جوانی که می اندیشی به راه کوته
راه کوته که همیشه هموار نیست
گرچه به دنبال گنج و لذّتی
هر گنج و لذّتی، که سزاوار نیست
ز ایّام و مقام روزهای شیرین
ره آن که همیشه دشوار نیست
در فکر مرکب بر مرکوب و مرکوب بر مرکب
دنیای اکنون، که همیشه بر ما سوار نیست
گرچه زمین، گِرد و خطّی خمیده است
ره ساده و گِرد که همیشه دَوّار نیست
این دنیا، مهمان سرا و سفری بیش نباشد
به یک سفر، بدی در زُوّار نیست
نوار و مرز بین انسان ها الکی است
بین آدمیتِ انسان ها که نوار نیست
نور خدایی در دنیا، فهم می خواهد
هر نور و روشنی که اَنوار نیست
دنیا، به انسانیّت و عقل شیرین است
دریغا دل و عقلی در هَوار نیست
راه کوته که همیشه هموار نیست
گرچه به دنبال گنج و لذّتی
هر گنج و لذّتی، که سزاوار نیست
ز ایّام و مقام روزهای شیرین
ره آن که همیشه دشوار نیست
در فکر مرکب بر مرکوب و مرکوب بر مرکب
دنیای اکنون، که همیشه بر ما سوار نیست
گرچه زمین، گِرد و خطّی خمیده است
ره ساده و گِرد که همیشه دَوّار نیست
این دنیا، مهمان سرا و سفری بیش نباشد
به یک سفر، بدی در زُوّار نیست
نوار و مرز بین انسان ها الکی است
بین آدمیتِ انسان ها که نوار نیست
نور خدایی در دنیا، فهم می خواهد
هر نور و روشنی که اَنوار نیست
دنیا، به انسانیّت و عقل شیرین است
دریغا دل و عقلی در هَوار نیست