مباهله و جریان آن چیست؟
بیستوچهارم ذیالحجه روز مباهله نام گرفته است.
«نجران» با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه ى مرزى حجاز و یمن، تنها منطقه ی مسیحى نشین، در حجاز بود .(۱)
پیامبر اسلام(ص) در مکاتبه با سران دولتهای جهان، و مراکز مذهبى، بیست و چهارم ماه ذی الحجه سال دهم هجری . نامه اى به اُسقف نَجران(۲) (ابوحارثه) نوشت و طىّ آن نامه، ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه ى پیامبر (ص) را به اسقف دادند، وى نامه را با دقّت خواند و براى تصمیم، شورایى مرکّب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایت وکاردانى معروف بود؛ وى در پاسخ «اسقف» اظهار نمود که اطلاعات من در مسایل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین من حقّ ابراز نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شور شوید، من مى توانم راه حلهایى در اختیار شما بگذارم.
امّا ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که ما مکرّر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ایم که روزى منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت، هیچ بعید نیست که محمّد از اولاد اسماعیل است همان پیغمبر موعود باشد.
شورا نظر داد که گروهى به عنوان «هیئت نمایندگان نجران» به مدینه بروند، تا از نزدیک با محمّد(ص) تماس گرفته دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهند.
شصت تن از زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند، که در راس آنان سه تن پیشواى مذهبى قرار داشت.
۱. «ابوحارثه بن علقمه» اسقف اعظم نجران که نماینده ى رسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
۲. «عبدُ المسیح» رئیس هیئت نمایندگى که به عقل و تدبیر وکاردانى معروفیت داشت.
۳. «ایهم» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملّت نجران بشمار مى رفت.(۳)
هیئت نمایندگى، هنگام عصر در حالى که لباس هاى تجملى ابریشمى بر تن، و انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند وارد مسجد شده به پیامبر (ص) سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان در مسجد، پیامبر(ص) را سخت ناراحت نمود. آنان احساس کردند که پیامبر (ص) از آنان ناراحت شده است امّا علّت ناراحتى را ندانستند که چیست؟
فوراً با عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه ى آشنایى با آنان داشتند، تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنها اظهار داشتند که حلّ این مشکل به دست على بن ابى طالب(علیه السلام) است، آنان به امیرمومنان مراجعه کردند، على (ع) در پاسخ آنها چنین فرمود: «شما باید لباسهاى خود را تغییر دهید، و با وضع ساده بدون زر و زیور به حضور حضرت بیایید، در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهید گرفت.
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضر پیامبر(ص) شده و سلام کردند، پیامبر (ص) با احترام خاص، پاسخ سلام آنان را داد و برخى از هدایایى را که براى وى آورده بودند پذیرفت.(۴)
نمایندگان نجران بعد از ادای نمازخود در مسجد مدینه وارد مذاکره با پیامبر(ص) شدند.
گوشه اى از مذاکرات آنان را که «حلبى» در سیرهى خود آورده است در اینجا ذکر مى نماییم.(۵)
پیامبر (ص): «من شما را به آیین توحیدوپرستش خداى یگانه وتسلیم در برابر اوامر او دعوت مى کنم. سپس آیاتى چند از قرآن براى آنان خواند».
ـ نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام ایمان به خداى جهان است ما قبلاً به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مى نماییم.
ـ پیامبر(ص): اسلام علایمى دارد و برخى از اعمال شما حاکى است که به اسلام واقعى نگرویده اید چگونه مى گویید که خداى یگانه را پرستش مى کنید، در صورتى که شماها صلیب را مى پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمى کنید و براى خدافرزند معتقدید؟».
ـ نمایندگان نجران: ما عیسی را خدامى دانیم زیرا او مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گل پرندگانى ساخت و آنها را به پرواز در آورد و تمام این اعمال، حاکى است که او خدااست.
