سکوت مرزتجلی
من ازسکوت پنجره ای می سازم روبه ابدیت و دروازه ملکوت باشعرو شاهدو شعور و سیروسفر میان دوواژه ی هستی صحو تولد تامحوِ عدم نومی کنم ، تپه سبز عروج را هردم صدای ساکت دریا به گوش من باران گل در...
من
ازسکوت
پنجره ای می سازم
روبه ابدیت
و دروازه ملکوت
باشعرو
شاهدو
شعور
و سیروسفر
میان دوواژه ی هستی
صحو تولد
تامحوِ عدم
نومی کنم ، تپه سبز عروج را
هردم صدای ساکت دریا به گوش من
باران گل در مقدم حضور
سکوت
مرزتجلی ست
دردامن بیکران نور
من از سکوت
پنجره می سازم
فراغتی ، فراترز نیک وبد
بافاشِ زبانِ سرخِ گُل
وپیوند خطا در مجادله افکار
درلوحه ی بی تحریر
آسایش است سهم ازلی پرستوها
مرغان پریشان
درپهنه ی دریا
نیستند دگر ، درچنگ جزرومدّ
باقیل و قال پرتناقضِ صیّاد
قویی هراسان به دست باد