چای دل


چای دل

برایش چای دل دم کرده بودم و محفل را فراهم کرده بودم فضا چون عطر حوّای مرا داشت هوایم را چو آدم کرده بودم از او بهرِ شفای چشم هایم تقاضای دو مرهم کرده بودم به لطف دست های مهربانش غبار سینه را کم...

برایش چای دل دم کرده بودم
و محفل را فراهم کرده بودم

فضا چون عطر حوّای مرا داشت
هوایم را چو آدم کرده بودم

از او بهرِ شفای چشم هایم
تقاضای دو مرهم کرده بودم

به لطف دست های مهربانش
غبار سینه را کم کرده بودم

کمی با سیل اشک بی امانم
لبان خشک را نم کرده بودم

به او گفتم خمارم خنده ای زن
سرم را زیر خُم خَم کرده بودم

از آن خنده کفن را چاک دادم
همان را بر تن غم کرده بودم

برایش فرش واژه پهن کردم
قلم را شکل مریم کرده بودم

از احساسی که سرشار از تپش بود
کلامی را سرِ هم کرده بودم


میثم علی یزدی



بوم خاک گرفته