همسرم


همسرم

مینویسم برای تو شعری همسر مهربان و دلدارم غرق دنیای عشق شد قلبم حس عشقی که دوستش دارم عشق تو خیمه گاه من شد در ماسه زار دل پر از غم من وقت خفتن کنار من هر شب میشوی قبله گاه روشن من لذتشاعر:(محمد مهدوی )غروب خزارن

مینویسم برای تو شعری
همسر مهربان و دلدارم

غرق دنیای عشق شد قلبم
حس عشقی که دوستش دارم

عشق تو خیمه گاه من شد در
ماسه زار دل پر از غم من

وقت خفتن کنار من هر شب
میشوی قبله گاه روشن من

لذت بازوان تب دارت
میبرد سردی وجودم را

مهر تو پنجه میکشد در من
میزند نقش تار و پودم را

چرخش موج وار گیسویت
میدهد پیچ در گذار زمان

شاد می ماند از طراوت تو
غنچه نو شکفته در باران

دستهای پر از محبت تو
شده گرمای جسم بی جانم

با نگاهت چه نبض میگیرد
قلب درمانده و پریشانم

گاه امواج داغ چشمانت
متلاطم کشانده ام هرسو

کشتی گِل نشسته ای هستم
که در عشقت گرفته ام پهلو

تا همیشه بمان که خانه جان
بی تو انگار سرد و تاریک است

مرز دل بردن و شکستن تو
وسط این جهان چه باریک است

گاه تعبیر باور عشقت
مثل گُل در درون گلدانست

گاه سوزاندن لبِ گلدان
جرعه ای چای داغ فنجانست_۱

دیگرم هیچگاه خیالم نیست
چون تو در باورم شدی جانم

ماندی از من نمی شوی بیرون
گُلِ باور پذیر گلدانم

۱_ پ.ن: گاه عشق میتونه سوزاننده باشه که اینجا
به فنجان تشبیه شده




روح خسته