شعر روضه امام موسی کاظم | مجموعه گلچین اشعار روضه امام موسی کاظم (ع)


شعر روضه امام موسی کاظم | مجموعه گلچین اشعار روضه امام موسی کاظم (ع)

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد زیادی شعر روضه امام موسی کاظم (ع) را به مناسب ایام شهادت این امام عزیز درج نماییم. در ادامه گلچینی از زیباترین و سوزناک ترین اشعار روضه شهادت امام موسی کاظم را برای شما عزیزان جمع آوری کرده...

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد زیادی شعر روضه امام موسی کاظم (ع) را به مناسب ایام شهادت این امام عزیز درج نماییم.

در ادامه گلچینی از زیباترین و سوزناک ترین اشعار روضه شهادت امام موسی کاظم را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد …. با دلبرانه همراه باشید …..

شعر روضه امام موسی کاظم | مجموعه گلچین اشعار روضه امام موسی کاظم (ع)

شعر روضه امام موسی کاظم | مجموعه گلچین اشعار روضه امام موسی کاظم (ع)

روضه شماره ۱

دلها را ببریم کاظمین ، کنار حرم با صفای مولا مون موسی بن جعفر ، خوشا به حال آنهایی که الان پروانه وار کنار حرم آقا موسی بن جعفرند از آن روزی که امام هفتم را دستگیر و زندانی کردند هر شب بستر امام رضا را در دهلیز خانه پهن می کردند ، این زن بچه ای که سالها بابا ندیدند جمال امام رضا را بجای بابا تماشا می کردند .

اما مثل امشب (۲۵ ماه رجب ) بستر امام رضا در دهلیز خانه پهن کردند هر چه منتظربودند دیدند امام رضا نیامد ، شب نیمه شد حضرت رضا نیامد ، یک وقت خواهرش معصومه دید امام رضا وارد شد اما شال عزا بر گردن انداخته فوراً آمد مقابل برادر ، برادر کجا بودی ؟ دیر آمدی ؟ دیدند آقا مثل ابر بهار گریه می کند آقا مگر چه شده ؟ فرمود: خواهرم برو لباس عزا بتن کن دارم از گوشه زندان بغداد می آیم ، بابای غریب مان غریبانه گوشه زندان جان داد .

درب زندان را برویش غیرغم کس وا نکرد جز اجل در گوشه زندان کسی شادش نکرد

اما کربلا ، امام سجاد نتوانست بیاید گودی قتلگاه ، یک وقت نگاه کند ببیند سر بریده بابا بالای نیزه است .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۲

عاقبت دست اجل مشکلم وا می کند هر که بیند روی من یاد زهرا می کند

کی نداند ای خدا از چه در تاب و تبم

یاد زندان رفتن عمّه خود زینبم

امروز دسته جمعی برویم گوشه زندان تاریک بغداد زمزمه آقا موسی بن جعفر را بشنوم مدام ذکر مناجات امام این بود خدا ممنونم یک جای خلوتی هستم با تو مناجات می کنم ، اما مردم روزهای آخر مناجات مولا عوض شد ( آماده اید بگویم ) صدا می زد :

یا مُخَلِّصَ الشََّجَرِ مِن بَینِ رَملٍ وَ ماءٍ وَ طینٍ ، یا مُخَلِّصَ النّارِ مِن بَینِ الحَدیدِ وَ الحَجَرِ ، یا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِن بَینِ فُرِثٍ وَ دَمٍ ، مُخَلِّصَ الوَلَدِ مِن بَینِ مَشِیمَهٍ وَ رَحِمٍ ، یا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنَ الاَحشاءِ وَ الاَمعاءِ، خَلِّصنی مِن یَدِ هارونِ الَّرشیدِ .

ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات می دهی ، ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهائی می بخشی ، ای خدایی که شیر را از بین فضولات و خون خلاص می کنی ، ای خدایی که بچه ها را از میان رحم نجات می بخشی ، ای خدایی که روح را ا زمیان حجابها خلاص می کنی ، مرا از دست هارون خلاص کن ۱

قربان مناجاتش بروم . آی دلهای کربلایی ، انشاءالله کاظمین ، کربلا هم جد غریبش حسین ، میان گودی قتلگاه با لب عطشان چنین مناجات می کرد : الهی صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ لااِلهَ سِواکَ یا غیاثَالمُستَغیثین …

