ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”


ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

چه رازی نهفته درهمجواری علامه طباطبایی وامام جماعت مسجدسیدعزیزالله تهران!؟ ​​ ماجرای دفن علامه طباطبایی–قبرآماده حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان «حجت الاسلام محمد حسین اشعری» فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی، از همدرسان امام راحل این گونه آورده‌: ​ «علامه طباطبایی این اواخر بیماری...

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

چه رازی نهفته درهمجواری علامه طباطبایی وامام جماعت مسجدسیدعزیزالله تهران

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

ماجرای دفن علامه طباطبایی–قبرآماده

حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «مقالات و رسالات تاریخی‌« (دفتر چهارم)، از زبان «حجت الاسلام محمد حسین اشعری» فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی، از همدرسان امام راحل این گونه آورده‌:

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

«علامه طباطبایی این اواخر بیماری پارکینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن.

این اواخر در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود. روزی دکتر منافی وزیر بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم.

مخالفت بااعزام علامه

من مخالفت کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”
همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است، این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت.

کجادفن شود؟

من تلفنا فوت ایشان را به آقای خمینی اطلاع دادم، ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم داد. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد.

مخالف بادفن درجای موردنظر

من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”
آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم، ایشان گفت اینجا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست، من نپذیرفتم. ایشان گفت:

حفاری قبر درمیان بتون آرمه

حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

قبرعلامه طباطبایی درکنارآیت الله خوانساری

از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر.

غروب شد و آقای نجفی آمد. بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که

اینجا قبری از علما بوده است یا نه؟

ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست.

آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید!؟اینجانباشدوآنجاباشد؟

بتون هم باشد-شما-بکنید!

من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است.

بالاخره به این امر تن دادند!(پذیرفتند)

و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند.

«بتون»ی پیدانشد!

خبری از بتون نبود!

خاک و خاشاک را برداشتند

یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد.

آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم آجرهای بزرگ است. برداشتند.

تقدیر«قسمت»این بود! قبرعلامه از»درغیب»رسید

در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک قبر آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد.

آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه معجزه است، همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.»

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای روان ومفهوم بودن موضوع،اصلاحاتی انجام گرفته است.

واما چه رازی نهفته است که «حجت الاسلام اشعری» باسماجت ولجاجت مثال زدنیش،نهایتاً منجربه آرام گرفتن علامه طباطبایی رادرکنارآیت الله سیداحمدخوانساری شود!؟

آیت الله سیداحمدخوانساری کیست؟

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

آیت الله سید احمد خوانساری »متولد ۱۸ محرم ۱۳۰۹(۲ شهریور۱۲۷۰) ۳ ساله بود که پدر را از دست داد،قرائت قرآن به تحصیل ریاضیات مقدمات و سطوح عالیه نزد برادرش(سید محمد حسن) و دامادشان (آیت الله سید علی اکبرخوانساری )پرداخت و در ۱۶ سالگی اززادگاهش(خوانسار) به حوزه اصفهان رفت.

وی در ۲۰ سالگی به نجف عزیمت نمود و پس از کسب فیض از محضر علمای آن حوزه بزرگ به اراک مهاجرت کرد. آیت الله خوانساری رهسپار اراک شد تا از فیض آیت الله حائری بهره گیرد تا در کنار تحصیل به تدریس سطوح بپردازد. پس از تاسیس حوزه علمیه قم و مهاجرت آیت الله حائری به قم ،پای درس مؤسس حوزه علمیه قم حضوریافت.

