زبان، گفتمان اصالت و ناسیونالیسم مدرن


زبان، گفتمان اصالت و ناسیونالیسم مدرن

زبان متکامل زبانی‌ست که در دیالوگ با دیگر زبان‌ها پخته شده، در یک نگاه ترقی‌گرا، اصالت زبان کهن فاقد ارزش بوده و یعنی حق با نیچه است که هر چه با کلماتِ اصیل‌تر و دورتر فکر کنیم، بی‌شعورتریم!

سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر - «علی‌نجات غلامی»، مدرس و مترجم فلسفه

آیا اساساً می‌توان از قدرت یک زبان سخن گفت و گفت که زبانی بر زبانی دیگر تفوقی دارد؟ و مهم‌تر اینکه اگر چنین تفوقی امکان داشته باشد، چه امتیازی برای گویشوران آن زبان دارد؟ در یک نگاه ساده‌انگارانه‌ی خام که عمدتاً نتایجی فاشیستی دارد، با رویکردی ساختارگرایانه-اتیمولوژیستی و طبیعی‌انگارانه-ریاضیاتی‌سازانه، عاملی همچون «تعداد کلمات خاصِ» یک زبان هر چه بیشتر باشد آن زبان غنی‌تر و قوی‌تر و لذا دال بر اصالت گویشوران آن تلقی می‌شود. این گفتمانی از «زبان‌شناسی» بود که در معیت گفتمان طبیعی‌انگارانه‌ای در دوران مدرن شکل گرفت که اساس نگاه‌های فاشیستی و نازیستی بود. همان‌قدر که «دورگه بودن نژادی» برای فاشیسم قبیح بود که «التقاط و ترکیب زبانی».

ناسیونالیسمِ محافظه‌کارانه که میل به رجعت به یک خاستگاه بکر و دست‌نخورده را دارد پدیده‌ای همچون «پالایش زبانی» را چونان جزء لاینفک خود دارد. این محصول باوری متافیزیکی است که در همه‌ چیز «علت از معلول کامل‌تر است»، این اصل که در متافیزیک سده‌های میانه برای اثبات وجود فراطبیعی خدا به کار بسته می‌شد، در دوران مدرن از آنجا که طبیعتِ ریاضیاتی، خاستگاه علّت‌العللیِ پدیده‌ها فرض شد، به پارادوکسی رسید. آیا علل مادی در طبیعت کامل‌تر از معلول‌های‌شان هستند؟ اتم‌ها آیا کامل‌تر از ملوکول‌ها و ملوکول‌ها کامل‌تر از سلول‌ها هستند؟ خیر، ترکیب و پیچیدگی را باید «کمال» دانست. امر بسیط، امر ناکامل است و هر چه ترکیب و پیچیدگی بیشتر می‌شود، کمال بیشتری حاصل می‌آید. بنابراین، دوران مدرن مشغول کشف و اختراع شد تا به سوی «کمال»، ذیل ایده‌ی «پیشرفت» حرکت کند، آن اصل متافیزیکی را نیز با بازگشت به ارسطو در علت «غایی» جست که خدا در پایان جهان ایستاده است. یعنی در پیوند با سکولاریسم مدرن این ایده‌ی هدایتگر تکنو-تئولوژیِ مدرن شد که «خدا، انسانِ بی‌نهایت دور است».

با این حال، از سوی دیگر انسان مدرن از حیث سوبژکتیو می‌خواست در یک گروه بیناسوبژکتیوِ «واضح و متمایز» مقرر شود. او نظر به بیولوژیِ مدرن، انسان را در ژنتیک و بیولوژی‌اش فهم می‌کرد، لذا جامعه برایش مجموعه‌ای از افراد بیولوژیک بود که مفاهیم «خون»، «نژاد» و امثالهم که تا دوران پیشامدرن مفاهیمی «اتوسی [خُلقی] » بودند بدل به مفاهیمی بیولوژیک شدند. انسان‌ها بنا به خون و ژنتیک می‌خواستد به‌طور گروهی از هم متمایز شده و در واقع بر هم امتیاز بیابند. نژادپرستی مدرن، محصولی از نگاه طبیعی‌انگارانه به ماهیت انسان جمعی بود. لذا انسان مدرن از یک سو پیشروانه عمل می‌کرد و امر بسیط متعلق به گذشته را نقص می‌دید و از سوی دیگر ارتجاعی و گذشته‌ی پالوده را کمالی می‌دید که در خطر ترکیب است.

