برای تویی که فقط تویی...
تو نیستی ، اما خنده های تو خاطره روزگارم است،
ولبخندها و یادت یادگار این تنهاییست...
روزگار و تنهایی من ، به خمار دیدنت ،
هر لحظه سوهان این وجود سرگردان ،
بی پناه و گمراهم است...
فاصله را چه کنم ؟؟
تو دور و من دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها...
تو آباد...اما من ویران این حس و آبادی
این قانون ، بی قانون دنیاست...
یکی خندان ، دیگری گریان،
یکی ارامش، دیگری اشوب،
یکی ..... ، دیگری .....
نفس های عزیز تو،
صدای پای گل های شب بو،
این روزگار تاریک است...
نفس های عزیز تو ،
هوای گرم و شرجی ،
این دریای ارام ،
اما طوفانیست....
نفس های عزیز تو ،
بوی خاک باران خورده،
خداست
سکوت اینجا ، صدای توست ،
هوای اینجا ، هوای توست ،
قلب من اینجا ، اما خانه توست،
هر زیبایی اینجا،
از آن توست...
قصه ابدی عالم این است
تو در من ، شعری ...
تو در من ، معنایی..
تو در من ، من هستی،
من در تو بازهم همان من ....
در دل کوه قلبت ،
بر سر قله چشمانت ،
قلعه ای از وجودت ،
قد کشیده است سوی خدا....
من فاتح همان قلعه ای هستم،
که قلب توست...
نماد محبت،
زاده مهربانی،
پایبند تعهد،
اوج وجود...
دوست داشتن تو ،
فقط دوست داشتن نیست،
دوست داشتن تو ،
شروع زیبای، بی پایان ،
این قصه تکراریست ،
که این تکرار متفاوت ترین ،
تکرار ، بی تکرار عالم است،
من عاشق این تکرارم،
تکرار دوستت دارم...