به یاد زنده یاد مرتضی نوری پور ، مدیر اداره کل فراهم آوری و حفاظت سازمان اسناد و کتابخانه ملی، همکار عزیزی که با چشم‌های آسمانی خود در دل زمین آرام یافت

نخستین بار در راهروی ادارۀ کل فراهم آوری وحفاظت بود که او را دیدم . مرتب و پاکیزه بود و کت وشلوار نوک مدادی وپیراهنی روشن به تن داشت . آن روز برای یافتن پاسخ پرسشی به نزد یکی از همکاران خانم اداره کل فراهم آوری رفته بودم . از اتاق که خارج شدم مردی با چشمان آسمانی ، درنهایت ادب ومتانت سلام کردو بالفظ «استاد » مرا مخاطب قرارداد وگفت تعریف کلاس های شما را از دوستان و همکاران بسیار شنیده ام و بسیار مشتاقم که برای همکاران این اداره ، کارگاه زبان فارسی برگزار کنم . امیدوارم بتوانیم از کارگاه شما بهره ببریم. از ادب وتواضع او بسیار شرمنده شدم و شرمنده ترازآنکه او نمی شناختم و تا آن روز نیز او را ندیده بودم . ضمن سپاسگزاری از ابراز محبت او با خجلت گفتم متأسفانه افتخارآشنایی با حضرتعالی را تا کنون نداشته ام . با خنده ای بسیار ملیح گفت: بنده نوری پور هستم ودر اداره کل فراهم آوری خوشحال خواهم شد اگر کاری دارید انجام دهم . وقتی بااو خداحافظی کردم بی درنگ از همکاری در راهروی بیرون اداره کل فراهم آوری نشانی آقای نوری پور را گرفتم . گفت: ایشان مدیر کل اداره فراهم آوری و حفاظت و از مدیران بسیار خوب و مؤدب سازمان هستند . بعداز آن دیدار نخستین ، چندبار دیگر هم راهم به اداره کل فراهم آوری و کارم به جناب نوری پور افتاد . وقتی هم جلسات کمیتۀ خرید منابع غیر خطی ( که خود نیز عضویت آن را داشتم ) در اداره کل فراهم آوری تشکیل می شد دیدار ها و گفت وگوها با جناب نوری پور بیشتر و مراوده من هم با ایشان بیشترشد . همان ادب و متانت و تواضع دیدار نخستین را داشت . آشنایی و صمیمت بیشتر ذره ای از مبادی آداب بودن او نکاست. وقتی وارد اتاقش می‌شدم تمام قدپیش پایم برمی خواست و از پشت میزش به سویم می آمد و مرا دعوت به نشستن در مبل جنب میزکارش می کرد و خود مقابلم می نشست و آرام و صبور ، سراپا به حرف هایم گوش می داد . تمام رفتار و منش او «اعتنا وتوجه» به کسی بود که سروکارش به او افتاده بود. منش و اخلاقی که متأسفانه باید گفت در ادارات دولتی تقریبا بسیار بندرت مشاهده می شود. نگاه آن چشمان روشن آسمانی وبرق تعجب یا شعف یا تأسفی که در آن آسمان گاه دیده می شد و ملایمت و آرامشی که همواره در شنیدن سخنان پر از گلایه ام ازاو می دیدم واحساس می کردم جملگی اوصاف آن همکار عزیز ازدست شده ای است که مانند او بسیار بندرت دیده ام . جزئیات رفتار وآداب معاشرت او را گفتم تا به نکته ای مهم بپردازم . روزگار ما ، متأسفانه و با دریغ باید گفت روزگار «بی اعتنایی ها و بی توجه ها»به دیگران شده است. روزگار رفع تکلیف ها و «از سرباز کردن ها» ست . روزگار ادای دوستی و همکاری درآوردن هاست . روزگار، خود را به نشنیدن زدن ها و ندیدن هاست . روزگار رواج و رونق حیرت آور بی ادبی ها و حرمت شکنی هاست. روزگار طلب کاری ها و توقع ها و توهم هاست. درزندگی ام به یاد ندارم به مانند این روزگار، این قدر انسان ها در قبال هم بی ادب و گستاخانه رفتار کنند. روزگار بسیار عجیبی است . تا کسی در این روزگار نگذارند هرگز باورش نمی شود . باورش نمی شود در محیط های اداری و خانوادگی وفرهنگی وتحقیقاتی و دانشگاهی ، روزگار فخر وبی ادبی فروختن و حتی از سلام کردنی بی جان و بی هزینه دریغ ورزیدن است . روزگاری است که دانشجو وکارمند بعد از کلاس ، استاد را به جا نمی آوردو نمی شناسد ودر آسانسور اگر اورا ببیند حتی سلامی نمی دهد . روزگاری است که در تلگرام و واتس آپ پرسشگران ، بی آنکه به مخاطب خود ادای احترام یا مؤدبانه نخست خود را معرفی کنند انتظار یافتن هر پرسش خود را دارند و امیدوارند باارسال یک پیامک بی ادبانه و پراز اغلاط املائی و انشائی گره کارفروبسته شان به پلک زدنی گشوده شود.روزگاری است که همکاران ، دربیرون محیط کار از کنار هم بی اعتنا و بی توجه می گذرند . روزگاری است که سوارگان ، پیادگان را هرگز نمی بینند واگر هم ببینند نمی شناسند واگر هم بشناسند می کوشند که آگاهانه نشناسند تا مبادا آنکه تعارفی کنند . البته آنچه گفتم وصف غالب احوال مردم این روزگاران است و نه بیان حال همگان . درچنین روزگاری بسیار غم انگیز که اخلاق بیشترین رنج وآسیب ها را دیده است ووصف اش را نیز اندکی کردم همکارمدیری را می بینی که خود باب آشنایی را می گشاید ، سلام می دهد، ابراز محبت می کند ، از تو بی اعتنا وبی توجه نمی گذرد . به سمند سپیدش تعارف ات می کند ، به اصرارهم دعوت می کند و می رساندت. عذر پیاده روی روزانه ات را باخنده نمی پذیرد وسربه سرت می گذارد و شرمنده ات می کند ودریک جمله ویک کلام می کوشد تا جبران همه بی مهری ها وبی توجهی ها وبی اعتنایی ها را در محیط کار ، خود به دوش کشد ورنجوری ها و غم زدگی های همکاران خود را باهمان لبخندهای ملیح و نگاه پر ازنفوذِ تا ناپیدا کران آن آسمان همیشه روشن ، بزداید و آرام کند . وقتی به آن عوالم برمی گردم وآن خاطرات را به یادمی آورم می بینم چقدر جای او در محیط های اداری عاری از احساس و عاطفه خالی است . چقدر به او واخلاق او واحوال خوشی که به مخاطب خود می بخشید سخت نیازمندیم . انسان های بزرگ وقتی درمی گذرند ، بزرگی آنان در خاطرات و حافظه ها همچنان بزرگ می ماند . ازاین جنبه تردیدی ندارم که زنده نوری پوربزرگ بود ویاد ونامش همیشه باهمکارانش خواهد ماند .