فوتبال باز هم جان گرفت


فوتبال باز هم جان گرفت

اصفهان - در صورتش جز عشق به رنگ زرد چیزی نیست، سادگی و لبخند آخرین یادگار او در این دنیاست و چه کسی باورش می‌شود جانش در حین آن لبخندها و تشویق‌ها انقدر ساده از دست برود.

به گزارش خبرنگار مهر، صبح جمعه، شهر خواب بود، اما ابرهای تیره و بیدار پس از ماه‌ها به لب‌های تشنه اصفهان باریدند. صدای رعد و برق و شدت زیاد باران خواب صبحگاهی را از بسیاری از مردم شهر دریغ کرد، اما تصویری شاعرانه و رویایی برای اصفهانی پدید آورد. ابر، باران، پاییز، اصفهان مگر زیباتر از این تصویر هم وجود دارد؟

شهر روح تازه گرفته بود و عطر طراوت باران گُرد مرده را از شهر پاک کرد و به خیابان‌ها طراوت بخشید. اصفهان زنده شد، آن هم در چه روزی، در روزی که قلب نصف مردم شهر می‌تپید تا ساعت به ۶ بعدازظهر برسد. در خاص‌ترین روز فوتبالی در یکی از فوتبالی‌ترین شهرهای ایران. زردها و سبزهای آهنی اصفهان قرار بود در زیر اولین باران پاییزی اصفهان دربی نصف‌جهان را برگزار کنند.

همه‌چیز برای عاشقان فوتبال در نصف‌جهان محیا بود تا منتظر جنگ تمام‌عیارِ تیم تا دندان مسلح محرم و تیم نو شده تارتار باشند. از حوالی ساعت سه ظهر در گوشه‌ای از شهر همانند دیگر روزهایی که سپاهان در اصفهان بازی داشت_ سر و صدای تشویق‌ها و بوق‌ها و شعارها آغاز شد.

درست روبه‌روی ضلع جنوبی سی و سه پل، جایی که به هتل پل معروف است، سپاهانی برای همراهی و تشویق تیم مورد علاقه خود روبه‌روی هتل آمدند. این رسم با شیوع ویروس کرونا و ممنوعیت ورود هواداران به ورزشگاه در بین سپاهانی جا افتاد، درست یا غلط بودنش بماند.

آن روز در زیر آن باران رویایی، در میان تشویق‌ها و صداها، پسری می‌درخشید، «محمدطاها» که با دوستش سوار بر موتور به دنبال رؤیای زرد خود تا هتل آمده بود تا شاید صدایش، خنده‌اش، حضورش و تشویقش انگیزه تیم را بیشتر کند و دِین خود را به رنگ مورد علاقه‌اش ادا کرده باشد.

اما آن روز، در آن عشق‌بازی باران و پاییز، زمین همچون سرسره لیز بود، موتور حامل پسر بچه و رفیقش با خودرویی برخورد می‌کند و درست جایی در میان تشویق‌ها، شادی‌ها و لبخندها پسرک برای همیشه به پایان می‌رسد؛ جایی در میان عشق و دل‌دادگی، جایی در میان بازی رنگ‌ها و صداها و جایی در میان باران و پاییز.

این هوا دیگر شاعرانه نیست، هوایی است همچون ابرهای تیره بندرگاه که خبر از روزهای مرطوب و تاریک می‌دهد؛ در بازی ابرها زردها، سبزها، آبی‌ها و قرمزها رنگ می‌بازند و سیاه می‌شوند. طاها جان می‌دهد تا بار دیگر فوتبال جان بگیرد. همین عشق بارها و بارها، جان‌ها گرفته، از هیلزبرو تا گلاسکو از آکرا تا لوژینکی؛ اما شاید این تلخ‌ترین آن‌ها بود.

این بار هم وصال عاشق و معشوق در پاییز قطع شد، اینجا بود که تراژدی دردناک پاییز و باران بار دیگر رخ نمایی می‌کند تا نشان دهد این ترکیب همان‌قدر که زیباست، غم‌بار هم هست. قصه عاشقانه طاها و فوتبال در آبان پرحادثه به پایان می‌رسد، بارانی که برای «اندرو» فیلمِ رستگاری در شاوشنگ، شفاف بود و پیام رستگاری داشت، در سکانس روز جمعه اصفهان رنگ خون دارد.

حمیدرضا صدر پس از یکی از عمل‌های جراحی موتور مغزی خود، پس از خروج از اتاق عمل و به هوش آمدن در پاسخ به پزشکش که حال او را جویا شد، می‌گوید: «وقتی رفتم اتاق عمل، چلسی دو بر یک از آرسنال جلو افتاده بود، نتیجه نهایی چی شد».

عشق به فوتبال سن و سال نمی‌شناسد، لازم نیست حتماً جامعه شناس و نویسنده باشی تا این حجم از عشق در تو نهفته باشد؛ بلکه گاهی پسرکی موتورسواری با لبخند و ذوقی بی‌انتها می‌تواند آنچنان عشق به فوتبال و تیمش داشته باشد که فاجعه‌ای این چنین رخ دهد.

حیف شد، هنوز خیلی زیبایی‌ها از فوتبال باقی مانده بود که ندیدی، چه جام‌ها و شادی‌هایی در راه است، چه اشک‌ها و شکست‌هایی که می‌شد ببینی و نیستی. محمدطاها یوسفی تو قلب فوتبال را به درد آوردی و بار دیگر بازی رنگ‌ها را بی‌معنا کردی.


