چنین خدایی داریم


چنین خدایی داریم

بندگانم گر چنین باشند مرا بنده اند نزدم رسانم سَرسرا گر جز این باشند یقیناً دشمن اند دشمنِ من را چسانی سَر سَرا شرط اول را چنین کردم قرار عشق میورزم به کل بندگان عاشق هیچ کس نباشند جز...



بندگانم گر چنین باشند مرا
بنده اند نزدم رسانم سَرسرا
گر جز این باشند
یقیناً دشمن اند
دشمنِ من را چسانی سَر سَرا
شرط اول را چنین کردم قرار
عشق میورزم به کل بندگان
عاشق هیچ کس نباشند
جز مرا
دوستشان دارم که راندم رانده را
شش هزار سال دیده بود
عشق مرا
یک خطا کرد
اشتباه کرد بَس بزرگ
احترام بندگانم را شِکست
پس زد و من پس زدم
شد دَر به دَر
حق ندارد هیچ کسی
هیچ بنده را
پَس زند حتی
بُوَد شرمنده را
بنده ی من چون جمیل است
همچو من
حق ندارد فکر کند
جز عشق من
فعلِ من عشق اَست
وَ عاشق پیشه ام
نزد عبدم عاشقی , هم ریشه ام
عبدنا گفتم جمال دادم شما
ربنا گوئید چه هاااااا دارم بقا
جنتم را پیشکشِ عبد العزیز
قدرت ام را هدیه ی عشق لذیذ
تاج زرین را به دست جبرئیل
گوهر افشان میکنم تقدیم شان
من که ذاتا جز جَمالات با خَسی
نه رفیق ام
نه شفیقِ ناکسی
خیرخواهم
شَر مَرامَم نیست یقین
خیر رسان را
خِیر رسانم , برترین
شَر رسان را خیری در من نیست ابد
اینچین گشتم در عالمها صمد
بی نیازم عاشقِ رفعِ نیاز
نیست جز من شاهی عالم
بَس بِساز
عاشقِ عشقم شوید
من عاشقم
عاشقی بینید
بدی ها فارغ ام....
شرط دوم که بسی باشد عزیز
عزتِ مادر کرامت بر پدر
خط قرمز شد
به دختر یا پسر
حرمت آنان که قطعا واجب است
حق من ام
حقی جز آنان ناقص است
گر هزاران سال شوی در سجدگاه
بی رضا گردند ز تو
دوری نگاه
قهرِ من افتی که باشد بس سترگ
خُرد کند هر استخوانی را بزرگ؟؟؟
فعلشان را جز اطاعت
هیچ مگو
جز زمانی که جهالت کرده اند
حکم نافرمانی بر من داده اند
آن زمان فرمان نَبر
اما بکوش
احترامات و کرامات پشت گوش
گر کنی باز قهر من افتی یقین
وسلام
گویم که هستند برترین
جز خطا در من کنند
مربوط من....
تو فقط کُوش در اطاعت
وسلام
شرط های دیگر فراوان گفته ام
در کتاب احمدم
بار ها شما
احترام کردن به ادیان دگر
دست دوستی ها فشردن با بشر
حق همسایه نگه داشتن به سَر
با یتیمان سفره را کردن یکی
بر مریضان سر زدن
پیران عزیز
با اسیران نیکی و فعل شریف
با گنه کاران لطافت
تا خجل گردند گناه
قرض مقروض را مکلف بر ادا
بر فقیران و مریضان کوش شفا
دست افتاده بگیر
هر چند خطا
چاهی افتاد ره گذر کردی جفا
سنگی دیدی ره
به حکم پاکسازی کن
حق حیوانات مراعات
حق مظلومان رعایت
هر چه ناحق است به دوری
کوری دیدی
چشمِ دادیم راه باش و دست گیر
ظلمی دیدی عشق دادیم پَس بگیر
عهد , وفا کردن
تعهد بر دیون
وّ فدای جانِ پاک
تا سلامت زی کنند خاک
اهلِ خاک
خوش زبانی
دوری از الفاظ زشت
خانه را باید کنید عینِ بهشت
لقمه ی طاهر خورید
نه خوک زشت
از شراب دوری
نجاسات بر حذر
صله ارحام وجوب اش
شد وفور
درسی آموختی بیاموزان بشر
مالی دادیم سهم ناداران قَدَر
هر چه عقل گفت
نیکی است
نیکی نما
هر کجا عقل حاضر است
حاضر خدا
تهمت و از افترا ها
دوری کن
از دروغ گفتن
خیانت بر حذر
مال مردم چون امانت دار پیش
سر نگهدار و مکن رازی
را فاش
گوشت مخور تا
فهم نکردی پشت دَر
یا که دیوار
بوی گوشت آزار رساند
آن نداری که شود
شرمنده ی دختر , پسر
بشکند نفسَش
خجل گردد دگر
من چو نیک ام
نیکی ها خواهم بَشرَ
رانده نیک بود
راندَمش شد کلِ شَر
رانده را رانید اگر
هستید بَشَر
...
اینچین داریم خدایی
پس چرا گشتیم فراری
بر قَرار باشیم قَرآر
بر قَرار است عهدِ یار




17 بهمن 1401 طبیب حافظ کریمی (لسان الحال)





زایشگاه علی علیه السلام