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۳

این غربت و مظلومیت را بکشیم.”السلام علی المعذب فی

قعرالسجون”خب میتونسته بگن” السلام علی المعذب فی قعرالسجن”چرا

میگن السلام علی المعذب فی قعرالسجون”سجون یعنی زندان ها اونم

قعر،زندان موسی بن جعفر علیه الصلوه والسلام تو یه سیاهچال یه حفره

کندن این حفره بالاش تنگه پایینش گشاده جوریه که نه آدم میتونسته

بایسته نه میتونسته بشینه نه میتونسته بخوابه اسم این حفره مطامیر

هست.مطامیر چیه؟ببینید چقدر مصیبت توش هست.مطامیر محل نگهداری

غله رو میگن،مثل خمره میمونه بالاش تنگه پایینش گشاده.ویژگیش چیه؟

اینه که باید تاریکه تاریکه تاریک باشه ظلمته ظلمته ظلمت و فقط یه روزنه

میذارن که هوا رد بشه.موسی بن جعفر علیهما السلام رو سالیان سال تو

این زندان مطامیر قرار دادن تازه بدتر از اون غل و زنجیر جامعه هم به گردن

حضرت بوده.غل و زنجیر جامعه خیلی سنگینه،جوری بوده که سنگین بوده

با حرارت اینا رو به همدیگه متصل کرده بودن امروزیا میگن جوش،جوش

میدادن به همدیگه.غل و زنجیر جامعه این بوده،حالا ببینم گوش میدید تا

منم ورود پیدا کنم یا نه! تو اون وضعیت سیاسی اون موقع خب به نفع

هارون الرشید نبوده که موسی بن جعفر رو با غل و زنجیر تحویل شیعیان

بدن چرا با غل و زنجیر تحویل داده؟چرا غل و زنجیرو باز نکردن؟ممکنه آقا

احتمالاتی بدین منم این احتمال رو میدم،یا بقیه الله ببخشید یا حضرت

معصومه اگر تو جلسه مایی ببخش خانوم جان یا امام رضا عذر میخوام

ازتون نه یه سال نه دوسال نه سه سال نه چهار سال نه پنج سال… هفت

سال تا سیزده سال گفتن ایشون غل و زنجیر بودن.چی میخوای بگی؟این

غل و زنجیر جذب بدن موسی بن جعفر شده باید دست امام رضا علیه

السلام بیاد این غل رو از بدن باباش خارج بکنه.حالا بریم تو سیاهچال

“ذی الساق المرضوض”غل و زنجیر آویزون کردن این غل و زنجیر استخوناحضرت

رو خورد کرده.بگم؟زودتر از من میری؟گریزهاش رو بزن که من

راحت تر ورود پیدا بکنم،چون من مشتری گریه ام تا روضه خرج

بکنم.”رضض”یعنی خرد شده دوباره میگم “رضض”یعنی…نه همه تحویل

نمیگیرن،نمیگن…”رضض” یعنی خرد شده،شکسته شده.”رضض”را سه

جا میتونی ببینی.یه جا تو زیارت آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام،سلام

براون آقایی که در اثر غل و زنجیر این استخوناشو خورد کردن،ناله

بزن،نشنو.دومین “رضض” رو برو مدینه بین در و دیوار،این قدر این درو

فشار داد…سومین “رضض” رو باید بری کربلا،اسبای عربی آوردن نعل تازه

زدن یه بار از روسینه یه بار از رو کمر….گفت”نحن رضضنا الصدر بعد

الظهر”اون قدر با اسبامون رو بدن حسین تاختیم…

امان از نعل های تازه بسته

(تو حسینت رو بگو)

امان از نعل های تازه بسته

امان از استخوان های…

حسین…

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۴

چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده

اختران اشک جاری ز آسمان دیده گر چون نهان ماه رخش در هالۀ غم ها شده

بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان در عزایش غرق ماتم خانۀ دلها شده

ای طرفداران قرآن و شریعت بنگرید موسی جعفر شهید مکتب تقوا شده

او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم صورتش نیلی ز سیلی چون رخ زهرا شده

ابواسحاق اسماعیل بن قاسم بن سوید بن کیسان شناخته‌شده

به ابوالعَتاهیه شاعر عربی گوی ایرانی در روزگار عباسیان بوده است .

