«جشن جنگ»
نوشته: احمد دهقان
ناشر: نیستان، چاپ اول 1397
110 صفحه، 22000 تومان
***
آثار احمد دهقان همواره بر محور وقایع جنگ تحمیلی تکیه دارند و او اغلب الگوی روایی همینگوی را در تعریف قصههایش پی میگیرد. دوربین قصهگوی او در دل شبی تاریک به دورترین و دسترسیناپذیرترین سنگرها سرک میکشد تا تصاویری از جنگ را ثبت کند که از کلیشههای معمول جنگ و جبهه فرسنگها فاصله دارند. شخصیتهای داستانی او آدمهایی برآمده از بطن همین شهرند که روزانه بارها از برابرشان میتوان گذشت، اما متوجه حضورشان نشد. آدمهایی که با اتمام جنگ زندگیشان نتوانسته به حال عادی برگردد، گرچه خودشان از دل همین مردم معمولی و طبقات پایین شهر به صف سربازان وطن پیوستهاند. تثبیت این سبک از داستانپردازی را میتوان در «سفر به گرای 270 درجه» دید؛ رمانی که جوایزی بهدست آورد و نظرات طیف وسیعی از منتقدین و مخاطبین را نیز به خود جلب کرده است. کتاب «جشن جنگ» تازهترین اثر اوست که همان روحیهی عینیتگرا و کلیشهگریز را با خود دارد.
اولین داستان این مجموعه «جشن جنگ» نام دارد. دهقان میکوشد دو نگاه کاملا متعارض دربارهی جنگ را در یک پرفورمنس نمایشی پیش روی هم قرار دهد. اولی نگاهی است که تا نهایت خشونت پیش میرود و جنگ را عاری از ملاحظات انسانی میبیند و دومی نگاهی است که میخواهد نظر مخاطبین خود را به ابعاد دیگری از این پدیده جلب کند. در جایی که بازیگران تماشاچیان را به تشدید خشونت دعوت میکنند و رقابت آنها را در ابراز این غریزه برمیانگیزند، تماشاچیان دیگری نیز در صحنه حضور دارند که تاب ماندن و تماشا کردن را ندارند. آنها اتفاقاً همان سربازانی هستند که سابقهی حضوری طولانی در جنگ دارند. آنها برای فرزندان خود نیز از خشنترین و دلخراشترین صحنههای جنگ گفتهاند، اما اینچنین پیشینهای دلیل پذیرش هر شکلی از خشونت، بویژه شکل دستهجمعی آن نیست. چیزی که در این داستان بر آن تأکید میشود همین تشابه جمعی بودن جشن و جنگ است. در هردوی آنها به حضار مجال رهاسازی خصلتها و غرایز ناب انسانیشان داده میشود و این دیگر با آنهاست که این صفات انسانی را در چه جهتی هدایت کنند و چه بهرهای از آنها بگیرند.
بخش عمدهای از ده داستان این مجموعه به زندگی پس از جنگ رزمندگانی معطوف شده که در چالش بازگشت به زیستی عادیاند، اما معمولاً به موانعی بزرگ و گاه حلناشدنی برمیخورند. در قصهی تانکچیها، قهرمانهای داستان قادر به کنده شدن از دنیای جبهه و برگشتن به دل جامعهی خود نیستند. تصاویر جنگ همواره با آنهاست و رهایشان نمیکند. حس مفید بودن تنها در میدان مبارزه برای آنها واجد معنی و ارزش است و حالا که دیگر به آن شکل نمیتوانند در جبهه حضور پیدا کنند، سرگشته و دلزده از همهچیزند. خاطرات آنها دیگر چندان شنوندهای ندارد. دغدغههای آنها برای کمتر کسی قابل درک است و روزبهروز محوتر و دورتر میشوند. جامعه بیآنکه گوش شنوایی برای فریادهای آنها داشته باشد، در خود میبلعدشان. داستانهای «رفیق»، «قربانی» و «بوی کافور وگلاب» بر همین موضوع محوشدن و بینام و نشانی در دل اجتماعی که به شدت در فراموش کردن جنگ ولع و شتاب دارد، استوار است.
تداوم حضور، بنمایهی اکثر داستانهای این مجموعه است. تکتیراندازی که با وجود صرع حضوری کارساز در جبهه دارد، در دوران پس از جنگ نیز به گونهای دیگر تلاش در ادامهی راهش دارد. اما به نظر میرسد اینجا و در شرایط صلح و آرامش و در دل شهری که به سمت صنعتی شدن پیش میرود، فشارها و تنشها کمرشکن و تحملناپذیرند. رزمندگانی که اکنون میخواهند نقشی معادل آنچه در جنگ داشتهاند ایفا کنند، فارغ از اینکه چهقدر آسیبدیدهاند و توانشان به چهاندازه در برابر مشکلات کم شده است. قاطبهی جامعه نیز این زخمهای پنهان را در آنها نمیبینند یا نادیده میانگارند و باری به مراتب سنگینتر از تاب و توانشان بر دوششان میگذارند. این کشمکش با گذشت زمان جدیتر و بغرنجتر میشود. هرچه میگذرد سطح سوء تفاهم بالاتر میرود. حتی در مواقعی عملکرد آنها در سالهای جنگ به نقد و قضاوت کشیده میشود و بدون توجه به شواهدی که آنها از فداکاری و جانفشانی خود نشان دادهاند، محکوم به ناکارآمدی و بیمبالاتی میشوند. وقتی زبان به اعتراض میگشایند، غیرقابل درک تلقی میشوند و به حاشیه رانده میشوند. اما در بسیاری مواقع قصه به همینجا ختم نمیشود و درجهی بیاعتنایی اجتماع آنقدر بالا میرود که این آدمها را قربانی میکند.
کتاب «جشن جنگ» به نوعی آسیبشناسی در دوران پساجنگ میپردازد. دورانی که در آن نگاه جامعه به جنگ دچار دگرگونیها و سوءتفاهمهایی شد که در هیاهوی مسائل روز اجتماعی و تحولات فرهنگی کمتر مورد توجه قرار گرفتند و همچنان لاینحل باقی ماندهاند. شاید بارزترین نمونه از این تعارض همان قصهی اول این مجموعه باشد که روح آن در باقی بخشهای کتاب نیز جاری است. برای بسیاری، جنگ همانند جشنی است که در آن میتوان از حضور و هماهنگی با جمع لذت برد و به محض اتمامش باید فراموشش کرد و به زندگی پیش از آن بازگشت. گویی هیچ اتفاقی در این میان نیفتاده که نیاز به تأمل داشته باشد: «ریشهای سیاه و سفیدش بلند شده بود و قوز کمرش بیشتر توی چشم میآمد. چشمهاش گود افتاده بود. لباسهاش نامرتب بود و بیشتر وقتها چرک بودند و کثیف. از صحبت که افتاد، بیشتر دلتنگش شدیم. دیگر با هیچکس حرف نمیزد. اول به چیزهایی که ازش میپرسیدیم -زیاد هم میپرسیدیم تا به حرفش بیاوریم- با آره و نه و یا تکان سر جواب میداد، ولی بعد از یک مدت، اینها هم تمام شد. تا میرسید، چایی پشت چایی میخورد و سیگار را با سیگار روشن میکرد.»