ـ پیامبر(ص): نه ، او بنده ى خداو مخلوق خدااست که او را در رحم مریم قرار داد و این قدرت و توانایى را خدابه او داده بود».
ـ یک نفر از نمایندگان: آرى او فرزند خدااست زیرا مادر او مریم، بدون این که با کسى ازدواج کند او را به دنیا آورد، پس ناچار باید او همان خداى جهان باشد.
ـ پیامبر (ص): (فرشته ى وحى در این موقع نازل گردید و به پیامبر گفت که به آنان بگوید) : وضع حضرت عیسى از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بى پایان خود، بدون این که داراى پدرى و مادرى باشد از خاک آفرید(۶) و اگر نداشتن پدر گواه بر این باشد که او فرزند خدااست پس حضرت آدم براى این منصب شایسته تر است زیرا او نه پدر داشت و نه مادر».
ـ نمایندگان نجران: گفتگوهاى شما ما را قانع نمى کند، راه این است که در وقت معیّنى با یکدیگرمباهله کنیم و بر دروغگو نفرین بفرستیم و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند.(۷)
در این موقع پیک وحى نازل گردید وآیه ى مباهلهرا آورد و پیامبر (ص) را مامور ساخت تا با کسانى که با او به مجادله و محاجه برمى خیزند و زیر بار حق نمى روند، به مباهله برخیزد و طرفین از خداوند بخواهند که افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد. آیه ى مباهله:
«فَمَنْ حاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَاَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ».(۸)
(هرکس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله بکند بگو بیایید فرزندان و زنان ونزدیکان خود را گرد آوریم و انابه کنیم و بنالیم و لعنت خدارا بر دروغگویان قرار دهیم).
طرفین به فیصله دادن مساله از طریق مباهله آماده شدند، و قرار شد که فرداى آن روز همگى براىمباهلهحاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید. قبلاً پیامبر (ص) و هیئت نمایندگى «نجران» توافق کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه اى خارج از شهر مدینه در دامنه ى صحرا انجام بگیرد پیامبر (ص) از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخى شرکت نمایند، و این چهار تن جز على بن ابى طالب (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر و حسن و حسین (علیه السلام) کس دیگرى نبود زیرا در میان مسلمانان نفوسى پاکتر، و ایمانى استوارتر از نفوس و ایمان این چهار تن، وجود نداشت.
پیامبر(ص) فاصله منزل و نقطه اى را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصى طى نمود، او در حالى که حضرت حسین را در آغوش(۹) و دست حضرت حسن را در دست داشت و فاطمه بدنبال آن حضرت وعلی بن ابى طالب(ع) پشت سر وى حرکت مى کردند گام به میدان مباهلهنهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت: «من هر موقع دعاکردم شما دعاى مرا با گفتن آمین بدرقه کنید».
سران هیئت نمایندگان نجران پیش از آن که با پیامبر روبرو شوند به یکدیگر مى گفتند هرگاه دیدید که «محمد» افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد، و شکوه مادى و قدرت ظاهرى خود را نشان داد، در این صورت وى یک فرد غیر صادق بوده و اعتمادى به نبوت خود ندارد ولى اگر او با فرزندان و جگر گوشه هاى خود به «مباهله» بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادى، رو به درگاه الهى گذارد، پیداست که او یک پیامبر راستگو است.
هنوز سران هیئت نمایندگى در این گفتگو بودند، که ناگهان قیافه ى نورانى پیامبر (ص) با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه هاى شجره ى وجود او بودند براى مسیحیان نجران نمایان گردیدند و همگى با حالت بهت زده و تحیّر به چهره ى یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگرگوشه هاى معصوم و بى گناه و یگانه دختر ویادگار خود را به صحنه ى مباهله آورده است، انگشت تعجّب به دندان گرفتند و همگى گفتند که این مرد به دعوت و دعاى خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردّد، عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى و عذاب الهى قرار نمى دهد.