ابوالعتاهیه مدتها در مجلس هارون الرشید حاضر نمی شد ، اما روزی باشاره هارون ، جعفر برمکی او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهیه خواستند اشعاری بخواند ، اشعاری خواند اول هارون را به نشاط آورد ، بعد ابوالعتاهیه اشعار دیگری خواند هارون را بشدت متأ ثرساخت . گفتند : ابو العتاهیه چی می خواهی ؟

گفت : هارون نه مال می خواهم ، نه مقام می خواهم ، من آزادی امام موسی بن جعفر را می خواهم که سالها گوشۀ زندان است هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند ، بچه هایش در مدینه منتظرند ، برگۀ آزادی موسی بن جعفر را گرفت خیلی خوشحال است . الحمد الله دل پیغمبر و زهرا را شاد کردم . فردای آن روز ابوالعتاهیه به طرف زندان می رفت دید جنازه ای را چهار نفر می آوردند ، پرسید این جنازه ی کیست ؟ گفتند : جنازۀ موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان است .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۵

الا ای رحمت الله یگانه برایت قلبها گردیده خانه

توئی موسی بن جعفر ای گل نور خوشا آنکس که گردد با تو محشور

توئی موسی بن جعفر ای نگارم به الطاف تو من امیدوارم

ترا با معرفت هر کس بخواند گره در کار او هرگز نماند

نگاهت عقده از دل می گشاید نه تنها عقده ، دل را می رباید

نگاهم کن که محتاج نگاهم چرا چون من گرفتار گناهم

هر آنکس با ولای تو بمیرد خدای مهربان دستش بگیرد

ترا از زندگانی سیر کردند ترا در کنج زندان پیر کردند

در زندان چو بر او باز می شد بمیرم من کتک آغاز می شد

دو نفر مرگ خودشان را از طلب کردند ، یکی مادرش فاطمه بود ، هی می گفت : خدا دیگر مرگ زهرا را برسان . یکی هم میوۀ دلش موسی بن جعفر ، آخر هر روز وقتی غروب می شد آنقدر سندی بن شاهک ، آقا را تازیانه و سیلی می زد دیگر روزهای آخر لحن مناجات امام تغییر کرد هی صدا می زد : خدا دیگر مرگ موسی بن جعفر را برسان . دعای امام مستجاب شد . اما وقتی که بدنش را از زندان غریبانه بیرون آوردند خواهرش نبود ببیند ، دخترش نبود ببیند ، کربلائی ها ، من بمیرم ، کربلا تو گودی قتلگاه زینب بدن بی سر برادر را دید ، سکینه بدن بی سر را دید ، بجای دلداری و تسلیت هم دختر را زدند ، کاری کردند که سکینه صدا می زند : بابا پاشو ببین عمه ام را دارند می زنند .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۶

آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است

جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه دلها به یاد غصه او پر ز آذر است

افتاده است بی کس و تنها ، غریب وار مردی که با تمامی خلقت برابر است

مرثیه خوان حضرت کاظم ، خود خداست بانی روضه ،حضرت زهرای اطهر است

زندان نگو ، که گرم مناجات با خداست غار حرای حضرت موسی بن جعفر است

مرغی که در قفس ، نفسش تنگ آمده از وی به جای مانده فقط یک بغل پر است

از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است

باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است

ای من فدای شال عزای شما شوم آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است

ثوبانى گفت: موسى بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدى آفتاب تا هنگام ظهر به سجده میرفت. گاهى از اوقات هارون روى پشت بامى میرفت که درون زندان را از آن بالا میدید موسى بن جعفر را در حال سجده می دید. روزى به ربیع گفت: این جامه‏اى که هر روز میان زندان افتاده چیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین جامه نیست او موسى بن جعفر(ع) است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده می گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهب‏هاى بنى هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر به او سخت گرفته‏اى. هارون گفت افسوس که چاره ندارم

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۷

فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم میان گوش چرا گوشواره میشکند

من از شکنجه گرم راضی ام که میزندم چرا که حرمت ما را نظاره میشکند

فشار این غل و زنجیر ساق پایم را هنوز جوش نخورده دوباره میشکند

بگو به زهر بیاید که قفل این زندان از آتش جگر پاره پاره میشکند

یکی یکی همه ی میله های سخت قفس نفس بیافتد اگر در شماره میشکند

عاشقان اهل بیت ، سه تا بدن سه روز روی زمین بود ، قربان این سه بدن مطهر ، یکی بدن مطهر امام جواد الائمه بود اما کبوترها آمدند بال به بال یکدیگر دادند نازنین بدن امام جواد را سایه انداختند ،