نیچه در نقطه‌ی پایانی متافیزیک مدرن، نقطه انفجار این تناقض است. نیچه از یک سو اساس متافیزیک را که بدواً بر اصل «کامل‌تر بودن علت از معلول» مبتنی بود را در هم کوبید و با تبارشناسی‌اش، «گفتمان اصالت» را نفی کرد: «ما با کلمات می‌اندیشیم، کلمات را چه کسانی ابداع کردند، دورترین نیاکان ما، بیشعورترین و احمق‌ترین آنها». لذا بر بساطت و پاکی و خلوص گذشته و وجود یک ذات در اعماق تاریخ که باید با پالایش اغیار به خود خالص‌اش برگردد نقد داشت و آفرینش مداوم را چونان «کمال مخلوق نسبت به خالق» می‌ستایید که این در راستای روشنگری مدرن بود. از سوی دیگر آن آخرین رگه‌های طبیعی‌انگاری را نمی‌توانست کنار بگذارد و مثلاً در مخالفت‌اش با «دورگه‌ها»، هنوز ابرامی بر روح ملت و امثالهم داشت. نیچه نمادی از زمانه‌ی بحران‌زده‌اش بود و به درستی نام خود را «بحران» گذاشت.

به هر حال، در شکل‌گیری نازیسم و فاشیسم و ناسیونالیسم معاصر، آن نگاه «بساطت‌گرا» غلبه یافت. با فجایعی که باور به بساطت ژنتیکی به بار آورد (نسل‌کشی‌ها و قتل‌عام‌ها) دیگر عمدتاً کمتر کسی صریحاً از برتری نژادی – به مثابه خلوص و عدم ترکیب - سخن می‌گوید، در عوض روز به روز یکی از لوازم آن یعنی بساطت زبانی گسترش می‌یابد که ظاهراً کم‌خطرتر است و می‌تواند خودش را پشت گفتمان متن-حاشیه نیز پنهان کند و بدین‌سان نگاه چپی را نیز اغوا و همراه کند.

امروزه در میان ادبا و علاقه‌مندان به زبان، این فرضی مسلم شده است که «زبانِ خوب، زبان پالوده است»، زبانی که بر واژگان خودش متکی باشد و کاربرد واژگان بیگانه را به حداقل برساند و هر چند دایره‌ی لغات یک زبان وسیع‌تر باشد، دال بر اصالت آن و در نتیجه اصالت سخنوران‌اش است. بنا به این فرض، در زبان‌های مختلف گروه‌ها و افرادی وجود دارند که با تمام تلاش می‌کوشند زبان‌شان را از واژگان غیراصیل بزدایند و گاه نبردی شدید بر سر واژه‌ای بین دو زبان مجاور در می‌گیرد. شنیدم که راهبان هندی نشسته‌اند و متون قدیمی را بررسی می‌کنند و هر واژه‌ای که غیرسانسکریت است را خط می‌زنند و واژه‌ای سانسکریت را به جای آن می‌گذارند، زیرا باور دارند که زبان سانسکریت اولین زبان بشری است!

در ایران نیز با قدرت گرفتن ناسیونالیسم، کارخانه‌ی پالایش زبانی توسط کسانی به راه افتاد. از آنجا که فارسیِ معیار برای کتابت، در طول هزاره‌ی اخیر به شدت با عربی آمیخته بود، این را ضعفی بزرگ می‌پنداشتند و ادبایی با تمام تلاش کوشیدند زبانی را بپالایند که اصل پارسیک باشد. کُردها به دلیل اینکه «نوشتاری» علمی و فلسفی به خودِ کردی نداشته‌اند، زبان‌شان بکر مانده است و این را نقطه‌ی قوت تصور می‌کنند و این سو و آن سو به دایره‌ی واژگان اصیل تفاخر می‌کنند و ناسیونالیست‌های ترک و کرد، فارسی را تحقیر می‌کنند که زبانی آمیخته است. لذا جنگ و جدل‌ها در پیوند با روحیه‌ای ناسیونالیستی بسیار است.

