بسمه الله النور
نور پاک
به دور از تو شب من سیاه و طولانی است
دلم به چاه غم و رنج و درد زندانی است
بدون چشمه نوش حیات لبهایت
وجود تب زده خشکیده و بیابانی است
چنان که فکر فرو رفته در شب مویت
به حتم حاصل آن عاقبت پریشانی است
هزار غائله در شهر ما به راه افتاد
بیا بیا که بس اوضاع نابسامانی است
بیا و این شب دیجور را به صبح رسان
که با حضور تو این کار کار آسانی است
طلوع می کند اعجاز عشق از نامت
افق به حیرت از این نور پاک انسانی است
شتاب کن که به عشق تو می تپد مهدی
دلی که غرقه این وجد و ذوق پنهانی است
غبار دستگاه حسینی مهدی رستگاری
چهاردهم بهمن سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
بیست و دوم رجب 1445 هجری قمری
غزل سرایی گروه ادبی گلشن شعرا
دفتر شعر شیدایی
653
نور پاک
به دور از تو شب من سیاه و طولانی است
دلم به چاه غم و رنج و درد زندانی است
بدون چشمه نوش حیات لبهایت
وجود تب زده خشکیده و بیابانی است
چنان که فکر فرو رفته در شب مویت
به حتم حاصل آن عاقبت پریشانی است
هزار غائله در شهر ما به راه افتاد
بیا بیا که بس اوضاع نابسامانی است
بیا و این شب دیجور را به صبح رسان
که با حضور تو این کار کار آسانی است
طلوع می کند اعجاز عشق از نامت
افق به حیرت از این نور پاک انسانی است
شتاب کن که به عشق تو می تپد مهدی
دلی که غرقه این وجد و ذوق پنهانی است
غبار دستگاه حسینی مهدی رستگاری
چهاردهم بهمن سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
بیست و دوم رجب 1445 هجری قمری
غزل سرایی گروه ادبی گلشن شعرا
دفتر شعر شیدایی
653