خستگی مطلق


خستگی مطلق

وبلاگ چلچراغ (شماره ۸۴۱) – یادداشت صفورا بیانی

وبلاگ چلچراغ ( شماره ۸۴۱)

من خسته‌ام. بیشتر از یک ماه است که به اندازه اسب آسیابی که سه شیفت در روز کار می‌کند تا سر برج کرایه خانه‌اش عقب نیفتد خسته‌ام. آن‌قدر خسته‌ام که اگر مجبور باشم هم ناهار درست کنم و هم لباس‌هایم را اتو کنم بین این دو تا خوابیدن را انتخاب می‌کنم. من خسته‌ام حتی اگر سه روز پشت سر هم خانه باشم. حتی اگر ۲۴ ساعت پشت سر هم بخوابم.

البته که خستگی قبلا هم همیشه جز جدایی‌ناپذیر شخصیت من بوده اما این بار من بدجوری خسته‌ام و این خستگی هیچ علت فیزیولوژیکی ندارد. چون هفته پیش که آزمایش دادم همه‌چیز به قدر کافی در خونم بود. دلیلش البته قرص‌ها و آمپول‌های تقویتی است که هفتگی و روزانه و حتی ساعت به ساعت مصرف می‌کنم. قرص آهن و ویتامین دی‌های جدیدی که قورت می‌دهم هر چه بین سلول‌ها می‌گردند جای خالی برای نشستن پیدا نمی‌کنند. اما من باز هم خسته‌‌ام.

خستگی انگار جزئی از وجودم شده؛ یکی از اعضای بدنم. مثل کتف چپ که همیشه هست و اگر نباشد متوجه می‌شوم یک چیزی کم است. یا جای خالی یک دندان آن هم درست جلوی صورت. خستگی‌ام را با خودم همه جا می‌برم. سر کار، توی کافه یا مترو… هر جایی که بروم همراهم است. اصلا معروف شده‌ام به خانم خسته‌. آن‌قدر خسته‌ام که توی تاکسی خواب می‌برد بعد راننده بیدارم می‌کند و می‌گوید رسیدیم خانم خسته و من که باز هم خسته‌ام فکر می‌کنم که از دم در تا دم آسانسور چطوری خودم را برسانم. از آن بدتر، توی آسانسور چطوری سر پا بایستم. اوه اوه… کلید را چطوری توی در بچرخانم؟ من خسته‌ام. آن‌قدر خسته که چای و اسپرسو برایم حکم آب گرم را پیدا کرده‌اند.

من خسته‌ام و اصلا نمی‌دانم چرا دارم این‌ها را می‌نویسم. شاید امیدوارم یک نفر که این چیزها را تجربه کرده پیام بدهد به مجله که به فلانی بگویید دوای دردش پیش من است و مثلا چه می‌دانم روزی یک وعده ناشتا بادرنجویه و گلاب و میخک بخورد تا خستگی مثل سگی که از صاحبش فرار می‌کند از بدنش دربرود.

شاید می‌خواهم غیرمستقیم به استحضار سردبیر برسانم که منتظر مطلب این شماره‌ام نباشد. شاید هم دارم می‌نویسم تا خستگی را به بازی بگیرم. بی‌ارزشش کنم. بی‌معنی‌اش کنم. شاید معجزه کرد و بعد از نوشتن این متن خستگی خودش از بلایی که سرم آورده خجالت بکشد. اما عجالتا یادتان باشد من خیلی خیلی خسته‌ام. آنقدر که هر آن ممکن وسط نوشتن این متن خوابم ببرد. آنقدر که شاید همین خمیازه‌ای که الآن…

نویسنده: صفورا بیانی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۴۱

Post Views: ۹

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه طنز

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دوست داری ببینی کاراکترهای باب اسفنجی 50 سال دیگه چه شکلی میشن ؟