با این حال، وقتی به یاد می‌آوریم که این یک اصل متافیزیکی است که «امر بسیط بر امر مرکب تقدم دارد» و در دوران مدرن به شکل تئولوژیک‌اش منسوخ شد و در ساحاتی از حیات مدرن به هیئت طبیعی‌انگارانه و خطرناکی درآمد که منتهی به نازیسم شد، دچار تردیدی اساسی می‌شویم. اگر ساحت تکامل‌گرای دنیای مدرن از همان آغازِ فرانسیس بیکنی‌اش بر اصل «تجزیه و ترکیب» مبتنی بود، نمی‌توان گفت که بساطت ضرورتاً کامل، خوب یا اصلاً ممکن است. زبان‌هایی که وارد ساحت نوشتار و مبادله و تولید علم شده‌اند، به شدت درهم‌آمیخته‌اند، چون کلمات در معیت مفاهیم بسیار جابه‌جا می‌شوند و استقراض و وام‌گیری به اوج می‌رسد. اگر زبان انگلیسی را که پرواژه‌ترین زبان شده است، تحلیل کنیم حجم عظیمی از واژگان‌اش را از زبان‌های دیگر خاصه زبان‌هایی که تولید علمی سنت‌واره داشته‌اند، وام گرفته است. بدین معنا، یک «زبان متکامل» زبانی است که در دیالوگ با دیگر زبان‌ها پخته شده باشد. به همین معنا می‌توان گفت آنچه چونان اصالت، قوت تلقی می‌شد، در یک نگاه ترقی‌گرا دقیقاً ضعف است. یعنی جمله نیچه صادق است که هر چه با کلماتِ اصیل‌تر و دورتر فکر کنیم، بی‌شعورتریم!

زبان، گفتمان اصالت و ناسیونالیسم مدرن

حال دوباره بپرسیم: قدرت یک زبان در چیست؟ اگر انسان ترقی‌گرایی باشیم، باید پاسخ بدهیم زبانی که در مراوده با دیگر زبان‌ها و در تأملات علمی و ادبی و فلسفی‌ درونی‌اش، پخته‌تر باشد. دایره‌ی لغات فراوان، شرط کافی برای قوت یک زبان نیست، بسا در ساحاتی سبب ضعف آن نیز باشد، چراکه نامگذاریِ بیش از حد امور (خاصه امور ابژکتیو نه فکری و سوبژکتیو) امکان یادگیری بینانسلی را تضعیف می‌کند. داشتن دو هزار کلمه برای نامگذاری شتر در عربی به معنای قوت آن نیست، اما داشتن چند باب برای مشتق‌گیری که اختصار فوق‌العاده‌ای به نقل و انتقال مفاهیم در این زبان می‌بخشد، بی‌شک نقطه قوت آن است. این یک ویژگی زبانی است که امکان تفکر انتزاعی را در آن تسهیل کرده است.

همچنین گاه ممکن است زبانی از حیث علمی قوی باشد، اما زبان شعر نباشد که این امر «ذاتیِ زبان» نیست، بلکه «تاریخی» و بنا به ممارست سوژه‌ها در آن زبان است. زبان‌های ایرانی، فارسی و زبان نگارنده (لکی) به شدت متافوریک‌اند (لکی از معدود زبان‌هایی است که تعداد اصطلاحات‌اش کم از تعداد واژگانش نیست)، این زبان‌ها برای شعر بسیار کارآمدند. با این حال فارسی در طول هزار سال گذشته بیانگریِ علمی و فلسفی و منطقی را - خاصه به نحو نوشتاری - نیز آزموده است و نمی‌توان گفت صرفاً به درد شعر می‌خورد. یعنی این زبان در بستر زمان دیگر امکان‌های بیان را نیز فعال کرده است و در مراوده‌ی شدید با زبان عربی بوده است و بدین‌ترتیب حجم عظیمی از متون علمی و ادبی در این زبان تولید شده است. لذا می‌توانیم به این اصل برسیم که زبانِ قدرتمندتر زبانی است که امکان‌های بیشتری از امکان‌های بیانگری، اعم از شفاهی و نوشتاری را آزموده و فعلیت بخشیده باشد.

