آنگاه که چشمه ها گریه می کرد
حباب ها می شکست
سنجاقک تنها
کنار چشمه
بالهایش را به آغوش کشید
ترس داشت..
از دوباره صبح شدن
از وحشت آدم ها
در خلوت تنهایی اش
امشب...
بالهایش را چنان
به هم فشرد
اکنون....
حباب ها دیگر نمی شکند
صورت چشمه خیس آب است
او تا آخر دنیا
پرواز نخواهد کرد...
حباب ها می شکست
سنجاقک تنها
کنار چشمه
بالهایش را به آغوش کشید
ترس داشت..
از دوباره صبح شدن
از وحشت آدم ها
در خلوت تنهایی اش
امشب...
بالهایش را چنان
به هم فشرد
اکنون....
حباب ها دیگر نمی شکند
صورت چشمه خیس آب است
او تا آخر دنیا
پرواز نخواهد کرد...