یکی بدن مطهر موسی بن جعفر بود ، سه روز روی زمین بود اما سایبان دارد بعد سه روز کفن قیمتی بر بدن آقا کردند ، اما با چه عزّت و جلالی بدن تشییع کردند

اما قربان آن بدنی که سه روز برهنه روی زمین داغ کربلا ، وقتی امام سجاد آمد فرمود : بنی اسد بروید بوریا بیاورید بدن پاره پاره بابا را میان بوریا پیچید سرازیر قبر کرد بعد لبها را گذاشت بر آن رگهای بریده ، همه صدا بزنیم حسین .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۸

بر سر تخته پاره دریا رفت ناله از تخت سینه بالا رفت

چهار حمّال و آفتابِ فلک چه بساطیست اینکه با ما رفت

جبرئیل از فلک اذان سر داد عجّلوا عجّلوا که آقا رفت

شجر طور ساقه اش بشکست یا که بشکسته ساق،موسا رفت

یک تن و اینهمه کفن چه کند؟ ناله از بوریا به بالا رفت

همه شنیده اید که نگهبان زندان امام ، سندی بن شاهک یهودی بود ، هارون سفارش کرده بود هر چه می توانی این آقا را آزار و اذیت کن ، مولا روزها روزه می گرفتند ، شبها هنگام افطار با تازیانه آقا را پذیرایی می کرد امام رضا آمد بغداد گوشه زندان سر بابا ر به دامن گرفت ، آخر هر پدری آرزو دارد آن لحظه ی آخر میوۀ دلش را ببیند .

اما قربان آن حسینی که در گودی قتلگاه افتاده بود کسی نبود سر عزیز فاطمه را به دامن بگیرد .یک وقت عزیز فاطمه احساس سنگینی کرد روی سینه مبارک ، تا چشم باز کند ببیند شمر با خنجر برهنه . همه صدا بزنید حسین …

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۹

به شاخه ی گل احساس من لگد می زد ز روی دشمنی و کینه وحسد می زد

مرا به جرم خطایی که مرتکب نشدم هزار مرتبه با تازیانه حد می زد

درون سینه ی خود عقده ها ز خیبر داشت به استناد همان مدرک و سند می زد

همیشه موقع سیلی زدن‎‏‏‎‎، به لبخندی به اهلبیت نبی حرف های بد می زد

اگر اجل به سراغم نمی رسید آنجا گمان کنم که مرا تا الی الابد می زد

دلها را ببریم کاظمین ، کنار حرم با صفای مولا مون موسی بن جعفر ، خوشا به حال آنهایی که الان پروانه وار کنار حرم آقا موسی بن جعفرند از آن روزی که امام هفتم را دستگیر و زندانی کردند هر شب بستر امام رضا را در دهلیز خانه پهن می کردند ، این زن بچه ای که سالها بابا ندیدند جمال امام رضا را بجای بابا تماشا می کردند .

اما مثل امشب (۲۵ ماه رجب ) بستر امام رضا در دهلیز خانه پهن کردند هر چه منتظربودند دیدند امام رضا نیامد ، شب نیمه شد حضرت رضا نیامد ، یک وقت خواهرش معصومه دید امام رضا وارد شد اما شال عزا بر گردن انداخته فوراً آمد مقابل برادر ، برادر کجا بودی ؟ دیر آمدی ؟ دیدند آقا مثل ابر بهار گریه می کند آقا مگر چه شده ؟ فرمود: خواهرم برو لباس عزا بتن کن دارم از گوشه زندان بغداد می آیم ، بابای غریب مان غریبانه گوشه زندان جان داد .

درب زندان را برویش غیرغم کس وا نکرد جز اجل در گوشه زندان کسی شادش نکرد

اما کربلا ، امام سجاد نتوانست بیاید گودی قتلگاه ، یک وقت نگاه کند ببیند سر بریده بابا بالای نیزه است .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۱۰

سه تا بدن سه روز روی زمین بود ، قربان این سه بدن مطهر ، یکی بدن مطهر امام جواد الائمه بود اما کبوترها آمدند بال به بال یکدیگر دادند نازنین بدن امام جواد را سایه انداختند ،

یکی بدن مطهر موسی بن جعفر بود ، سه روز روی زمین بود اما سایبان دارد بعد سه روز کفن قیمتی بر بدن آقا کردند ، اما با چه عزّت و جلالی بدن تشییع کردند ( رحمت خدا بر این ناله ها و زمزمه ها ) .