از حیث نشانه‌شناختی نیز زبان در مقام شبکه‌ای از دال‌ها ارتباط بی‌واسطه‌ای با مدلولات ندارد، پس ذاتی، برای هیچ زبانی قابل تصور نیست. از حیث پدیدارشناسی نیز زبان امری ذاتاً تألیفی است که در بستر زمان قوام می‌یابد و وجود هر زبانی نیازمند زبان‌های دیگر است، هیچ زبانی به تنهایی به وجود نمی‌آید. زبان، مرحله‌ای از «اشارتگری» پس از «علامتگذاری» اولیه است که زمانی ممکن شده است که نظام‌های علامت‌گذارانه‌ی اشارتگری به «تکثر» رسیده باشند. لذا چیزی چونان «اولین زبان» وجود ندارد. قبل از «زبان‌ها»، سیستم‌های علامتگذاری برای حیوان «نیمه‌ناطق» در کار بوده‌اند که بنا به قانون پرسپکتیویسم در ادراک روی‌آوردی، به تکثر رسیده‌اند و فعل «نامگذاری» در دل اصطکاک همین تکثرهای علامت‌گذاری روی داده است. لذا هر زبانی در نهایتِ اصالت‌اش، در زبان‌های دیگر مستحیل می‌شود. لذا این نکته‌ی مهم را باید قید کرد که زبان فقط شرط بیناسوبژکتیو برای امکان دلالت نیست، بلکه خود زبان بیناسوبژکتیو است، یعنی همان‌طور که برای ادراک یک لیوان به بیش از یک سوژه نیاز است (چراکه خود ادراک روی‌آوردی و روی‌آورندگی از اصل، بیناسوبژکتیو است)، برای نامگذاری یک لیوان در یک زبان نیز به بیش از یک زبان نیاز است. [خود زبان نیز امر ذاتیِ آگاهی نیست، در کمتر از صد سال آینده «آگاهیِ متجسد در بشر» از زبان نیز عبور خواهد کرد و وارد سطح سوم «اشارتگری» خواهد شد، یعنی «فرانُطق»].

در نتیجه همان‌طور که اصالت ژنتیکی در نگرش طبیعی‌انگارانه شکست خورد و تبارشناسی ژنهای هر انسانی وی را مرکب از ژنهای گوناگون نشان داد، اصالت زبانی نیز محکوم به شکست است، زیرا تحلیل زبان نشان می‌دهد که همه‌ی زبان‌ها ترکیبی‌اند. امروز کمال خاستگاهی که در پی بساطت گذشته است، جای خود را به تکامل غایت‌شناختیِ تألیفی می‌دهد. پس قوت هر زبانی به میزان آفرینشگریِ آینده‌نگرانه و آگاهانه‌ی سوژه‌هایش مربوط است، چه در بیان منطقی چه استعاری و چه به نحو شفاهی چه نوشتاری.

همچنین نسبتی ذاتی و بی‌واسطه بین زبان و گویشوران‌اش وجود ندارد؛ ممارست در درونی‌سازی مفاهیم آن زبان و مراوده‌ی بینازبانی مفاهیم و تقویت زبان است که گویشور را غنی می‌کند. زبان‌های سانسکریت، یونانی، لاتین، عربی، فارسی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی زبان‌هایی هستند که هر یک در برهه‌ای حجم عظیمی متن تولید کرده‌اند و زبان‌های ارزشمندی هستند، اما این بی‌واسطه نمی‌تواند یک گویشور را نیز ارزشمند کند. به محض اینکه گویشوران از تداوم و تکاپوی اندیشه در زبان‌شان دست بکشند زبان سقوط کرده و «فعل» به «قوه» باز می‌گردد. بالقوگی به خودی خود به چه کار می‌آید؟ مثلاً نگارنده‌ی حاضر به دلیل پنجه‌های بزرگ‌اش بالقوه قهرمان بوکس جهان است، اما خب که چه؟! داشتن فلان تعداد واژه، فلان ساختار گرامری، فلان بافت متافورسازی و غیره و غیره همان بالقوگی است. همچنین زبان امر «کیفی» است و خصایص «کمی» ضرورتاً مماس با کیفیت نیستند. زبان ابداعیِ «اسپرانتو» با حداقل واژگان پایه و کمترین پیچیدگی‌های گرامری از حیث کیفیت قابلیت انتقال و ترجمان بسیاری از متون را دارد، اما بسیاری از زبان‌های بکر با وجود گستردگی واژگانی «هنوز» نمی‌توانند چهار مفهوم فلسفی را انتقال دهند. می‌گویم «هنوز» چراکه به ذات قائل نیستم و هر زبانی با «ممارست سوژه‌هایش» توان هر بیان علمی و فلسفی و ادبی‌ای را داراست. لذا زبان قوی‌تر را تفکر قوی‌تر و مراوده‌ی بیشتر و بده‌بستان بیشتر می‌سازد.


سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر - «علی‌نجات غلامی»، مدرس و مترجم فلسفه

آیا اساساً می‌توان از قدرت یک زبان سخن گفت و گفت که زبانی بر زبانی دیگر تفوقی دارد؟ و مهم‌تر اینکه اگر چنین تفوقی امکان داشته باشد، چه امتیازی برای گویشوران آن زبان دارد؟ در یک نگاه ساده‌انگارانه‌ی خام که عمدتاً نتایجی فاشیستی دارد، با رویکردی ساختارگرایانه-اتیمولوژیستی و طبیعی‌انگارانه-ریاضیاتی‌سازانه، عاملی همچون «تعداد کلمات خاصِ» یک زبان هر چه بیشتر باشد آن زبان غنی‌تر و قوی‌تر و لذا دال بر اصالت گویشوران آن تلقی می‌شود. این گفتمانی از «زبان‌شناسی» بود که در معیت گفتمان طبیعی‌انگارانه‌ای در دوران مدرن شکل گرفت که اساس نگاه‌های فاشیستی و نازیستی بود. همان‌قدر که «دورگه بودن نژادی» برای فاشیسم قبیح بود که «التقاط و ترکیب زبانی».

ناسیونالیسمِ محافظه‌کارانه که میل به رجعت به یک خاستگاه بکر و دست‌نخورده را دارد پدیده‌ای همچون «پالایش زبانی» را چونان جزء لاینفک خود دارد. این محصول باوری متافیزیکی است که در همه‌ چیز «علت از معلول کامل‌تر است»، این اصل که در متافیزیک سده‌های میانه برای اثبات وجود فراطبیعی خدا به کار بسته می‌شد، در دوران مدرن از آنجا که طبیعتِ ریاضیاتی، خاستگاه علّت‌العللیِ پدیده‌ها فرض شد، به پارادوکسی رسید. آیا علل مادی در طبیعت کامل‌تر از معلول‌های‌شان هستند؟ اتم‌ها آیا کامل‌تر از ملوکول‌ها و ملوکول‌ها کامل‌تر از سلول‌ها هستند؟ خیر، ترکیب و پیچیدگی را باید «کمال» دانست. امر بسیط، امر ناکامل است و هر چه ترکیب و پیچیدگی بیشتر می‌شود، کمال بیشتری حاصل می‌آید. بنابراین، دوران مدرن مشغول کشف و اختراع شد تا به سوی «کمال»، ذیل ایده‌ی «پیشرفت» حرکت کند، آن اصل متافیزیکی را نیز با بازگشت به ارسطو در علت «غایی» جست که خدا در پایان جهان ایستاده است. یعنی در پیوند با سکولاریسم مدرن این ایده‌ی هدایتگر تکنو-تئولوژیِ مدرن شد که «خدا، انسانِ بی‌نهایت دور است».

با این حال، از سوی دیگر انسان مدرن از حیث سوبژکتیو می‌خواست در یک گروه بیناسوبژکتیوِ «واضح و متمایز» مقرر شود. او نظر به بیولوژیِ مدرن، انسان را در ژنتیک و بیولوژی‌اش فهم می‌کرد، لذا جامعه برایش مجموعه‌ای از افراد بیولوژیک بود که مفاهیم «خون»، «نژاد» و امثالهم که تا دوران پیشامدرن مفاهیمی «اتوسی [خُلقی] » بودند بدل به مفاهیمی بیولوژیک شدند. انسان‌ها بنا به خون و ژنتیک می‌خواستد به‌طور گروهی از هم متمایز شده و در واقع بر هم امتیاز بیابند. نژادپرستی مدرن، محصولی از نگاه طبیعی‌انگارانه به ماهیت انسان جمعی بود. لذا انسان مدرن از یک سو پیشروانه عمل می‌کرد و امر بسیط متعلق به گذشته را نقص می‌دید و از سوی دیگر ارتجاعی و گذشته‌ی پالوده را کمالی می‌دید که در خطر ترکیب است.