اسقف نجران گفت: «من چهره هایى را مى بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهى بخواهند که بزرگترین کوهها را از جاى بکند، فوراً کنده مى شود و هرگز صحیح نیست ما با این قیافه هاى نورانى و با این افراد با فضیلت، مباهله نماییم، زیرا بعید نیست که همه ى ما نابود شویم، و ممکن است دامنه ى عذاب گسترش پیدا کند، و همه ى مسیحیان جهان را بگیرد و در روى زمین یک مسیحى باقى نماند».
هیئت نمایندگى با دیدن وضع یاد شده وارد شور شدند و به اتّفاق آراء تصویب کردند که هرگز واردمباهله نشوند وحاضر شدند که هر سال مبلغى به عنوان «جِزیه» (مالیات سالانه) بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامى از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبر (ص) رضایت خود را اعلام کرد، قرار شد هر سال برابر پرداخت یک مبلغ جزیى، از مزایاى حکومت اسلامى برخوردار گردند، سپس پیامبر(ص) فرمود: «عذاب سایه ى شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از درِ ملاعنه و مباهله وارد مى شدند، صورت انسانى خود را از دست داده و از آتشى که در بیابان بر افروخته مى شد، مى سوختند و دامنه ى عذاب به سرزمین «نجران» کشیده مى شد».
از عایشه نقل شده است روز مباهله پیامبر اسلام(ص) چهارتن همراهان خود را زیر عباى مشکى رنگى وارد کرد و این قسمت از آیه۲۳ سورهى احزاب را تلاوت نمود: «اِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ».
سپس زمخشرى وارد بیان نکات آیه مباهله شده و در پایان بحث مى نویسد: «سرگذشت مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساءبوده وسندى زنده بر حقانیت آیین اسلام است»(۱۰)
پینوشت:
(۱). یاقوت حموى، در معجم البلدان، ج۵، ص ۲۶۷ـ ۲۶۶.
(۲). اُسقف، معرّب کلمه ى یونانى «اپسکوپ» به معنى رقیب و ناظر است و هم اکنون نشانه منصب روحانى ، مافوق کشیش مى باشد.
(۳). تاریخ یعقوبى، ج۲، ص ۶۶.
(۴). سیره ى حلبى، ج۳، ص ۲۳۹.
(۵). سیره ى حلبى، ج۳، ص ۲۳۹. کسانى که مى خواهند به تمام خصوصیات این واقعه تاریخى واقف شوند به کتاب «اقبال»مرحوم ابن طاوس صفحه۴۹۶ ـ ۵۱۳ مراجعه نمایند؛ گروهى از سیره نویسان ومحدّثان ومورخان اسلامى متن مذاکره نمایندگان نجران با پیامبر را نقل کرده اند ولى مرحوم سید بن طاوس خصوصیات مذاکره وسرگذشت مباهله را دقیقتر وجامعتر ومبسوطتر از دیگران نقل کرده است. وى تمام خصوصیات مباهله را از آغاز تا پایان از کتاب «مباهله» محمّد بن عبدالمطلب شیبانى، وکتاب «عمل ذى الحجه» حسن بن اسماعیل نقل کرده است.
(۶). منظور آیه: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ ، سوره ى آل عمران، آیه ۵۹ مى باشد.
(۷). بحار، ج۲۱ـ ۳۲، نقل از «اقبال» ولى از سیره ى حلبى استفاده مى شود که موضوع مباهله را خود پیامبر پیشنهاد کرد.
(۸). سوره آل عمران، آیه۶۱.
(۹). در برخى از روایات وارد شده است:«پیامبر دست حسن و حسین را گرفته بود، وعلى پیش روى پیامبر و فاطمه پشت سر آن حضرت حرکت مى کردند».بحار، ج۲۱، ص ۳۳۸.
(۱۰). کشّاف، ج۱، ص۳۲۸.«لینبه على لطف مکانهم، وقرب منزلتهم...».
سایت آیت الله مکارم شیرازی
***
«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی گفته می شود[۱].
