دریغ
دانی که صنم به کوی تنهایی ما , گذر نکرد هر سو نگریست , بر رخ شیدای ما , نظر نکرد هر جا سفر نمود , دل به عشوه کَند و بُرد آه و صد دریغ به شهر پریشان...
دانی که صنم به کوی تنهایی ما , گذر نکرد
هر سو نگریست , بر رخ شیدای ما , نظر نکرد
هر جا سفر نمود , دل به عشوه کَند و بُرد
آه و صد دریغ به شهر پریشان دل , سفر نکرد
بر سایه سار اَبروی مشکین او شدم چو بیقرار
در پی وصل به هرکجا کشاند ولی به ظلمتم , قمر نکرد
با چشم مست , تیر به هر کرانه می نمود پرتاب
آخر از آن نگاه شعاعی بر دل زارم , اَثر نکرد
ما مانده ایم و هجر جگر سوز یار دیرینه
مردیم ز هجر یار و شب هجران ما , سحر نکرد
گویند اگر به شهر جلوهگر شود روزی
باید که بست پرده چشمان و بیشتر خطر نکرد
آیا به وصل تو خواهم رسید با صد امید سرد
هر چند که صد هزار ناز و کرشمه به وصلت ظفر نکرد
دانم که دست نوازش گرمت , به عاشقان , رسد روزی
حتمآ غبار آینه دل , مرا ز حلقه هجران , بدر نکرد
قاسم لبیکی چهارشنبه 1401 01 24 یازدهم رمضان تهران
هر سو نگریست , بر رخ شیدای ما , نظر نکرد
هر جا سفر نمود , دل به عشوه کَند و بُرد
آه و صد دریغ به شهر پریشان دل , سفر نکرد
بر سایه سار اَبروی مشکین او شدم چو بیقرار
در پی وصل به هرکجا کشاند ولی به ظلمتم , قمر نکرد
با چشم مست , تیر به هر کرانه می نمود پرتاب
آخر از آن نگاه شعاعی بر دل زارم , اَثر نکرد
ما مانده ایم و هجر جگر سوز یار دیرینه
مردیم ز هجر یار و شب هجران ما , سحر نکرد
گویند اگر به شهر جلوهگر شود روزی
باید که بست پرده چشمان و بیشتر خطر نکرد
آیا به وصل تو خواهم رسید با صد امید سرد
هر چند که صد هزار ناز و کرشمه به وصلت ظفر نکرد
دانم که دست نوازش گرمت , به عاشقان , رسد روزی
حتمآ غبار آینه دل , مرا ز حلقه هجران , بدر نکرد
قاسم لبیکی چهارشنبه 1401 01 24 یازدهم رمضان تهران