نیچه در نقطه‌ی پایانی متافیزیک مدرن، نقطه انفجار این تناقض است. نیچه از یک سو اساس متافیزیک را که بدواً بر اصل «کامل‌تر بودن علت از معلول» مبتنی بود را در هم کوبید و با تبارشناسی‌اش، «گفتمان اصالت» را نفی کرد: «ما با کلمات می‌اندیشیم، کلمات را چه کسانی ابداع کردند، دورترین نیاکان ما، بیشعورترین و احمق‌ترین آنها». لذا بر بساطت و پاکی و خلوص گذشته و وجود یک ذات در اعماق تاریخ که باید با پالایش اغیار به خود خالص‌اش برگردد نقد داشت و آفرینش مداوم را چونان «کمال مخلوق نسبت به خالق» می‌ستایید که این در راستای روشنگری مدرن بود. از سوی دیگر آن آخرین رگه‌های طبیعی‌انگاری را نمی‌توانست کنار بگذارد و مثلاً در مخالفت‌اش با «دورگه‌ها»، هنوز ابرامی بر روح ملت و امثالهم داشت. نیچه نمادی از زمانه‌ی بحران‌زده‌اش بود و به درستی نام خود را «بحران» گذاشت.

به هر حال، در شکل‌گیری نازیسم و فاشیسم و ناسیونالیسم معاصر، آن نگاه «بساطت‌گرا» غلبه یافت. با فجایعی که باور به بساطت ژنتیکی به بار آورد (نسل‌کشی‌ها و قتل‌عام‌ها) دیگر عمدتاً کمتر کسی صریحاً از برتری نژادی – به مثابه خلوص و عدم ترکیب - سخن می‌گوید، در عوض روز به روز یکی از لوازم آن یعنی بساطت زبانی گسترش می‌یابد که ظاهراً کم‌خطرتر است و می‌تواند خودش را پشت گفتمان متن-حاشیه نیز پنهان کند و بدین‌سان نگاه چپی را نیز اغوا و همراه کند.

امروزه در میان ادبا و علاقه‌مندان به زبان، این فرضی مسلم شده است که «زبانِ خوب، زبان پالوده است»، زبانی که بر واژگان خودش متکی باشد و کاربرد واژگان بیگانه را به حداقل برساند و هر چند دایره‌ی لغات یک زبان وسیع‌تر باشد، دال بر اصالت آن و در نتیجه اصالت سخنوران‌اش است. بنا به این فرض، در زبان‌های مختلف گروه‌ها و افرادی وجود دارند که با تمام تلاش می‌کوشند زبان‌شان را از واژگان غیراصیل بزدایند و گاه نبردی شدید بر سر واژه‌ای بین دو زبان مجاور در می‌گیرد. شنیدم که راهبان هندی نشسته‌اند و متون قدیمی را بررسی می‌کنند و هر واژه‌ای که غیرسانسکریت است را خط می‌زنند و واژه‌ای سانسکریت را به جای آن می‌گذارند، زیرا باور دارند که زبان سانسکریت اولین زبان بشری است!

در ایران نیز با قدرت گرفتن ناسیونالیسم، کارخانه‌ی پالایش زبانی توسط کسانی به راه افتاد. از آنجا که فارسیِ معیار برای کتابت، در طول هزاره‌ی اخیر به شدت با عربی آمیخته بود، این را ضعفی بزرگ می‌پنداشتند و ادبایی با تمام تلاش کوشیدند زبانی را بپالایند که اصل پارسیک باشد. کُردها به دلیل اینکه «نوشتاری» علمی و فلسفی به خودِ کردی نداشته‌اند، زبان‌شان بکر مانده است و این را نقطه‌ی قوت تصور می‌کنند و این سو و آن سو به دایره‌ی واژگان اصیل تفاخر می‌کنند و ناسیونالیست‌های ترک و کرد، فارسی را تحقیر می‌کنند که زبانی آمیخته است. لذا جنگ و جدل‌ها در پیوند با روحیه‌ای ناسیونالیستی بسیار است.