اما قربان آن بدنی که سه روز برهنه روی زمین داغ کربلا ، وقتی امام سجاد آمد فرمود : بنی اسد بروید بوریا بیاورید بدن پاره پاره بابا را میان بوریا پیچید سرازیر قبر کرد بعد لبها را گذاشت بر آن رگهای بریده ، همه صدا بزنیم حسین .

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۱۱

زندانی که غیر از خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت

هر روز روزه، بود و به هنگام شامگاه
جز تازیانه آب و غذایی دگر نداشت

یا فاطمه به جان تو سوگند روزگار
زندانی ، از عزیز تو مظلوم تر نداشت

(( چه گذشت به حجت خدا ، گفت از روزنه در زندان دیدم کانه لباسی رو زمین افتاده دقت کردم دیدم موسی ابن جعفر علیه السلامه))

جان داد با شکنجه ولی مصلحت چه بود
زنجیر را ز پیکر مجروح بر نداشت

جسمش به تخت پاره و بر دوش چهار تن
آن روز ، روزگار مسلمان مگر نداشت

(( دلا بره کاظمین و کنار صحن و سرای موسی بن جعفر علیه السلام – السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر یعنی سلام بر اون آقایی که گوشه زندان ها و سیاهچال ‌ها معذب بود ذی الساق المرضوض و حلق القیود – زنجیرها و حلقه ها ساق پاشو خورد کرده بود – قریب به ۱۴ سال از این زندان به اون زندان یه وقت دیدن در زندان باز شد نازنین بدنش رو تخته پاره‌ای بیرون آمد – انشاالله این روایت صحیح نبوده باشه سر از یه طرف آویزان ، پاها از یه طرف دیگه یه نفر هم هی صدا میزنه هذا امام رفضه حسینیا کربلاییا انگار این رسم از کربلا و کوفه و شام باقیمانده اونجا هم یه نفر سر بریده ی عزیز فاطمه رو بالای نی نشان می‌داد هی صدا میزد هذا راس خارجی یه عده هم با سنگ حسین))

آهسته بزن که ایستاده است یک عده اسیر داغ دیده
هرکس سر نی زده است سنگش قرآن ز لبان وی شنیده

((حسین جان))

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۱۲

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت

خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت

قربون غریبیت برم آقاجان؛

بدکاره ای…

الله اکبر، الله اکبر، چقدر جسارت رو برد بالا، زن بدکاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر، اُف بر تو روزگار

بدکاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

از روزنه در نگاه کردن، دیدن زن بدکاره صورت رو خاک گذاشته، هی میگه خدایا غلط کردم، این کی بود من اومدم سراغش، چرا اینقدر صداش دل رو زیر رو می کنه

بدکاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود

الله اکبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا کنم، می دونم بدون اینکه توضیح بدم، ناله شو می زنی

شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیر های زیر سرم را کشید و رفت

بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن، تو این یه بیت

وقتی که…

خاک تو دهنم، ان شاءالله این تکه تاریخ دروغ باشه

وقتی که نام فاطمه را از لبم شنید
یک حرفی از کنار دهانش پرید و رفت

هرچی می خوای منو بزنی بزن، اسم مادرم رو درست ببر، تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می کنم، حواست با منه

از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
اما چه خوب شد کفنم را کسی نبرد

تا زیر نیزه ها بدنم را کسی نبردمی خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم، وقتی مثل فردا شب، امام رضا یه لحظه از مدینه رفت، از نظرها غایب شد، حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید، مدتی زیادی انتظاره برادر رو کشید، بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت، دید سر رو آشفته است، موها پریشونه، لباس ها همه غرق خاکه، کجا بودی داداش، چرا منو تنها گذاشتی رفتی، یه نگاه به خواهرش کرد،

گفت خواهر فقط یه جمله بگم، دیگه منتظر نباش، دیگه انتظار بابامونو نکش، خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاک گذاشتم، یه جایی ببرمت هر کی تاحالا ناله نزده، عقده دلش وا بشه، می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده، همتون اهل روضه اید،

دختری که چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت: نه، قبول نمی کنم بابام زندانه، باید بابام آزاد بشه، اینقدر صبر کرد، آخرش خبر باباشو براش آوردند، می خوام یه جمله بگم، کاشکی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند، کجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر، سر بریده باباشو ببرند، حسین…