به گزارش خبرنگار مهر، صبح جمعه، شهر خواب بود، اما ابرهای تیره و بیدار پس از ماه‌ها به لب‌های تشنه اصفهان باریدند. صدای رعد و برق و شدت زیاد باران خواب صبحگاهی را از بسیاری از مردم شهر دریغ کرد، اما تصویری شاعرانه و رویایی برای اصفهانی پدید آورد. ابر، باران، پاییز، اصفهان مگر زیباتر از این تصویر هم وجود دارد؟

شهر روح تازه گرفته بود و عطر طراوت باران گُرد مرده را از شهر پاک کرد و به خیابان‌ها طراوت بخشید. اصفهان زنده شد، آن هم در چه روزی، در روزی که قلب نصف مردم شهر می‌تپید تا ساعت به ۶ بعدازظهر برسد. در خاص‌ترین روز فوتبالی در یکی از فوتبالی‌ترین شهرهای ایران. زردها و سبزهای آهنی اصفهان قرار بود در زیر اولین باران پاییزی اصفهان دربی نصف‌جهان را برگزار کنند.

همه‌چیز برای عاشقان فوتبال در نصف‌جهان محیا بود تا منتظر جنگ تمام‌عیارِ تیم تا دندان مسلح محرم و تیم نو شده تارتار باشند. از حوالی ساعت سه ظهر در گوشه‌ای از شهر همانند دیگر روزهایی که سپاهان در اصفهان بازی داشت_ سر و صدای تشویق‌ها و بوق‌ها و شعارها آغاز شد.

درست روبه‌روی ضلع جنوبی سی و سه پل، جایی که به هتل پل معروف است، سپاهانی برای همراهی و تشویق تیم مورد علاقه خود روبه‌روی هتل آمدند. این رسم با شیوع ویروس کرونا و ممنوعیت ورود هواداران به ورزشگاه در بین سپاهانی جا افتاد، درست یا غلط بودنش بماند.

آن روز در زیر آن باران رویایی، در میان تشویق‌ها و صداها، پسری می‌درخشید، «محمدطاها» که با دوستش سوار بر موتور به دنبال رؤیای زرد خود تا هتل آمده بود تا شاید صدایش، خنده‌اش، حضورش و تشویقش انگیزه تیم را بیشتر کند و دِین خود را به رنگ مورد علاقه‌اش ادا کرده باشد.

اما آن روز، در آن عشق‌بازی باران و پاییز، زمین همچون سرسره لیز بود، موتور حامل پسر بچه و رفیقش با خودرویی برخورد می‌کند و درست جایی در میان تشویق‌ها، شادی‌ها و لبخندها پسرک برای همیشه به پایان می‌رسد؛ جایی در میان عشق و دل‌دادگی، جایی در میان بازی رنگ‌ها و صداها و جایی در میان باران و پاییز.

این هوا دیگر شاعرانه نیست، هوایی است همچون ابرهای تیره بندرگاه که خبر از روزهای مرطوب و تاریک می‌دهد؛ در بازی ابرها زردها، سبزها، آبی‌ها و قرمزها رنگ می‌بازند و سیاه می‌شوند. طاها جان می‌دهد تا بار دیگر فوتبال جان بگیرد. همین عشق بارها و بارها، جان‌ها گرفته، از هیلزبرو تا گلاسکو از آکرا تا لوژینکی؛ اما شاید این تلخ‌ترین آن‌ها بود.

این بار هم وصال عاشق و معشوق در پاییز قطع شد، اینجا بود که تراژدی دردناک پاییز و باران بار دیگر رخ نمایی می‌کند تا نشان دهد این ترکیب همان‌قدر که زیباست، غم‌بار هم هست. قصه عاشقانه طاها و فوتبال در آبان پرحادثه به پایان می‌رسد، بارانی که برای «اندرو» فیلمِ رستگاری در شاوشنگ، شفاف بود و پیام رستگاری داشت، در سکانس روز جمعه اصفهان رنگ خون دارد.

حمیدرضا صدر پس از یکی از عمل‌های جراحی موتور مغزی خود، پس از خروج از اتاق عمل و به هوش آمدن در پاسخ به پزشکش که حال او را جویا شد، می‌گوید: «وقتی رفتم اتاق عمل، چلسی دو بر یک از آرسنال جلو افتاده بود، نتیجه نهایی چی شد».

عشق به فوتبال سن و سال نمی‌شناسد، لازم نیست حتماً جامعه شناس و نویسنده باشی تا این حجم از عشق در تو نهفته باشد؛ بلکه گاهی پسرکی موتورسواری با لبخند و ذوقی بی‌انتها می‌تواند آنچنان عشق به فوتبال و تیمش داشته باشد که فاجعه‌ای این چنین رخ دهد.

حیف شد، هنوز خیلی زیبایی‌ها از فوتبال باقی مانده بود که ندیدی، چه جام‌ها و شادی‌هایی در راه است، چه اشک‌ها و شکست‌هایی که می‌شد ببینی و نیستی. محمدطاها یوسفی تو قلب فوتبال را به درد آوردی و بار دیگر بازی رنگ‌ها را بی‌معنا کردی.

کد خبر 5344801

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه اصفهان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


طلاق روناک یونسی از شوهر دومش ! / خانم بازیگر در کانادا مطلقه شد + عکس شوهران اول و دوم !