ملاعنه
مباهله در اصطلاح قرآن و روایات و غیر آنها، به معنای ملاعنه (لعن و نفرین کردن دو طرف به یکدیگر) است؛ این گونه که هرگاه دو گروه یا دو نفر درباره ی مساله ای مهم، مانند مسائل مهم مذهبی با هم گفتگو کرده و به نتیجه ای نرسند، در یک جا جمع می شوند و به عنوان «آخرین حربه»، به درگاه خداوند تضرع می کنند و از او می خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات کند[۲].
تناسب معنای اصطلاحی با معنای لغوی در این است که در هر دو، رها کردن و واگذار کردن یکدیگر به حال خود، وجود دارد.
مباهله با مسیحیان نجران
«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبِینَ»[۳]؛
هرگاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیایید! ما فرزندان خود را دعوت می کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت می نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت می کنیم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.
بخش با صفای «نجران» با هفتاد دهکده ی تابع خود، در نقطه ی مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه ی مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیحیت گرویده بودند[۴].
پیامبر اسلام(ص) هم زمان با مکاتبه ی با سران حکومت های جهان و مراکز مذهبی،(سال دهم هجری) نامه ای به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساکنان نجران خواست که یا اسلام را بپذیرند و یا به حکومت اسلامی جزیه (مالیات) بپردازند (که در برابر این مبلغ جزئی، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غیر این صورت، به آنان اعلام خطر می شود.
نامه توسط نمایندگان پیامبر(ص) به دست اسقف رسید. وی نامه را با دقت خواند و برای تصمیم گرفتن، شورایی مرکب از شخصیت های بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. شورا نظر داد که گروهی به نمایندگی نجران به مدینه بروند، تا از نزدیک با محمد(ص) تماس گرفته، و سخنان او را بررسی کنند.
شصت تن از زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند که در رأس آن ها سه پیشوای مذهبی قرار داشت:
۱. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران که نماینده ی رسمی کلیساهای روم در حجاز بود؛
۲. «عبدالمسیح»، رئیس هیئت نمایندگی که به عقل و تدبیر و کاردانی شهرت داشت؛
۳. «أیهم» که فردی کهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هیئت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. حضرت آنان را به آیین اسلام و پرستش خدای یگانه و دست کشیدن از عقاید باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت کرد. یک نفر از نمایندگان گفت: عیسی فرزند خدا است؛ زیرا مادر او مریم، بدون آن که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد؛ پس باید او را نیز خدای جهان دانست.
پیامبر اکرم (ص) با تلاوت آیه ای از قرآن آنان را چنین پاسخ دادند: «وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بی پایان خود، بدون آن که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید»؛ اگر نداشتن پدر دلیل بر این باشد که عیسی فرزند خدا است، پس حضرت آدم برای این انتساب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه یافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم گرفته شد که مساله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنه ی صحرا برای مباهله آماده شوند.
۲۴ ذی الحجه سال دهم هجرت
سران نمایندگان نجران پیش از آن که با پیامبر روبه رو شوند، به یکدیگر گفتند: هرگاه دیدید که «محمد» اصحاب خود را به میدان مباهله آورد، معلوم می شود که در ادعای خود صادق نبوده و اطمینانی به نبوت خود ندارد، ولی اگر دیدید که با فرزندان و عزیزان خود به مباهله آمده، معلوم می شود که او راستگو و پیامبر خدا است؛ زیرا آن قدر به خود ایمان دارد و احساس امنیت می کند که عزیزان خود را آورده است.
هنوز نمایندگان نجران در این گفتگو بودند که ناگهان چهره ی نورانی پیامبر(ص) نمایان شد. او فرزندش حسین(ع)را در آغوش دارد و دست حسن(ع) را در دست؛ علی(ع) پیش رو، و حضرت زهرا(س) پشت سر آن جناب حرکت می کنند[۵].
