یک برکه ی تنها کنار غوک و مرغابی


از پیش درگاهش برو گویا نمی‌خواهد او عاشق دلخسته ی شیدا نمی‌خواهد دنیای تو...
از پیش درگاهش برو گویا نمی‌خواهد او عاشق دلخسته ی شیدا نمی‌خواهد دنیای تو پر گشته از دلواپسی هر شب دل دل نکن,.. برگرد,.. او ما را نمی‌خواهد موجود ریز ذره بینی هستی و ناچیز عمری تقلا کردی و دنیا...
از پیش درگاهش برو گویا نمی‌خواهد
او عاشق دلخسته ی شیدا نمی‌خواهد

دنیای تو پر گشته از دلواپسی هر شب
دل دل نکن,.. برگرد,.. او ما را نمی‌خواهد

موجود ریز ذره بینی هستی و ناچیز
عمری تقلا کردی و دنیا نمی‌خواهد

امروز هر گل میزنی بر کاکل معشوق
تاثیر کرده؟! ساده ای, فردا نمی‌خواهد

دیوانه ی گمگشته ی شبهای بیمارم
هوش و حواسی نیست,... سر سودا نمی‌خواهد

تو باختی هم دین و دنیا را به مهر و ماه
دیگر قمار و معرکه, غوغا نمی‌خواهد

یک برکه ی تنها کنار غوک و مرغابی
راهی شدن خیزان سوی دریا نمی‌خواهد

سرخود ترین معشوقه ی آزاد بی چتری
آن سر چرا بی سایه شد, آقا نمی‌خواهد!؟

دارای دنیا می‌شود گاهی همین آقا
دیگر کنارش همدم و سارا نمی‌خواهد

یک عمر رفتی تا ببینی چشم جادویش
این دیده دیگر دیده ی گیرا نمی‌خواهد

هر کس برای کسب رای و سرسری, سر زد
این صفحه آدم کوکی پایا نمی‌خواهد

آن شب گذشت و روی ماهت هاله پیدا شد
دیر است رخ بنمایی ام حالا نمی‌خواهد

تک پر نبودی من حسادت کردم از مهرت
دل دوره گرد مهربان لیلا نمی‌خواهد

این زندگی هر سبک باشد, زشت یا زیبا
شخصی ترین رفتارها, مولا نمی‌خواهد

فرهنگ و رزق و روزی و شوق مرا کشتند
سیلوی موشک این همه پویا نمی‌خواهد





محمد جلائی
8 خرداد 02
بی واژه مینویسم