زن


زن
نمی دانم از ابتدا،
داستان زن را که می...
زن نمی دانم از ابتدا، داستان زن را که می نوشته است !؟ که امروز حکایت این است و، دیروز در جگر تاریخ ماندگار رابعه بود و پروین و ستوده ها زن در نهایت امر، خفته در شکوفه ی تاریخ آدماست . زنشاعر:عبدالله محمدزاده سامانلو
زن

نمی دانم از ابتدا،
داستان زن را که می نوشته است !؟
که امروز حکایت این است و،
دیروز در جگر تاریخ ماندگار
رابعه بود و پروین و ستوده ها
زن در نهایت امر،
خفته در شکوفه ی تاریخ آدماست .
زن سیلاب اشک های نریخته ی مردان است
جسارت چشم های وامانده در مسیر زندگی است
زن جا مانده در میان بازوها
خدایی خود را کنون نفس می کشد به قفس
داستان زن به هرج و مرج رفته است
داستان سه زن خدای کهن،




به استثمار
به احتضار
که با گلوله و با اسید
تا پای رسانه کشیده است
نمی دانم از ابتدا
داستان زن را که می نوشته است
دیروز حکایت آن بود و،
امروز حکایت این
16/8/1393