علمایی چون:شیخ مرتضی حائری یزدی، سید مصطفی صفایی خوانساری، سید موسی صدر، شهید مرتضی مطهری ، مجتهدی تهرانی ، سید رضی شیرازی،سید هادی غضنفری خوانساری،سید محمد جواد پیشوایی،سید محمدمهدی غضنفری،سید حسین شمس خراسانی ازجمله از شاگردان برجسته آن عالم می باشند.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

ایشان از سال ۱۳۳۰ شمسی در تهران به تهران رفت و در مدت ۳۵ سال به تدریس و تالیف می پردازد و پس از فوت امام جماعت مسجدسیدعزیزالله( آیت‌الله یحیی سجادی۱۳۶۹)،آیت الله بروجردی،ایشان(آیت الله خوانساری )رابرای امامت این مسجد مهم که مرکزانقلابیون، دردل بازاربوده،معرفی می کند.

آیت الله خوانساری ،عالم مبارزی بود،در نهضت امام خمینی نقش فعالی داشت،در جریان تبعید امام همراه با سایر علمای شهر قم نسبت به این اقدام اعتراض کرد،‌ در بیانه‌ای نوشت:

«حوادث اسف‌آور یکی دو روز اخیر که منجر به قتل و جرح یک عده مردم بیگناه و توقیف حضرت آیت‌الله خمینی ، و آیت‌الله قمی و دیگر آقایان عظام شده است، موجب کمال تأثر و تأسف حقیر گردید با کمال تعجب مشاهده می‌شود مسئولین امنیت کشور با نهایت گستاخی حضرات آقایان مراجع عظام و علمای اعلام دامت برکاتهم را موافق اموری که مبانیت آن‌ها با شرع مطهر محرز و مکرر تذکر داده شده است، جلوه می‌دهند، حقیر در این موقع حساس، لازم می‌دانم اولیا امور را متذکر سازم، انجام این گونه اعمال ضد انسانی نسبت به حضرات علمای اعلام و قتل و جرح مردم بی پناه، نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود، بلکه جز تشدید امور و ایجاد تفرقه و وخامت اوضاع، اثر دیگری نخواهد داشت،…»

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

آیت الله خوانساری درکنارآیت الله فلسفی-مدرسه علوی

بامراجعت امام خمینی به وطن به نزدمعمارانقلاب در مدرسه علوی رفت واعلام همکاری کردودست یاری درپیشبرداهداف انقلاب داد.

از آیت‌الله حاج میرزا جواد آقا تهرانی نقل‌شده است : شخصی به منزل آیت الله سید احمد خوانساری رفته و به ایشان جسارت کرد و به فحش و ناسزا ادامه می دهد، تا این‌که وقت اذانمی شود، آیت‌الله خوانساری می گوید: «ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه می‌فرمایید به نماز بروم!؟»

آن شخص با دیدن این‌ حالاتش،شرمنده می شود و از ایشان عذرخواهی می کند.

مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری چند روز قبل از وفاتشان صورت ملائکه را مشاهده کرده اند. ایشان می فرمودند: من صورت عزرائیل را دیدم که رو به من آمد و برگشت و هفت قدم برداشت، فهمیدم که تا ۷ روز دیگر بیشتر زنده نیستم.

وسرانجام درروزجمعه۱۷ربیع الثانی۱۴۰۵(۲۰دی۱۳۶۳)درسن۹۳ سالگی رحلت می کند.

علامه طباطبایی کیست؟

شرح حال علامه طباطبایی اززبان خودش

علامه محمد حسین طباطبایی در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند.

من در خاندان علمى در شهر تبریزکه از زمانهاى دور شهرت علمى پیدا کرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان کودکى درد یتیم بودن را احساس نمودم ولى خداوند متعال بر ما منت نهاد و زندگى را از نظر مادى بر ما آسان‏ نمود، وصى پدرم به منظور عمل به وصیت آن مرحوم از من و برادر کوچکترم مواظبت مى‏ کرد و با اخلاقى نیکو واسلامى از ما نگهدارى مى‏ کرد با اینکه همسرش از ما بچه‏ هاى کوچک مراقبت مى‏ کرد خادمى را نیز به این منظوراستخدام کرد.