با این حال، وقتی به یاد می‌آوریم که این یک اصل متافیزیکی است که «امر بسیط بر امر مرکب تقدم دارد» و در دوران مدرن به شکل تئولوژیک‌اش منسوخ شد و در ساحاتی از حیات مدرن به هیئت طبیعی‌انگارانه و خطرناکی درآمد که منتهی به نازیسم شد، دچار تردیدی اساسی می‌شویم. اگر ساحت تکامل‌گرای دنیای مدرن از همان آغازِ فرانسیس بیکنی‌اش بر اصل «تجزیه و ترکیب» مبتنی بود، نمی‌توان گفت که بساطت ضرورتاً کامل، خوب یا اصلاً ممکن است. زبان‌هایی که وارد ساحت نوشتار و مبادله و تولید علم شده‌اند، به شدت درهم‌آمیخته‌اند، چون کلمات در معیت مفاهیم بسیار جابه‌جا می‌شوند و استقراض و وام‌گیری به اوج می‌رسد. اگر زبان انگلیسی را که پرواژه‌ترین زبان شده است، تحلیل کنیم حجم عظیمی از واژگان‌اش را از زبان‌های دیگر خاصه زبان‌هایی که تولید علمی سنت‌واره داشته‌اند، وام گرفته است. بدین معنا، یک «زبان متکامل» زبانی است که در دیالوگ با دیگر زبان‌ها پخته شده باشد. به همین معنا می‌توان گفت آنچه چونان اصالت، قوت تلقی می‌شد، در یک نگاه ترقی‌گرا دقیقاً ضعف است. یعنی جمله نیچه صادق است که هر چه با کلماتِ اصیل‌تر و دورتر فکر کنیم، بی‌شعورتریم!

زبان، گفتمان اصالت و ناسیونالیسم مدرن

حال دوباره بپرسیم: قدرت یک زبان در چیست؟ اگر انسان ترقی‌گرایی باشیم، باید پاسخ بدهیم زبانی که در مراوده با دیگر زبان‌ها و در تأملات علمی و ادبی و فلسفی‌ درونی‌اش، پخته‌تر باشد. دایره‌ی لغات فراوان، شرط کافی برای قوت یک زبان نیست، بسا در ساحاتی سبب ضعف آن نیز باشد، چراکه نامگذاریِ بیش از حد امور (خاصه امور ابژکتیو نه فکری و سوبژکتیو) امکان یادگیری بینانسلی را تضعیف می‌کند. داشتن دو هزار کلمه برای نامگذاری شتر در عربی به معنای قوت آن نیست، اما داشتن چند باب برای مشتق‌گیری که اختصار فوق‌العاده‌ای به نقل و انتقال مفاهیم در این زبان می‌بخشد، بی‌شک نقطه قوت آن است. این یک ویژگی زبانی است که امکان تفکر انتزاعی را در آن تسهیل کرده است.

همچنین گاه ممکن است زبانی از حیث علمی قوی باشد، اما زبان شعر نباشد که این امر «ذاتیِ زبان» نیست، بلکه «تاریخی» و بنا به ممارست سوژه‌ها در آن زبان است. زبان‌های ایرانی، فارسی و زبان نگارنده (لکی) به شدت متافوریک‌اند (لکی از معدود زبان‌هایی است که تعداد اصطلاحات‌اش کم از تعداد واژگانش نیست)، این زبان‌ها برای شعر بسیار کارآمدند. با این حال فارسی در طول هزار سال گذشته بیانگریِ علمی و فلسفی و منطقی را - خاصه به نحو نوشتاری - نیز آزموده است و نمی‌توان گفت صرفاً به درد شعر می‌خورد. یعنی این زبان در بستر زمان دیگر امکان‌های بیان را نیز فعال کرده است و در مراوده‌ی شدید با زبان عربی بوده است و بدین‌ترتیب حجم عظیمی از متون علمی و ادبی در این زبان تولید شده است. لذا می‌توانیم به این اصل برسیم که زبانِ قدرتمندتر زبانی است که امکان‌های بیشتری از امکان‌های بیانگری، اعم از شفاهی و نوشتاری را آزموده و فعلیت بخشیده باشد.

