اصلاحطلبان و دو انتخاب شکستخورده
گروه سیاسی: اصلاحطلبان و انتخابات؛ این موضوعی است که در روزهای اخیر و پس از اظهارنظرهایی از سوی سعید حجاریان و محمدرضا خاتمی در محافل رسانهای این جریان سیاسی مورد توجه قرار گرفته است. اگر بخشی از جریان اصلاحطلبی را که حضور در قدرت را در شرایط حاضر خطا میداند کنار بگذاریم به شکل کلی با دو رویکرد در این جریان سیاسی نسبت به انتخابات مواجه...
گروه سیاسی: اصلاحطلبان و انتخابات؛ این موضوعی است که در روزهای اخیر و پس از اظهارنظرهایی از سوی سعید حجاریان و محمدرضا خاتمی در محافل رسانهای این جریان سیاسی مورد توجه قرار گرفته است. اگر بخشی از جریان اصلاحطلبی را که حضور در قدرت را در شرایط حاضر خطا میداند کنار بگذاریم به شکل کلی با دو رویکرد در این جریان سیاسی نسبت به انتخابات مواجه میشویم. رویکرد نخست که شرکت در انتخابات را، حتی با وجود نامزدهایی حداقلی تبلیغ میکند و رویکردی دیگر که با توجه با تجربه انتخابات96 به این نتیجه رسیده است که دیگر این الگو نمیتواند پاسخگوی مطالبات مردم از این جریان سیاسی باشد. شیوهای که حامیان مشارکت در انتخابات با نامزدهایی حداقلی دنبال میکنند بر این موضوع استوار است که شرکت نکردن در انتخابات به معنای بدتر شدن شرایط کشور خواهد شد و برای مانعتراشی بر سر بدتر شدن اوضاع باید در انتخابات شرکت کرد حتی اگر نیاز به رای دادن به امثال علی لاریجانی باشد! اما گروه دوم بر این عقیده است که این تفکر که برای جلوگیری از انتخاب بدتر باید به گزینه بد دخیل بست در سه انتخابات اخیر در سالهای 92، 94 و 96 کاملا شکست خورده است و آنچه امروز با عنوان شکاف میان جامعه و اصلاحطلبان نامیده میشود حاصل همین تفکر است. این گروه از اصلاحطلبان بر این باورند که میباید به جای تلاش و تبلیغ برای شرکت در انتخابات برای این امر کوشش کرد که موضوعاتی از قبیل نقش پر رنگ نظارتی شورای نگهبان کاهش یابد تا شاهد انتخاباتی رقابتی و منصفانه باشیم. انتخاباتی که در آن موضوع نظارت استصوابی سبب حذف شایستگان نشود و برخی ارکان قدرت نیز با مداخله خود به سود جریان رقیب اصل انصاف در رقابت سیاسی را زیر علامت سوال نبرند. این دو گروه هنوز و همچنان در حال بحث و بررسی این دو رویکرد هستند و تا به حال نیز نشانهای از آن که به توافقی رسیده باشند دیده نشده است و شاید همین سردرگمی انتخاباتی در نهایت سبب دو شقه شدن جریان اصلاحطلبی در هنگام انتخابات شود اما به نظر میرسد که هیچکدام از این دو رویکرد به موضوع انتخابات نمیتواند اصلاحطلبان را به سر منزل مقصود برساند. توضیح بیشتر آن که حمایت مجدد از چهرههای غیر اصلاحطلب دیگر نمیتواند بدنه اجتماعی حامی جریان اصلاحات را قانع کند و قطعا شاهد حضور گسترده این حامیان اصلاحات در انتخابات با چنین رویکردی نخواهیم بود. مردمی که حامی این جریان سیاسی بوده یا هستند با توجه به تجارب انتخابات مجلس و ریاست جمهوری دیگر هیچ تمایلی به تکرار انتخاب افرادی همچون روحانی و یا عارف نداشته و چنین انتخابهایی را نه تنها قدمی رو به جلو نمیدانند بلکه آن را چندین و چند گام عقبگرد ارزیابی میکنند. از سوی دیگر در برنامهها و عملکرد ساختار سیاسی کشور نیز هیچ نشانهای مبنی بر اصلاح قانون انتخابات و فرآیندهای مرتبط با آن به شکلی که انتخابات آزاد را اجرایی سازد دیده نمیشود، در نتیجه تاکید بر حذف موضوعاتی از قبیل نظارت استصوابی در عمل ره به جایی نخواهد برد و شاهد تکرار همان الگویی از انتخابات خواهیم بود که تا به حال شاهدش بودهایم. با کنار هم قرار دادن این موارد میتوان به این نتیجه رسید که ادامه حضور در ساختار رسمی قدرت از اساس اقدامی عبث بوده است و ضرورت دارد طرحی نو در انداخت و به جای تمرکز بیش از حد بر تکیه زدن به کرسیهای قدرت رسمی به تقویت جامعه مدنی برای حرکت به سمت اصلاحاتی ساختاری حرکت کرد. به نظر میآید گروهی از جریان اصلاحطلب که با شنیدن صدای اعتراضات و مطالبات مردم اندک اندک خود را از تعریف رایج درباره این جریان سیاسی جدا کردهاند و به جای تلاش برای حضور در قدرت به دنبال راههایی دیگر هستند مسیری را برگزیدهاند که انطباق بیشتری بر صدای مردم دارد.