بغض پنجره


بغض پنجره

مجموعه داستان کوتاه از داستان ننه حَشَن: ذوق و شوق هر کدوم اونقدر زیاد بود که انگار میدونستند قرار است برنامه جدیدی رو از بین روزهای تکراری و یکنواخت خودشون ببینند. واسشون گل خریده بودیم، برا کدوم یک شاخه گل رُز قرمز، موقع ورود، گلها رو بهشون...

مجموعه داستان کوتاه

از داستان ننه حَشَن:
ذوق و شوق هر کدوم اونقدر زیاد بود که انگار میدونستند قرار است برنامه جدیدی رو از بین روزهای تکراری و یکنواخت خودشون ببینند. واسشون گل خریده بودیم، برا کدوم یک شاخه گل رُز قرمز، موقع ورود، گلها رو بهشون دادیم... دست می زدن و چشماشون پر از برق شده بود. خندشون، ذوق خندیدن رو در ما وجود میاورد. با آرامش وارد شدیم، سازها و وسایلمون رو یک به یک بیرون آوردیم. بدون استثناء همشون داشتن به این صحنه دقیق نیگا میکردن، بعضیاشون پچ پچ میکردن. عین بچه مدرسه ای ها. همه بی معطلی آماده شادی بودند خدای من باورم نمیشد. خانم عطایی (مسئول آسایشگاه) باهاشون مثل بچه ها حرف میزد، بهشون گفت خب دخترای گلم آروم بشینید که آقایون واستون برنامه بذارن...



تاریکی گرتلی