باید بپذیرم
باید،
بپذیرم آری
سوختن را
افروختن را...
ساختن!؟
آه نه، هرگز...
کارم، هرگز نبوده و نیست،
ساختن
یاد ندارم تا حال،
خشتی بر پشت نهاده باشم...
آخرین ساخته ام
نقش داغی بود که بر پشت دست کشیدم
عرق سردم را تا نوشم و
از گرم شراب کسی،
مست نگردم دیگر
آری، باید بپذیرم
باختن را
گداختن را...
باید،
بپذیرم آری
سوختن را
افروختن را...
ساختن!؟
آه نه، هرگز...
کارم، هرگز نبوده و نیست،
ساختن
یاد ندارم تا حال،
خشتی بر پشت نهاده باشم...
آخرین ساخته ام
نقش داغی بود که بر پشت دست کشیدم
عرق سردم را تا نوشم و
از گرم شراب کسی،
مست نگردم دیگر
آری، باید بپذیرم
باختن را
گداختن را...