(دلنوشته)سرگذشت
حیاتِ مـن با مـرگِ مـن تــفاوتی نـداشت جـوانیم با عکس خـود شــباهـتی نداشـت... از بـــس تــراشـید غــمِ زندگی مـــرا،دردا خـــندیدنم با گـریهام تــفاوتــی نــداشـت... آنکسکه مرا گـرفت از خـودم...
حیاتِ مـن با مـرگِ مـن تــفاوتی نـداشت
جـوانیم با عکس خـود شــباهـتی نداشـت...
از بـــس تــراشـید غــمِ زندگی مـــرا،دردا
خـــندیدنم با گـریهام تــفاوتــی نــداشـت...
آنکسکه مرا گـرفت از خـودم نـجیب بود
آنکــس کـه رفــت امـا نــجابتی نـداشـت...
خــرش گـذشـت از پـلِ مـن،مـرا شکست
حتی با مـن بعد از خودش رفاقتی نـداشت...
خـــوابانـد مــرا در آب نـمک بـرای خــود
بعد از خودش به زندگیِ من رضایتی نداشت...
روزهـا و سـالهایِ جــوانیم از سـر گـذشت
لعنت به این سرگذشت که سعادتی نداشت...
مــیدانــست اســیرم و چــشم انـــتظـار
بـــرایِ بـرگشتنش حــتی ضـمانتی نداشت...
حــال فــــــهمیدی ایدوسـت دردِ مــرا
ایــن دلــنوشتههـا مــرا فــراغتی نـداشـت...
هـر چـه بـیشتر گفتم دردِ من بـیشتر شد
دلم ز غم لـحظه و ساعتی فراقتـی نداشـت...
گـــفتم کــه مـــنتظر مــیمانم کهبـرگردی
گـفت:گـفتن و نـگفتنت تــفاوتی نداشت...
(منتظر)
منتخب امروز