معلم خصوصی علامه طباطبایی

مدتى از عمرمان که گذشت به مدرسه راه یافتیم و زیر نظر معلم خصوصى که هر روز به منزل ما مى‏ آمد به آموختن ‏زبان فارسى و آداب آن و درسهاى دیگر ابتدایى پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان براى درسهاى ابتدایى برنامه مشخصى وجود نداشت بلکه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامه‏ اى‏ به صورت مقطعى تهیه مى‏ شد و هر کسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعلیم مى‏ دید. من درس قرآن کریم (که پیش از هر چیز آموزش داده مى‏شد) و «گلستان » و«بوستان‏»، سعدى‏ شیرازى،«نصاب‏ الصبیان‏»، «انوار سهیلى‏»، «اخلاق مصور»، «تاریخ‏» معجم‏»، «منشئات امیرنظام‏» و «ارشادالحساب‏» رابه پایان بردم.

اینگونه بود که بخش اول تحصیلات من به پایان رسید. سپس به فرا گرفتن علوم دینى و زبان عربى پرداختم و بعد از هفت سال متن هاى آموزشى را که آن زمان در حوزه‏ علمیه مرسوم بود فرا گرفتیم، در طى این مدت، در علم صرف و اشتقاق کتابهاى: «امثله‏»، «صرف میر» و «تصریف‏» درنحو کتابهاى: «العوامل فی النحو»، «انموذج‏»، «صمدیه‏»، «الفیه ابن مالک » همراه با« شرح سیوطى‏» و کتاب «نحو جامى‏»،«مغنی اللبیب‏» ابن هشام، در معانى و بیان: کتاب «المطول‏» تفتازانى، در فقه: «الروضه البهیه » معروف به شرح لمعه‏ شهید ثانى، «مکاسب‏» شیخ انصارى، در اصول فقه: کتابهاى‏«المعالم فی اصول الفقه‏» شیخ زین ،«قوانین‏الاصول‏» میرزاى قمى، «رسائل‏» شیخ انصارى، «کفایه الاصول‏» آیت الله آخوند خراسانى، در منطق: کتابهاى‏«الکبرى فی المنطق‏»، «الحاشیه‏»، «شرح الشمسیه‏»، در فلسفه: «الاشارات و التنبیهات‏» ابن سینا، در کلام:«کشف‏ المراد» خواجه نصیرالدین را خواندم و این گونه بود که متن هاى درس غیر از فلسفه متعالیه و عرفان را به‏ اتمام ‏رساندم.

براى تکمیل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آیت الله شیخ‏ محمد حسین اصفهانى حضور پیدا کردم. همچنین به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى این‏ مدت درسهاى عالى فقه شیعى را نزد استادمان آیت الله نائینى تحصیل کردم و نزد آن بزرگوار دوره کامل خارج ‏اصول فقه را نیز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پایان بردم، و در کلیات علم رجال نزد مرحوم آیت الله‏ حجت کوه کمرى درس خواندم.

استاد من در فلسفه اسلامى، حکیم اسلامى سید حسین بادکوبه‏ اى بود که نزد آن حضرت کتابهاى منظومه‏ سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن‏ سینا، کتاب اثولجیاى ارسطو، تمهید القواعدابن ترکه و اخلاق ابن‏ مسکویه را خواندم.

استاد بادکوبه‏ اى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهایم اشراف کامل داشت و سعى مى‏ نمود که ریشه‏ هاى‏ تربیت را در اعماق وجود من مستحکم سازد و همواره مرا به مدارج اندیشه و راههاى استدلال راهنمایى مى‏ فرمود، تا اینکه در طرز تفکر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هیئت و نجوم‏ سید ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نیز نزد او دوره کامل ریاضیات عالى و علم هندسه در هر دو بخش: هندسه‏ فضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.

