عفت پیری


عفت پیری

« عفت پیری » جوان که در صدد1 کار بی معانی نیست همان که در صدد هرزه و کامرانی نیست جوان به عفت و پاکی،جوان مرغوبی است اگر چه عفت پیری ، کم از جوانی نیست جوان بی خردی را ، جوان شاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« عفت پیری »
جوان که در صدد1 کار بی معانی نیست
همان که در صدد هرزه و کامرانی نیست
جوان به عفت و پاکی،جوان مرغوبی است
اگر چه عفت پیری ، کم از جوانی نیست
جوان بی خردی را ، جوان نـمی گویند
مجسمه ای بجز از جهل و ناتوانی نیست
که گفت:دوره ی جوانی بدون جهل بُوَد
که دوره جاهلیت را جز این نشانی نیست
کلاه عقلس و جهلس، که بود در دنیا
مگر زبان زد هر پیر و هر جوانی نیست
زِ دوره های قدیمنـد هر دو در بشرند
خود این کلاه که دائم که در جوانی نیست
بشـر جوانـی عمرت چگونه گذشت
به پیری است که رهی غیر ناتوانی نیست
جوانی است و غرورش و شرارتش به بشر
به طبق غیرت2و وجدان هر جوانی نیست
جوان خسته دلی را بـگفتمش تو چرا
زِ کامرانی و لذت ، تو را نشانی نیست
بگفت: خسته دلی را زِ عفتـس لذت
که عیش و لذت آن در همه جهانی نیست
غبار3 سوخته دل را ، خوشی نمی شوید
دلی که معنوی آورد ، بی معانی نیست
کسی که معنوی آورد، عفتش پاک است
به مثل هر خر مستی به ارزانی نیست
کسی که لذت ملک بقاء به دل دارد
دیگر دلش به لذات ملک فانی نیست
بهار و حُسن جوانی هر آنچه مرغوب است
چو پیر زنده دلی ، بعد از جوانی نیست
چنان که هر پدری گر که زنده دل باشد
مگر به طفل جوانش به پاسبانی نیست
به پیش چشم همه خلق ، کار بد نکنند
از آنکه راه بدش ، جز ره نهانی نیست
جوانی تو حسن ،کی بُد4و چگونه گذشت
مگر که پیریَـت امروزه در خزانی نیست
٭٭٭
1- قصد نمودن – در پی کاری بودن 2- تعصب- حمیت 3- گرد و خاک 4- بود





آنسوی اقیانوس