بندۀ آزاد


به نام آنکه در یادست ، خداوندی که بنیادست
منم درمانده و بی کس ، منم آنکس...
به نام آنکه در یادست ، خداوندی که بنیادست منم درمانده و بی کس ، منم آنکس که بر بادست خداوندا پناهِ من ، فریبم داده این دنیا که این گردونِ ناهمگون به دور از خوبی و رادست جوانمردی ندیدم من ازشاعر:سعید کاتب
به نام آنکه در یادست ، خداوندی که بنیادست
منم درمانده و بی کس ، منم آنکس که بر بادست

خداوندا پناهِ من ، فریبم داده این دنیا
که این گردونِ ناهمگون به دور از خوبی و رادست

جوانمردی ندیدم من از این بیگانگان با تو
گمانم پیششان ابلیس ، چو شاگرد نزد استادست

خداوندا نشان دارم ، من از این بی مروت ها
نشاندن زخم بر روحم ، تنم لبریزِ بیدادست

نگه کن سوی چشمانم ز ندبه گشته است ابیض
درون سینه ام اندوه ، به روی لب چو فریادست

خداوندا دلم خون شد ز دستِ دلبر بی رحم
شدم مجنون تر از فرهاد کز این ویرانه آبادست

منم سرگشتۀ دوران ، منم آغشتۀ اوهام
من آن صیدِ نگونبختم که در سر شوقِ صیادست

اسیر چشم آهویش ، دلم در بند گیسویش
فراموشم نمود و بعد مرا در نار بنهادست

إِلٰها دردمندم من ، ندارم فرغت از این غم
خیال و غصه و قصه ، برایم حکمِ جلادست

پرستش می نمودم من کسی را همچو معبودم
برم شیرین تر از لیلی و قلبش مثل پولادست

نشد تا نرم کنم او را ، به دست آرم دل او را
به گفتم دوستت دارم ، ولی دیدم که شیادست

خداوندا رهایم کن از این افکار تو خالی
که خلقی جای حق دیدم ، در این اندیشه الحادست

إِلٰها هرچه می آید ز دستِ خویش می بینم
بیآو مرحمت فرما دگر هنگامِ امدادست

توانم از کفم رفته ، ندارم دلخوشی جز تو
بیآ امشب کنارم باش که امشب روزِ میلادست

به کف دارم دل خود را اگرچه مشتی از خاک است
بدم بر جانِ بی جانم ، که دیگر وقتِ نوش بادست

تو ای ساقی بریز امشب به جامم باده ای دیگر
که گر ساقی خدا باشد کجایش خبط و ایرادست

درست است می بنوشیدم ، ولی زایل نشد عقلم
که این مستی ز هوشیاریست بگیر دستی که افتادست

من از امشب فقط در دل تورا در سینه می خواهم
تو باشی ، مکفی ام باشد ، دلم با نامِ تو شادست

ببندم درب قلبم را به غیر از حق به روی خلق
که هر کس بنده ات باشد به جد می گویم آزادست

سعیدم زین که می بینم خدا را در دلم دارم
جهان بر کام گشت وُ، این سخن لطف خدادادست