مراجعت به وطن بعلت مشکلات اقتصادی

سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبریز زادگاه خود منزل گزیدم، درآنجا بیش از ده سال اقامت کردم و در واقع آن روزها روزهاى سیاهى در زندگى من بود زیرا به علت نیاز شدید مادى که‏ براى گذراندن زندگى داشتیم از تفکر و درس دور گشته و به کشاورزى مشغول شدم،

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

زمانى که در آنجا بودم احساس‏ مى‏ کردم که عمرم تلف مى‏شود فقر و تهیدستى روح مرا تیره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سایه‏ مى‏ گستراندند، چرا که از درس و تفکر دور بودم، تا اینکه دیده خود را بر وضع زندگیمان بستم و شهر تبریز را به مقصدشهر مقدس قم ترک گفتم.

هنگامى که به این شهر وارد شدم احساس کردم از آن زندان رنج و درد رهایى یافتم، و خداى‏ منان را شاکرم که دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دین و تربیت نسل صالح براى خدمت به‏ اسلام و شریعت محمدى صلى‏ الله علیه و آله، توفیق را نصیب من ساخت، و تاکنون روزگارم در این شهر مقدس که‏ حرم رسول الله است، سپرى شده است.

البته، براى هر کس در طول زندگى به مقتضاى شرایط روزهاى تلخ و شیرینى‏ وجود دارد، به خصوص براى من از این جهت که مدتى از عمر خود را با یتیمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد یتیمى را لمس کردم و با حوادث دردناکى در طول زندگى خود روبرو شدم ولى خداوند منان مرا از یادنبرده، لحظه‏ اى به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسى‏ اش مرا در لغزشگاه‏ هاى خطرناک یارى کرده است واحساس مى‏کنم که گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.

هنگامى که کودک بودم درس صرف و نحو را مى‏ آموختم، هیچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصیل‏ نمى ‏یافتم، چهار سال گذشت و من نمى‏ فهمیدم که چه بخوانم، ولى بناگاه آرامش در وجودم پدید آمد که گوئى انسان‏ دیروزى نیستم، و در راه علم و اندیشه با جدیت و درک کامل پیش مى‏رفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درس‏ که در حدود هفده سال به طول انجامید در راه طلب علم و دانش هیچگونه سستى برایم پیش نیامد و تمام رخدادها ولذت ها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چیز و همه کس بریدم مگر اهل علم و اصحاب فضیلت، و برنیازهاى روزمره اولیه اکتفا کرده و خود را وقف درس و تعلیم و نشر معارف دینى و تربیت طلاب نمودم.

بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاییز، و چه بسیار معضلات‏ علمى که در طى مطالعه براى من حل شده است

درس فردا را قبل از اینکه روزش فرا برسد خود مى ‏خواندم تا هنگام‏ رویاروى با استاد هیچ مشکلى براى من باقى نماند.

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی در اواخر اسفند سال ۱۳۲۴ از تبریز به قم مهاجرت کردند و از همان آغاز خلأیی را در زمینه پرداختن حوزویان به قرآن کریم و علوم عقلی احساس کردند خود ایشان می فرمایند:

چرا به “تفسیرقرآن” پرداختم؟

«هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. ازسوی دیگر چون شبهات مادی رواج یافته بود، نیاز شدیدی به بحث های عقلی و فلسفی وجود داشت،

تا حوزه بتواند مبانی فکری و عقیدتی اسلام را با براهین عقلی اثبات و از موضع حق خود، دفاع نماید. از این رو وظیفه شرعی خود دانستم که به یاری خدای متعال، در رفع این دو نیاز ضروری کوشش نمایم».

این تشخیص نیاز و تکلیف شناسی سبب گردید تا مرحوم علامه از همان آغاز رویکردی جدی به مباحث قرآنی و عقلی بیابد. ایشان از سال ۱۳۲۵ ش. دروس تفسیر خود را در قم آغاز کرد و آنچه را که در آن جلسات می فرمود، مکتوب می ساخت تا اینکه نخستین جلد المیزان درسال ۱۳۳۴ منتشر شد. و نگارش این تفسیر شگرف حدود ۱۷ سال به طول انجامید.

