دل شب


از دل همه شب ناله ی مستانه  روان است 
بر گونه ام هر اشک چو پروانه عیان...
از دل همه شب ناله ی مستانه روان است بر گونه ام هر اشک چو پروانه عیان است این دفتر شعرم شده آئینه ی حسرت فرهاد شدن سخت ترین حال زمان است با واژه شده اُخت همه روح و روانم تنهایی من تلخ ترین حسشاعر:فرهاد مرادی حقگو
از دل همه شب ناله ی مستانه روان است
بر گونه ام هر اشک چو پروانه عیان است
این دفتر شعرم شده آئینه ی حسرت
فرهاد شدن سخت ترین حال زمان است
با واژه شده اُخت همه روح و روانم
تنهایی من تلخ ترین حس جهان است
از شوق غزل شب نرسد در سحر اما
رویای من از کوچه ی تو پرسه زنان است
سر می رود از حوصله ام شعر و ترانه
ای وای که در فصل بهارم چه خزان است