از حیث نشانه‌شناختی نیز زبان در مقام شبکه‌ای از دال‌ها ارتباط بی‌واسطه‌ای با مدلولات ندارد، پس ذاتی، برای هیچ زبانی قابل تصور نیست. از حیث پدیدارشناسی نیز زبان امری ذاتاً تألیفی است که در بستر زمان قوام می‌یابد و وجود هر زبانی نیازمند زبان‌های دیگر است، هیچ زبانی به تنهایی به وجود نمی‌آید. زبان، مرحله‌ای از «اشارتگری» پس از «علامتگذاری» اولیه است که زمانی ممکن شده است که نظام‌های علامت‌گذارانه‌ی اشارتگری به «تکثر» رسیده باشند. لذا چیزی چونان «اولین زبان» وجود ندارد. قبل از «زبان‌ها»، سیستم‌های علامتگذاری برای حیوان «نیمه‌ناطق» در کار بوده‌اند که بنا به قانون پرسپکتیویسم در ادراک روی‌آوردی، به تکثر رسیده‌اند و فعل «نامگذاری» در دل اصطکاک همین تکثرهای علامت‌گذاری روی داده است. لذا هر زبانی در نهایتِ اصالت‌اش، در زبان‌های دیگر مستحیل می‌شود. لذا این نکته‌ی مهم را باید قید کرد که زبان فقط شرط بیناسوبژکتیو برای امکان دلالت نیست، بلکه خود زبان بیناسوبژکتیو است، یعنی همان‌طور که برای ادراک یک لیوان به بیش از یک سوژه نیاز است (چراکه خود ادراک روی‌آوردی و روی‌آورندگی از اصل، بیناسوبژکتیو است)، برای نامگذاری یک لیوان در یک زبان نیز به بیش از یک زبان نیاز است. [خود زبان نیز امر ذاتیِ آگاهی نیست، در کمتر از صد سال آینده «آگاهیِ متجسد در بشر» از زبان نیز عبور خواهد کرد و وارد سطح سوم «اشارتگری» خواهد شد، یعنی «فرانُطق»].

در نتیجه همان‌طور که اصالت ژنتیکی در نگرش طبیعی‌انگارانه شکست خورد و تبارشناسی ژنهای هر انسانی وی را مرکب از ژنهای گوناگون نشان داد، اصالت زبانی نیز محکوم به شکست است، زیرا تحلیل زبان نشان می‌دهد که همه‌ی زبان‌ها ترکیبی‌اند. امروز کمال خاستگاهی که در پی بساطت گذشته است، جای خود را به تکامل غایت‌شناختیِ تألیفی می‌دهد. پس قوت هر زبانی به میزان آفرینشگریِ آینده‌نگرانه و آگاهانه‌ی سوژه‌هایش مربوط است، چه در بیان منطقی چه استعاری و چه به نحو شفاهی چه نوشتاری.

همچنین نسبتی ذاتی و بی‌واسطه بین زبان و گویشوران‌اش وجود ندارد؛ ممارست در درونی‌سازی مفاهیم آن زبان و مراوده‌ی بینازبانی مفاهیم و تقویت زبان است که گویشور را غنی می‌کند. زبان‌های سانسکریت، یونانی، لاتین، عربی، فارسی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی زبان‌هایی هستند که هر یک در برهه‌ای حجم عظیمی متن تولید کرده‌اند و زبان‌های ارزشمندی هستند، اما این بی‌واسطه نمی‌تواند یک گویشور را نیز ارزشمند کند. به محض اینکه گویشوران از تداوم و تکاپوی اندیشه در زبان‌شان دست بکشند زبان سقوط کرده و «فعل» به «قوه» باز می‌گردد. بالقوگی به خودی خود به چه کار می‌آید؟ مثلاً نگارنده‌ی حاضر به دلیل پنجه‌های بزرگ‌اش بالقوه قهرمان بوکس جهان است، اما خب که چه؟! داشتن فلان تعداد واژه، فلان ساختار گرامری، فلان بافت متافورسازی و غیره و غیره همان بالقوگی است. همچنین زبان امر «کیفی» است و خصایص «کمی» ضرورتاً مماس با کیفیت نیستند. زبان ابداعیِ «اسپرانتو» با حداقل واژگان پایه و کمترین پیچیدگی‌های گرامری از حیث کیفیت قابلیت انتقال و ترجمان بسیاری از متون را دارد، اما بسیاری از زبان‌های بکر با وجود گستردگی واژگانی «هنوز» نمی‌توانند چهار مفهوم فلسفی را انتقال دهند. می‌گویم «هنوز» چراکه به ذات قائل نیستم و هر زبانی با «ممارست سوژه‌هایش» توان هر بیان علمی و فلسفی و ادبی‌ای را داراست. لذا زبان قوی‌تر را تفکر قوی‌تر و مراوده‌ی بیشتر و بده‌بستان بیشتر می‌سازد.

کد خبر 4394825

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

دانلود سریال گردن زنی قسمت 15 پانزدهم (قسمت آخر، کامل با حجم نیمه رایگان)