لحظه های زندگی


لحظه های زندگی

کاش می شد یک لحظه را در دست گرفت بوئید چشید نوازش کرد و سپس همچو یک کبوتر رهایش کرد پروازش را زیر نور خورشید تا آنسوی ابرها نگریست به امید آنکه برگردد خیره به دستان خود ای عجب لحظه در...

کاش می شد یک لحظه را
در دست گرفت
بوئید
چشید
نوازش کرد
و سپس
همچو یک کبوتر
رهایش کرد
پروازش را
زیر نور خورشید
تا آنسوی ابرها نگریست
به امید آنکه
برگردد

خیره به دستان خود
ای عجب
لحظه در دستم بود
زود پرید
با رنگ دگر باز آمد
و سپس رفت
انگار که هیچ گاه نبود

بعضی از لحظه ها
بی رنگند
بی نام و نشان
برخی دگر
آنچنان خوش رنگند
که طعنه زن شقایقند
رهایت نمی کنند
حاضرند در خاطره ات
انگار که هیچگاه نرفتند
خاطره یک لحظه است
از زندگی

لحظه های بی رنگ
پر کرده اند جام زندگی
ناگه نمایان می شود
لحظه ای خوشرنگ
همچم یک ماهی قرمز
در جام زرین
و ما گربه وار
به جام می پیوندیم
بی رنگ می شویم
غرق می شویم




برای یک خاطره