آمده ام . . .
از طایفه عشق و جنون ، آمده ام با مرکبی از قیام و خون ،آمده ام بر پشت کج و قامت خسته ام بنگر ؛ خود ، خواهی فهمید ؛ که چون آمده ام زنهار ؛ که با چراغ بالا نروی از ترس غم و فراق ، تنها نروی...
از طایفه عشق و جنون ، آمده ام
با مرکبی از قیام و خون ،آمده ام
بر پشت کج و قامت خسته ام بنگر ؛
خود ، خواهی فهمید ؛ که چون آمده ام
زنهار ؛ که با چراغ بالا نروی
از ترس غم و فراق ، تنها نروی
این عشق نکن عیان و با درد بساز ؛
تا سمت حصار باغ حاشا ، نروی. . .
با مرکبی از قیام و خون ،آمده ام
بر پشت کج و قامت خسته ام بنگر ؛
خود ، خواهی فهمید ؛ که چون آمده ام
زنهار ؛ که با چراغ بالا نروی
از ترس غم و فراق ، تنها نروی
این عشق نکن عیان و با درد بساز ؛
تا سمت حصار باغ حاشا ، نروی. . .