تفسیر قرآن برای علامه طباطبایی نه یک کار علمی بلکه ایفای وظیفه و ادای تکلیف بود و این مفسر عارف چه حالات عرفانی و تأثرات قلبی که در هنگام مطالعه بر روی قرآن عظیم پیدا نکرده است.

آقای آیت الله موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان که برای مقابله و اطمینان از صحت ترجمه خدمت استاد علامه طباطبایی می‌رسید می‌گوید: در تفسیر قرآن، وقتی به آیات رحمت و یا غضب و توبه برمی‌خوردیم ایشان دگرگون می‌شد و در مواقعی نیز اشک از دیدگانش جاری می‌شد، در این حالت که به شدت منقلب به نظر می‌رسید، می‌کوشید من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم، من تفسیر فارسی می‌خواندم و ایشان تفسیر عربی، که بحث در رحمت پروردگار و آموزش گناهان بود، ناگهان معظم له به قدری متأثر شد که نتوانست به گریستن بی صدا اکتفا کند و با صدای بلند شروع به اشک ریختن کرد.

علامه ظباطبایی یک رزمنده مبارزبود

ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند

در سال ۱۳۲۰، در آذربایجان، ناامنی را افزایش داده بود و مرحوم علامه نیز به ناچار یک قبضه تفنگ و یک قبضه سلاح کمری تهیه کردند و اغلب روزها فرزند خود، سید عبدالباقی را همراه خودشان به بیرون از روستا برده و آموزش تیراندازی و نشانه زنی می دادند. در سال ۱۳۲۱ ـ زمانی که علامه در روستای محل تولد خود ساکن شده بود ـ یک شب چند نفر از روستائیان آمدند و گفتند: «سربازان روسی به روستا حمله کرده اند.» مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفـتند و مشغول تیراندازی شدند. این کار باعث شد سربازان روسی ـ که اغلب بی سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفـتند.

علامه طباطبایی قربانی”ذبح”شد

یکی از مراجع تقلید گذشته عبارت شگفتی درخصوص زحمات طاقت فرسای مرحوم علامه طباطبایی در راه نگارش تفسیر المیزان دارند و می‌فرمایند: علامه طباطبایی خود را در این راه تضحیه کرد یعنی قربانی قرآن نمود.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”

تضیحه یعنی چه؟

شهیدمطهری:یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرّف شده بود به عتبات.می‏گفت خدمت آیت‏اللَّه خویی (سلّمه اللَّه تعالی) رسیدم، به ایشان گفتم: چرا شما درس تفسیری که سابقاً داشتید ترک کردید؟ (ایشان در هفت هشت سال پیش درس تفسیری در نجف داشتند و قسمتی از آن چاپ شده). ایشان گفتند: موانع و مشکلاتی هست در درس تفسیر. گفت من به ایشان گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند چطور شد؟

ایشان گفتند: آقای طباطبایی «تضحیه» کرده‏اند؛ یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند، و راست گفتند.

عجیب است که در حساس‏ترین نقاط دینی ما اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار می‏شود؛ از نان، از زندگی، از شخصیت، از احترام، از همه چیز می‏افتد و اما اگر عمر خود را صرف کتابهایی از قبیل‏ کفایه‏ بکند صاحب همه چیز می‏شود. در نتیجه هزارها نفر پیدا می‏شوند که‏ کفایه‏ را چهارلا بلدند؛ یعنی خودش را بلدند، ردّ کفایه‏ را هم بلدند، ردّ ردّ او را هم بلدند، ردّ ردّ ردّ او را هم بلدند، اما دو نفر پیدا نمی‏شود که قرآن را به درستی بداند! از هرکسی درباره یک آیه قرآن سؤال شود می‏گوید باید به تفاسیر مراجعه شود. عجب‏تر این که این نسل که با قرآن این طور عمل کرده از نسل جدید توقع دارد که قرآن را بخواند و قرآن را بفهمد و به آن عمل کند!

