کتابی قطورم !
انبوه از
ورقهایی سپید و'
واژه هایی در ابهام و سکوت
گویی!
زمزمه ی هزار جوی و'
اطلسی از شمیم بهاران درونم...
نهفته و می جوشد
وَ
سایه ی
چشم های سیاه
و شیدای تو َست...
که همچون آینه
بی درنگ
در جاری اَم
پیدا َست و'
نکته به نکته
عاشقانه
مرا می خواند
وَ
از بَر می کند؛
انبوه از
ورقهایی سپید و'
واژه هایی در ابهام و سکوت
گویی!
زمزمه ی هزار جوی و'
اطلسی از شمیم بهاران درونم...
نهفته و می جوشد
وَ
سایه ی
چشم های سیاه
و شیدای تو َست...
که همچون آینه
بی درنگ
در جاری اَم
پیدا َست و'
نکته به نکته
عاشقانه
مرا می خواند
وَ
از بَر می کند؛