کاسه ی صبر


کاسه ی صبر

من همان کاسه ی صبرم که لبریز شده است آخرین قطعه‌ ی دردم که گلاویز شده است آتشی پنهان شده در تل خاکسترم با نسیم آه کوچک شعله ی غم می کشم ماهی تنگ بلورم درد من آزادی است رود خسته از...

من همان کاسه ی صبرم
که لبریز شده است
آخرین قطعه‌ ی دردم
که گلاویز شده است

آتشی
پنهان شده
در تل خاکسترم
با نسیم آه کوچک
شعله ی غم می کشم

ماهی تنگ بلورم
درد من آزادی است
رود خسته
از عبورم
رشکِ دریا می برم

خسته ام
بشکسته ام
ازجفای تند باد زندگی
درهای دل را بسته ام





دردِ غروبِ حقایق