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۱۳

مثل علی عروج نمازت امان نداد
فکری برای فاصله ساق پا کنی

همه استخونها شکسته، خُرد شده، معروفه، کسی رو می خوان نره بیرون از خونه، گاهی مادرا نفرین می کنن، کار بدیه با تهدید، می گه قلم پاتو خرد می کنم پاتو از خونه بیرون بذاری، یعنی می شکنم که بیرون نری، این مبالغه است ضرب المثله، اما سندی شاهک ملعون، با این که حضرت ته سیاه چاله هاست، هفت در می خوره تا می رن زندان،

که بعضی از اساتید می گفتند، بخشی از بدن رو تو خاک کرده بودند، کأنَّ زنده به گوره، بماند این حرفا، اما این ملعون گفت یه کاری می کنم، همه درها باز باشه نتونی بری، استخون پا رو خرد کرد، و الا زنجیر به استخون کار نداره، گوشتُ اذیت می کنه، پوست و اذیت می کنه، لذا جنازه رو امروز وقتی آوردند، من با چه زبونی بگم، خدایا من و ببخش تو هیئت دارم میگم، تو حرم نمی شه از این حرفا زد، هر پایی دوتا زانو داشت، می فهمی چی می گم یا نه،

حالا میان قحطی تابوت های شهر
باید به تخته های دری اکتفا کند

همه از موسی بن جعفر گریز به کربلا می زنن، چهار نفر زیر تخته چوب و گرفتند، تشییع کردند، من دیگه بیشتر از این روضه نخونم،از همین جا دلم رفت یه جا،

خدا مادرم را کجا می برند…

آخه فاطمه تو شهر خودش بود، اونم شهری که به نام باباشه؛ مدینه النبی

خدا مادرم را کجا می برند
گمانم برای شفا می برند
من و سوگواری
من و خانه داری
خدا مادرم…

زدی تو صورتت منو داغون کردی،بدن و گذاشت تو قبر امیرالمؤمنین علیه السلام

خدایا گل من که نیلی نبود
جواب پیمبر که سیلی نبود

اما حسن و امام حسین علیهم السلام با هم حرف می زنن

یادم می آد تو این کوچه به زخم دل نمک زدن
به پیش چشم خواهرم مادرم و کتک زدن

وای مادرم، مادرم، نمی خوای بگی، وای مادرم، مادرم، به خدا گوشه زندان موسی بن جعفرم همین جور گفت، وای مادرم

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•

روضه شماره ۱۴

امروز می خواهم همه شما را به کاظمین، حرم موسی بن جعفر(ع) ببرم. میل دارید برویم؟ « السلام علی المُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ. »

امروز چراغهایتان را خاموش کنید. چرا؟ برای اینکه در سلامی که به موسی بن جعفر(ع) می کنید، می گویید: سلام ما برآقایی که در آن تاریکیهای زندان، درآن سیاه چالها جایش دادند. « السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم الوطامیر ذی الساق المرضوض بحلق القیود و الجنازه المنادی علیها بذل الأستخفاف.»

بی تو گلزار جنان ای دوست زندان من است
چون تو باشی در برم زندان گلستان من است

مونسم در کنج زندان چون کسی جز دوست نیست
محبس تاریک هارون باغ رضوان من است

چهار ده سال، او را از این زندان به آن زندان می بردن. می دانم هیچ موقع زندان کشیده اید یا نه؟ زندانیها صبح تا بعد از ظهر دور هم برای همدیگر صحبت می کنند، حرف می زنند. اما همین که نزدیک غروب آفتاب می شود تمام غمهای عالم می آید روی دل این زندانی را می گیرد. یک دفعه به فکر می فتد: ای خدا! الان بچه هایم چه می کنند؟ یک دفعه فکر می کند، آیا امشب زن و بچه ام چیزی دارند یا نه؟

مسّیب می گوید: یک وقت دیدم آقا دارد ناله می کند. آقا دارد ضجه می زند. خیلی حالش منقلب است. گفتم: آقا جان! چه شده امشب خیلی ناراحتی؟ صدا زد: مسیب! به خدا دلم برای رضایم تنگ شده است. می خواهم بروم مدینه پسرم را ببینم. می خواهم بروم مدینه رضایم را ببینم. اگر ایام وفات و شهادت موسی بن جعفر(ع) نبود این روضه ای که می خواهم بخوانم نمی خواندم، اما امروز می خوانم. همه گریه کنید!

