کوچک خودم نگاه میکنم اولین فکرم این است که خدایا « آیریس» بیست سالش شده این در چه جوی زندگی میکند بعد فکر میکنم به احتمال ٩٩ درصد من زنده نیستم. اما دغدغهام همیشه بچهها هستند.
با این وجود معتقدم نسل بعدی نسل شادتری است. برای اینکه مملکت زیباتر و بیخطرتری خواهند داشت. نسلی در راه است که همه خوشحال به دنیا میآیند.
در همه فیلمهایتان گریزی به مرگ میزنید.
توجه به مرگ باعث میشود به زندگی بیشتر توجه کنیم وقتی میدانیم در انتها قرار است به کجا برویم؛ پس تا وقت داریم خوب زندگی کنیم.
آقای کیانیان با توجه به سن وسالی که دارد یکی از بهترین بازیهای خود را ارایه داده. حرکات موزون و هماهنگ را به خوبی انجام میداد. سوای از متفاوت بودن بازی ایشان.
کلاس رقص رفت؛ خانم عاطفه تهرانی طراح رقص بود رضا پیش او تمرین میکرد. رضا آرتیست درجه یکی است ادای هر چیزی را میتواند دربیاورد.
با توجه به شرایط سنی او ایفای چنین نقشی برایش سخت نبود؟
رضا فقط ١٠ سال از من کوچکتر است. او جوان است (میخندد) شصتوهفت سال دارد. اما از نظر من رضا بهترین بازیگر است. تجربه خیلی خوبی با او دارم. رضا کیانیان بازیگر جویایی است. خودش سر «یه بوس کوچولو» عکس ساموئل بکت آورد و به ما پیشنهاداتی داد او با توشه شخصی میآید سر فیلم. راجع به نقش کاملا فکر میکند و ما با هم ساعتها حرف میزنیم. آدم بااستعدادی است در زمینه بازیگری از خودش مایه میگذارد بازیاش خیلی خوب است چون متفاوت است خوب است یه مقداری زیادی به خودش مربوط میشود.
اینکه چنین بازیهایی در جشنواره مورد قضاوت قرار نمیگیرد سوال مهمی را در ذهن به وجود میآورد.
جایزه جشنوارهها اکثرا سیاسی است به خصوص مال ما. جالب است کارگردانها وقتی جایزه نمیگیرند قهر میکنند. و جالب تر اینکه جایزه هم میگیرند، قهر میکنند. من بها نمیدهم.
یعنی به جایزه نباید بها داد؟
جایزه من مردم هستند؛ مردم هستند که مخاطبان فیلمهای ما هستند. با علاقه به سمت ما میآیند تا با ما عکس بگیرند؛ همین خودش جایزه است.
همین شد که سیمرغهایتان را پس فرستادید یا اینکه جنبه دلخوری داشت؟
وقتی سازمان سینمایی در خانه سینما را میبندد جایزه هم بخورد تو سرش.
آخر سیمرغ شما ربطی به دوره مدیریت شمقدری نداشت ؟
بالاخره یک جور باید عکسالعمل نشان داد. من که چریک نیستم، فحاشی هم بلد نیستم. در خانه سینما را بستین پس جایزه شما را هم نخواستیم.
به نظر میرسد طی چند سال اخیر کمی ریتم و دور فعالیتتان تندتر شده؛ موافقید؟
برای اینکه احساس میکنم وقتم کمتر شده.
از چه جهت؟
وقتی ٧٧ ساله هستید آینده کوتاهی در مقابلت میبینی.
اما از آینده کسی خبر ندارد.
در هر صورت ممکن است پس فردا اتفاق بیفتد من که نمیدانم. به همین جهت ریتم کارم را تندتر میکنم. ظرف چند روز آینده برای ساخت فیلم بعدی اقدام خواهم کرد.
به لحاظ کیفی فیلم بهمن فرمانآرا نمره قابل قبولتری از فیلمهای در حال نمایش روی پرده میگیرد. فیلمهایی که این روزها نمایش داده میشوند همه داستانها شبیه به هم بدون دغدغه.
فیلمسازی آنقدر مشکل است که جوانهایی که وارد کار میشوند آن قدرت موقعیتی ندارند فقط میخواهند وارد شوند و کار کنند. مثلا بلند میشوند برزیل بروند تا زن بیحجاب نشان دهند. میروند تایلند تا بتوانند با چیزی شوخی کنند. هر کس برای خودش راهی پیدا میکند. اما صحبت من این است که وقتی داستان فیلمت را به دو نفر نمیتوانی بفروشی مردم را هم نمیتوانی به سینما بکشانی، قیمت ساخت فیلمها شده یک میلیارد و نیم. در حال حاضر چهار میلیارد هزینه ساخت فیلم اول کارگردانی است که من مشاورش هستم.
چه پیشنهادی به جوانان دارید؟
اینکه با سیستم قهر نکنید. چون سیستم برایش مطرح نیست. حمید سمندریان ١٠ سال قهر کرد کارگردان بزرگ تئاترکسی ١٠ سال در خانهاش را نزد.
شما جوانها که عددی نیستید بخواهید قهر کنید. راهحل برای تمام معضلات و مشکلات این است که کار کنید. بگذاریم جوانها کار کنند تا پر وبال بگیرند از میانشان فرهادی، درمیشیان، امیرمحسن یوسفی بیرون میآید و فیلمسازان خوب کشف میشوند.
فیلمسازی برای من فرصت مکالمه با مردم است. اما محتاطانه قدم هایم را بر میدارم، اینکه چه میخواهم بسازم؛ برای چه میخواهم بسازم. خصوصا این روزها که بحث سرمایهگذار هم مطرح است.
اینکه من با الیور استون یا مارتین اسکورسیزی همکاری کردم به آن کمپانی مربوط بود که آنجا مسوولیت بالایی داشتم. شرکت، سرمایهگذار فیلمهایی بود و من به ناچار درگیر تولیداتی میشدم که مارتین اسکورسیزی و الیور استون هم بودند.
برای بعضیها فیلم ساختن و عمل فیلمسازی خیلی مهم است، تا اندیشه پس فیلم. صراحتا بگویم این یک سقوط است؛ به این معنی که تو به نقشه فکر نمیکنی، فقط رنگها را کنار هم میریزی که صرفا نقاشی کشیده باشی.
عدهای، خوشحالی مقطعی که برای ما به وجود میآید در آن دخالت میکنند مثلا اگر عروسی یا مهمانی برگزار میکنیم به خودشان اجازه میدهند برایمان مزاحمت ایجاد کنند.
گفت و گو از: تینا جلالی