پیامبر اکرم(ص) پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا کردم، شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.» نمایندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به یکدیگر نگاه می کردند؛ شکوه و جلال معنوی و الهی این پنج تن، همه را بر جای خود میخ کوب کرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هایی می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه خداوند بخواهند که بزرگ ترین کوه ها را از جای برکند، به سرعت کنده خواهد شد. هرگز درست نیست که ما با این چهره های نورانی و با فضیلت مباهله کنیم؛ چرا که عذاب الهی همه ی ما را نابود می کند و چه بسا دامنه ی عذاب گسترش یابد و همه ی مسیحیان جهان را فرا گیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند.»
چرا مسیحیان منصرف شدند؟
نمایندگان نجران با دیدن این وضع، بی درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغی را به عنوان «جزیه» به حکومت اسلامی بپردازند. پیامبر(ص) نیز درخواست آنان را پذیرفت و قرار گذاشتند که مردم نجران نیز از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند؛ در این هنگام پیامبر (ص) فرمود: «عذاب سایه ی شوم خود را بر سر نمایندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد می شدند، صورت انسانی خود را از دست داده و با آتشی که در بیابان بر افروخته می شد، می سوختند و دامنه ی عذاب به سرزمین نجران هم کشیده می شد[۶].»
فضیلت اهل بیت(ع) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شیعه و سنی تصریح کرده اند که پیامبر گرامی اسلام تنها کسانی را که همراه خود برای مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسین-(أبناءنا)، دخترش فاطمه (نساءنا) و از میان مردان تنها علی بن ابی طالب(أنفسنا) بودند.
شهید قاضی نور الله شوشتری، در کتاب «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راین باره بیان می کند؛ سپس آیه الله مرعشی نجفی در پاورقی این کتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل می کند که معتقدند آیه ی مباهله در شأن و منزلت اهل بیت پیامبر(ص) نازل شده است؛ برای مثال مسلم بن حجاج در صحیح خود ـ که دومین صحیح از صحاح ششگانه عامه است می نویسد:
معاویه به سعد وقاص گفت: چرا علی را دشنام نمی گوئی؟
پاسخ گفت: به دلیل سه ویژگی که علی داشت و من آرزو می کنم که یکی از آن ها را دارا بودم؛ یکی از آن ها این بود که چون آیه ی مباهله نازل شد، پیامبر تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد؛ وقتی همگی جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلی؛ خداوندا ایشان اهل بیت من هستند.[۷]
داستان مباهله گواه بزرگی بر فضیلت و برتری این خانواده است. پیامبر(ص) از میان تمام صحابه و یاران خود، تنها این چند نفر را شایسته و مصداق آیه دانست و در کنار خود به میدان مباهله آورد.
دیگران هم میتوانند”مباهله “کنند؟
شکی نیست که آیه مباهله خطاب به پیامبر اسلام بوده و متضمن دستور کلی به مسلمانان برای انجام این عمل نمی باشد، ولی در آیات و روایات، منعی از انجام این عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلکه از روایات عمومیت این حکم استفاده می شود؛ برای مثال از امام صادق (ع) روایت شده است که اگر مخالفان مذهبی سخنان و استدلال های شما را نپذیرفتند، آن ها را به مباهله دعوت کنید.
چگونه مباهله کنیم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقی کن…؛ روزه بگیر و غسل کن، و با کسی که می خواهی مباهله کنی به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بیفکن و از خودت آغاز کن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه ای و از اسرار نهان آگاه هستی، و رحمن و رحیمی، اگر من حقی را انکار و باطلی را ادعا می کنم، بلایی از آسمان بر من بفرست، و اگر این شخص حق را انکار کرده و ادعای باطلی می کند، بلایی از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چیزی نخواهد گذشت که نتیجه این دعا آشکار خواهد شد. به خدا سوگند! هیچ کسی را نیافتم که حاضر شود این گونه با من مباهله کند.[۸]»
الان در همان مکان، مسجدی به نام مسجد مباهله، یا مسجد الاجابه است. این مسجد در فاصله ۳۰۰ متری شمال شرقی بقیع واقع شده و هرگاه مردم مدینه بنای خواندن نماز باران دارند، به مسجد الاجابه رفته، نماز باران میخوانند.