مهندس عبدالباقی(فرزندعلامه طباطبایی)، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:

اطلاع ازمرگ

هنگامیکه علامه را به بیمارستان”قم”می بردیم،در وقت‌ خروج‌ از منزل‌ به‌ همسرش می‌گویند: من‌ دیگر بر نمی‌گردم‌! قریب‌ یک‌ هفـته‌ در بیمارستان‌ بستری‌ می‌شوند، و در دو روز آخر کاملاً بیهوش‌ بودند تا در صبح‌ یکشنبه‌ هجدهم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ یکهزار و چهارصد و دو هجریّ قمریّ، سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ ،جان به جان آفرین تسلیم می کند

خوابی که آیت الله کشمیری دید:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »

ا

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.

تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

وفات علامه طباطبایی

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در

صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام ۱۴۰۲ هـ.ق مصادف با ۲۴ آبان ماه۱۳۶۰،‌ سه ساعت به ظهر مانده، به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

ماجرای دفن علامه طباطبایی”قبرآماده ازغیب”علامه طباطبایی+علاه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی

هنگامی که از تبریز به قم آمدم، مطالعه‌ای در نیازهای جامعه اسلامی و مطالعه‌ای در وضع حوزه قم کردم و پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدی به تفسیر قرآن دارد، تا مفاهیم والای اصیل ترین متن اسلامی و عظیم ترین امانت الهی را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.

آیت‌الله ضیاءالدین نجفی می گوید:علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود، مشغول نکند والا آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستان ذکر گفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزار مرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا اینکه سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

استادم (علامه طباطبایی) فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.

علامه طباطبایی برای ما نقل می‌کردند که آن خاطره آمدن و رفتن فرشته و شکافته شدن سقف هنوز در خاطرم هست و اینگونه من عملا اثر ذکر خدا را در حین گفتن ذکر مشاهده کردم./فارس

***

نابغه ای که سابقه مردودی دارد/علامه طباطبایی

حضرت علامه درباره دوران تحصیلش این‏گونه نوشته‌است: “در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه می‌خواندم نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث در برابر می‌پنداشتم.”

***

یک روز وقتی در نحو به «سیوطی» رسیده بودند، استاد از آنها امتحان گرفت و او رد شد. وقتی کاغذش را می گرفت، استاد بدون این که او را نگاه کند، گفت: «پسرجان! وقت خودت و من را ضایع کردی.» محمدحسین سرخ شد. کاغذ را پشتش قایم کرد و از مدرسه آمد بیرون. از خودش بدش می آمد. فکر کرد آدم چه قدر باید بی همت باشد، بی رگ باشد که چنین حرفی به او بزنند.

مأیوس نشدن درشکستها وافزودن تلاشها

نمی توانست آرام بگیرد یا برود بنشیند خانه. رفت بیرون شهر. شاید توی همان تپه هایی که همه شان سبز بودند، و بعدها گفت که آن جا «به عملی مشغول شد.» وقتی برگشت شهر، دوباره رفت سراغ درس و مدرسه، و خواند. طوری می خواند که انگار دنیا به آخر رسیده. به قول خودش: «با هر خودکشی ای که بود» می خواند و حل می کرد و می نوشت. تا آخر همین طور بود و تا آخر، تا وقتی زنده بود، برای کسی نگفت آن روزها، آن گوشه دور از شهر، به چه عملی مشغول بوده. جواب همه آن هایی که پرسیده بودند هم یک چیز بود: «عنآیت خداوندی دامن گیرم شد و عوضم کرد.»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع این قصه «حوزه .داد.نت»است بااندکی اصلاحات.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


علی‌اکبر طوفان‌پناه بازیگر قبل انقلاب و دوست بهروز وثوقی به کما رفت