(سبزینه های خاک)
حکمرانِ مطلقی چون شب
روز ها را به تاراج میبرد
درونِ دره واپسین
ویرانی سرازیر میشود
میان شهرهای سوخته
خاکسترها زبانه می کشند
واژه ها در راستای نسیم
شکست خورده اند
نه جنبشی دارند نه خروشی
سبزینه های خاک،آهکین گشته اند
هیچ آبی در راسته ی غمگینِ خویش
به چشمه ای نمی پیوندد
و استخوانِ هیچ عقابی
به یاری بال هایش نمی شتابد
(گرگ و میش)
زیر پلکهایم هراس
و در چشمانم غبار غم موج میزند
به آرامی روی مرزِ
نور و تاریکی قدم میزنم
من از گرگ و میش متنفرم
یا نور...یا فقط نور
اما اینک آن بیرون
یا تاریکی...یا فقط تاریکیست
چاره ای ندارم
به اعتزال مینشینم
و اتقدر با تارهای عریان
به آرامی دیوانگی را میتنم
تا سرانجام از جهان پیرامون
تنها نقشِ قلمی مانَد و کاغذی
(نعره ی جنگل)
عاقبت نعره ی جنگل بلند خواهد شد
تبردار بترس!!!
سحرگاه شهرِ خشمگین
بارانِ خون میبارد
و رهایی از میانِ ما دم بر میکشد
ما همانیم
که عشق را به راه انداخته ایم
تا شهر بپاید
و از عزلت جان به در برَد
ما ترس را به آتش کشانده ایم
چشم در چشمانِ درد افکنده ایم
و پیش از آنکه
این امید را درخور شویم
پنجره ها را گشاده ایم
تا پرندگانِ قفسی پرواز کنند
حکمرانِ مطلقی چون شب
روز ها را به تاراج میبرد
درونِ دره واپسین
ویرانی سرازیر میشود
میان شهرهای سوخته
خاکسترها زبانه می کشند
واژه ها در راستای نسیم
شکست خورده اند
نه جنبشی دارند نه خروشی
سبزینه های خاک،آهکین گشته اند
هیچ آبی در راسته ی غمگینِ خویش
به چشمه ای نمی پیوندد
و استخوانِ هیچ عقابی
به یاری بال هایش نمی شتابد
(گرگ و میش)
زیر پلکهایم هراس
و در چشمانم غبار غم موج میزند
به آرامی روی مرزِ
نور و تاریکی قدم میزنم
من از گرگ و میش متنفرم
یا نور...یا فقط نور
اما اینک آن بیرون
یا تاریکی...یا فقط تاریکیست
چاره ای ندارم
به اعتزال مینشینم
و اتقدر با تارهای عریان
به آرامی دیوانگی را میتنم
تا سرانجام از جهان پیرامون
تنها نقشِ قلمی مانَد و کاغذی
(نعره ی جنگل)
عاقبت نعره ی جنگل بلند خواهد شد
تبردار بترس!!!
سحرگاه شهرِ خشمگین
بارانِ خون میبارد
و رهایی از میانِ ما دم بر میکشد
ما همانیم
که عشق را به راه انداخته ایم
تا شهر بپاید
و از عزلت جان به در برَد
ما ترس را به آتش کشانده ایم
چشم در چشمانِ درد افکنده ایم
و پیش از آنکه
این امید را درخور شویم
پنجره ها را گشاده ایم
تا پرندگانِ قفسی پرواز کنند