پاورقی
[۱]. ر. ک: فرهنگ جامع عربی، فارسی، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهی، ترجمه المنجد الابجدی، ماده ی «بهل».
[۲]. ر. ک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۳۸.
[۳]. آل عمران، ۶۱.
[۴]. یاقوت حموی در معجم البلدان، ج۵، ص۲۶۷ـ۲۶۶، علل گرایش آنان را به آیین مسیح بیان کرده است.
[۵]. در برخی نقلها آمده است که پیامبر دست حسن و حسین را گرفته بود و فاطمه به دنبال پیامبر و علی(علیه السلام) پشت سر وی حرکت می کرد. ر.ک: منشور جاوید،، ج۷، ص۱۰۱.
[۶]. بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۸۵ به بعد.
[۷]. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰.
[۸]. اصول کافی، ج۲، ص۴۸۲.
سرانجام مباهله -امضای قرارداد
مسیحیان با دیدن چهره مصمم و مطمئن پیامبر اسلام (ص) و همراهانش از یک سو، و شنیدن سخنان یأس آور اسقف نجران از سوى دیگر، تصمیم گرفتند در برابر خواسته هاى پیامبر (ص) تسلیم شوند. بنابراین خدمت پیامبر اکرم (ص) رسیده و گفتند: یا اباالقاسم! ما با تو مباهله نمى کنیم، ولى حاضریم مصالحه کنیم و هر مقدارى که خواسته باشى به تو جزیه بپردازیم. پیامبر بزرگوار اسلام (ص) پیشنهاد آنها را پذیرفت و از انجام مباهله منصرف شد و قرارداد صلحى بین پیامبر اسلام (ص) و مسیحیان نجران بسته شد.
بر اساس قراردادى که به امضاى طرفین رسید، قرار شد مسیحیان نجران در مقابل امنیتى که به برکت حکومت اسلامى تأمین مى شود، سالانه ۲ هزار حُلّه (هر حله برابر با یک قواره پارچه براى یک دست لباس) به عنوان جزیه به حکومت اسلامى بپردازند؛ البته به این شکل که هزار حُلّه را در ابتداى سال و هزار حُلّه را در نیمه آن پرداخت کنند. قیمت هر حُلّه نیز چهل درهم بود. بنا به گفته بعضى از مورخان، علاوه بر۲ هزار حُلّه، پرداخت ۳۰ زره و نیزه و ۳۰ اسب و ۳۰ شتر نیز شرط شد.
***
مهمترین شخصیتهایی که ماجرای مباهله رانقل کرده اند:
۱. مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب صحیح معروف که از کتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است. در جلد ۷ صفحه ۱۲۰.
۲. احمد بن حنبل در کتاب مسند جلد۱، صفحه ۱۸۵.
۳. طبری در تفسیر معروفش در ذیل همین آیه، جلد سوم، صفحه ۱۹۲.
۴. حاکم در کتاب مستدرک جلد سوم، صفحه ۱۵۰.
۵. حافظ ابونعیم اصفهانیدر کتاب دلائل النبوه صفحه ۲۹۷.
۶. واحدی نیشابوری در کتاب اسباب النزول، صفحه ۷۴.
۷. فخر رازی در تفسیر معروفش، جلد۸، صفحه۸۵.
۸. ابن اثیر در کتاب جامع الاصول، جلد ۹، صفحه ۴۷۰.
۹. ابن جوزی در تذکره الخواص صفحه ۱۷.
۱۰. طنطاوی مفسر معروف در تفسیر الجواهر جلد دوم، صفحه ۱۲۰.
۱۱. زمخشری در تفسیر کشاف جلد۱، صفحه ۱۹۳.