شعر فردوسی | اشعار فردوسی
در این قسمت مجموعه ای از اشعار کوتاه و بلند حکیم ابوالقاسم فردوسی را در موضوعات ختلف می خوانید.
کتاب صوتی شاهنامه فردوسی
فهرست اشعار فردوسی:
- شعر زیبای "چو زین بگذری مردم آمد پدید"
- "ﻋﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ"
- شعر کوتاه فردوسی در مورد علم و دانش
- اشعار حماسی فردوسی در مورد عظمت و بزرگی ایران
- شعر فردوسی درباره ی وطن
- اشعار شاهنامه فردوسی در مورد خرد و دانش
- یک بیت شعر از فردوسی
- تک بیت های ناب فردوسی
- شعر بلند فردوسی
- ابیات ناب از فردوسی درباره علم
- شعر کوتاه در مورد ایران از فردوسی
- شعر فردوسی در مورد ادب و خرد
- شعر کوتاه فردوسی درباره خوبی کردن
- اشعار فردوسی در مورد مرگ
- مبارزه با هوای نفس و شهوت رانی
- شعر زیبای فردوسی "از آن پس که بسیار بردیم رنج"
"چو زین بگذری مردم آمد پدید"
"ﻋﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ"
شعر کوتاه فردوسی در مورد علم و دانش
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
***
ز دانش نخستین به یزدان گرای
کجا هست و باشد همیشه بجای
***
به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس
***
دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس
***
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین
***
به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست
سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ، بدیست
***
اشعار حماسی فردوسی در مورد عظمت و بزرگی ایران
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس
همه یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
***
شعر فردوسی درباره ی وطن
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیاشعار شاهنامه فردوسی در مورد خرد و دانش
به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر
***
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
***
اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسییک بیت شعر از فردوسی
اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن
***
به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
***
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
***
بخوانید : اشعار جامی و زیباترین غزلیات عارفانه و عاشقانه جامی شاعر بزرگ ایرانیتک بیت های ناب فردوسی
میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
***
همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار
***
فزون است از آن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیشعر بلند فردوسی
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیابیات ناب از فردوسی درباره علم
کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود
***
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی
***
اشعار کوتاه فردوسی
بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روان های پر از رامش است
شکبیائی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
***
نگه کن به جایی که دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیشعر کوتاه در مورد ایران از فردوسی
نمانیم که این بوم ویران کنند
همی غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
***
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود چو بدانی بورز
***
به دانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست آهرمنی
***
به دانش بود بیگمان زنده مرد
خنک رنجبردار پایند مرد
***
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر
***
هر ان مغز کو را خرد روشنست
ز دانش به گرد تنش جوشنست
***
یک پارسی بود هشیار نام
که بر چرخ کردی به دانش لگام
***
چه ناخوش بود دوستی با کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
***
که بیکاری او ز بی دانشی است
به بی دانشان بر بباید گریست
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیشعر فردوسی در مورد ادب و خرد
ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن
***
مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست
***
تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست
که دشمن که دانا بود به ز دوست
که با دشمن و دوست دانش نکوست
***
سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار
***
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج
***
به دانش نگر دور باش از گناه
که دانش گرامی تر از تاج و گاه
***
هران گه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی بر توانا شدم
چنان دان که نادان تری آن زمان
مشو بر تن خویش بر بدگمان
***
بخوانید : عکس پروفایل شعر دار رمانتیک و عکس نوشته از اشعار زیبای عاشقانه شاعرانشعر کوتاه فردوسی درباره خوبی کردن
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم
***
نباشد همه نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنجِ دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
***
جز او را مخوان کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
ازو بر روان محمد درود
بیارانش بر هریکی برفزود
سر انجمن بد ز یاران علی
که خوانند او را علی ولی
همه پاک بودند و پرهیزگار
سخن هایشان برگذشت از شمار
کنون بر سخن ها فزایش کنیم
جهان آفرین را ستایش کنیم
***
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
***
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیاشعار فردوسی در مورد مرگ
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
***
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
***
بازگشت به فهرست اشعار فردوسیمبارزه با هوای نفس و شهوت رانی
اگر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا، کس رها
خردمند کآرد هوا را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
مبارزه با حرص و آز
بخور آن چه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
راست گویی و پرهیز از دروغ
به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژی تبر هیچ اندیشه نیست
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی به جز خوبی و خرّمی
تلاش و کوشش
به رنج اندر است ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
بی آزاری
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
نیکی و احسان
مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
نگر تا چه کاری، همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
تو تا زنده ای سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای
بردباری و پرهیز از غرور
سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه به خواری بود