ای خدا! پاهایش را میان کُند کردند،زنجیر به گردنش انداختند. آماده اید بخوانم؟ امروز می خواهم برای موسی بن جعفر(ع) عزاداری کنیم. آقا بخوانم؟ امام هفتم(ع) را با چند دانه رطب زهر آلود مسمومش کردند. یک خانه نو و تمیزی نزدیک زندان بود. آقا را از میان زندان بیرون آوردند. کُند از پاهایش باز کردند، زنجیر از گردنش برداشتند. یک بستر تمیز در اتاق پهن کردند و آقا را در بستر خواباندند.بعد فرستادند سراغ یک عده رجال برجسته شیعه بغداد، آنها را اوردند. زندان بان سندی بن شاهک یهودی است.

سندی بن شاهک گفت: آقایان! شما رجال برجسته شیعه هستید. ما برای حفظ بعضی از مصالح مملکتی مجبور شدیم چند روزی از آقایتان در اینجا نگه داری کنیم. پشت سر ما می گویند: کند به پایش کردند، زنجیر به گردنش انداخته اند، در زندان مرطوب جایش داده اند. ببینید آیا کند به پایش است؟ ببینید آیا زنجیر به گردنش است؟ ببینید آیا این اتاق، اتاق مرطوبی است؟آقا مریض شده است، می ترسیم فردا بمیرد باز به ما بگویید: آقایمان را کشتید. ببینید آقا حالش خوب نیست.

گفتم، شماها بیایید اینجا، زنده ببینیدش بعد هم یک نامه ای بنویسید. همه شهادت بدهید که ما رفتیم آقا را دیدیم، جایش خوب بود، ولی مریض بود. اگر مرد خودش مرده است. شیعه ها کاغذ را گرفتند که امضاء کنند. همین که کاغذ را گرفتند یک وقت آقا سرش را از بستر بلند کرد. صدا زد:آی شیعه ها! ننویسید. آی شیعه ها! امضاء نکنید. به خدا به من زهر داده اند. به خدا جگرم را پاره پاره کردند. آی شیعه ها! تازه کند از پایم برداشته اند. آی شیعه ها! تازه از زنجیر از گردنم برداشته اند.

آی شیعه ها! امضاء نکنید. صدای ناله و گریه شیعه ها بلند شد. سندی بن شاهک لامذهب با دست خودش ، خودش و هارون را رسوا کرد. شیعه ها بلند شدند قهر کردند و گریه کنان بیرون رفتند. سندی بن شاهک از پشت سر شیعه ها بیرون آمد. آی کافی! بس است دیگر نخوان! آی کافی! نخوان! همین جا تمامش کن! زبانت لال شود دیگر بس است. شیعه ها! چرا نگویم؟ چرا نگویم سر بچه های فاطمه(س) چه آورده اند؟ آی امام زمان(ع) ! بگویم یا نه؟ آی زهراجان! بگویم یا نه؟ نمی توانم با صراحت بگویم اما با اشاره می گویم: تو را به خدا گوش کن.

همین قدر به تو می توانم بگویم. گوش کن! سندی بن شاهک سر شیعه آمد، شیعه ها رفتند این یهودی در خانه را محکم بست. گوشت باز است. بگویم یا نه؟ آی بمیرم همین قدر به تو بگویم وقتی برگشت در دستش یک تازیانه بود. دیگر با این تازیانه با بدن موسی بن جعفر(ع) چه کرده ؟ نمی دانم.

خدایا! حاجتهای این مردم را بده! یا باب الوائج! یاموسی بن جعفر(ع)! یا باب الحوائج! یا موسی بن جعفر!…

یابن الحسن! یابن الحسن! عجّل علی ظهورک!…
اللهم صل علی محمد وآل محمد، بحق الزهراء یا الله!

مطالب مرتبط :

عکس استوری شهادت امام موسی کاظم (ع) با کیفیت عالی و سایز مناسب

۴۰ حدیث از امام موسی کاظم (ع) | چهل حدیث از امام کاظم (ع) با منبع معتبر

متن شهادت امام موسی کاظم | گزیده اشعار و جملات تسلیت شهادت موسی بن جعفر

پیامک شهادت امام موسی کاظم | متن و اس ام اس شهادت امام موسی کاظم (ع)

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چهره واقعی اوس غلام ”نون خ” با استایلی شیک و امروزی رو دیده بودین ؟!