دختر سرخ و باغ مرجانی...


فارغ از اجتماع آدم ها گوشه ی جنگلی که هیزم شد بین مردم ولی تک و تنها سایه...
فارغ از اجتماع آدم ها گوشه ی جنگلی که هیزم شد بین مردم ولی تک و تنها سایه ای باز در افق گم شد سرخی صورت اش پر از خورشید هاله ی شرم روی لب های اش ماه نو پر غرور می تابید وقتی از آسمان شب...


فارغ از اجتماع آدم ها
گوشه ی جنگلی که هیزم شد
بین مردم ولی تک و تنها
سایه ای باز در افق گم شد


سرخی صورت اش پر از خورشید
هاله ی شرم روی لب های اش
ماه نو پر غرور می تابید
وقتی از آسمان شب های اش


مثل پرواز ذهن در رویا
باد در گیسوان انبوه اش
می شکافد خساست شب را
تا که فریاد تلخ و مجروح اش


در صدای اش طنین طنازی
تا فرا سوی کهکشان می رفت
در شب روشن غزل های اش
نفس از نای شاعران می رفت


وقت رفتن به سمت کوهستان
پای اش از پشت خاک , بالاتر
پیش دستان اش ابر پر باران
از کویر کشنده صحرا تر


قاصدک های تشنه ی پرواز
در خرام خیال او پر پر
جوجه های عقاب از آغاز
شوق رقصان دیدن اش در سر


ماده شیری همیشه پنهان است
در گلوی اش همان زمانی که
شعر خون اش شکوفه باران است
گرگ من باز در جهانی که
خون به جای سرود می خواند
سرخی بی قرار لب های اش
مرگ را از قبیله می راند
زن پروا نَدار لب های اش


می گریزند از غزل های اش
شاعرانی که شعر را کشتند
حسرت داغ دار رویا ی اش
سال هایی که بی چرا کشتند


ولی امروز وقت بی وزنی ست
قایق عشق روی اقیانوس
یله بر آب ها هراسی نیست
از شب ماه دار بی فانوس


خلق هر بوسه در خیال تخت
خنده ی سیب را به لب ها زد
از بهشتی که در شمال تخت
دختر سرخ دل به دریا زد


بین آن گیسوان , هزاران موج
سر به شن های سینه ی ساحل
تشنه‌ی فتح موج ها در اوج
صخره ی پس زمینه ی ساحل


حجمی از باغ های مرجانی
روی هر صخره دلبری می کرد
ماهی سبزه خوار , پنهانی
نفس اش را پر از پری می کرد
پر از آواز دل فریبی که
موج لب های او به راه انداخت
در دل شاعر نجیبی که
دفتر ش را به قعر چاه انداخت


تا سر انجام , مرد دیوانه
بدهد جان برای دلدار ش
پر شود بوی سیب در خانه
سر گذارد به پای دلدار ش ...


25 آذرماه 1401



برای شنیدن نسخه صوتی شعر را بزنید یا برای دانلود را بزنید.