پرسیلا


پرسیلا

از متن کتاب: آن شب از بروکلین بر میگشتم، یکی از شبهای سرد ژانویه ۱۹۴۶ بود. مه غلیظ و بی سابقه ای فضای نیویورک را فراگرفته، لندن را بخاطر انسان میآورد. چراغ های قوی الکتریکی بسختی در مه و تاریکی نفوذ کرده بیش از چند قدم را روشن نمیساخت. رهگذران...

از متن کتاب:
آن شب از بروکلین بر میگشتم، یکی از شبهای سرد ژانویه ۱۹۴۶ بود. مه غلیظ و بی سابقه ای فضای نیویورک را فراگرفته، لندن را بخاطر انسان میآورد. چراغ های قوی الکتریکی بسختی در مه و تاریکی نفوذ کرده بیش از چند قدم را روشن نمیساخت. رهگذران یقه پالتوها را بالازده بعجله میگذشتند و همه چیز مبهم و غیر مشخص بنظر میرسید.
وقتی مه فضا را فرو می گیرد و تاریکی بال های اسرار آمیز خود را می گستراند، من آرامش و سکون لذت بخشی درخود حس میکنم. چون خیال میکنم زشتی های زندگی موقتا در پس پرده ای مخفی میشوند، محیط کوچکتری می بینیم و در نتیجه کمتر دچار حیرت و سرگردانی هستیم و کمتر غم میخوریم. از «ریگوپارک» گذشته وارد خیابان ۶۳ شدم. دیر وقت بود و کسی در خیابان دیده نمیشد. یعنی راستش را بخواهید بواسطه تاریکی و مه نمی توانستم ببینم کسی میگذرد یا نه؟. سعی می کردم سامعه خود را بکار انداخته و از صدای پای عابرین شخصیت و حالت روحی آنان را تشخیص دهم. نمیدانم چه مدت در این مه غلیظ و آرامش بخش قدم میزدم (یا بهتر بخواهید) غوطه میخوردم! ...


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

مبانی باستان شناسی ایران، بین النهرین، مصر