شعر ما
داستان شعر ما قصه نابودن و بیهودگی ست ژاژخاییِ واژهها آب و هاون روزها کوبیدگیست قرن ما گاه دوری سهراب و رستم غربت و افسونگری شهر ما خالی ز دوستی و رفاقت پر ز ناراستی گری راه خانه گم کنند پیران...
داستان شعر ما قصه نابودن و بیهودگی ست
ژاژخاییِ واژهها آب و هاون روزها کوبیدگیست
قرن ما گاه دوری سهراب و رستم غربت و افسونگری
شهر ما خالی ز دوستی و رفاقت پر ز ناراستی گری
راه خانه گم کنند پیران جوانان دختران و مادران
شیران در بند دامند مادیان ها هیچ و مهتر قاطران
روز را از شب تمیزی دادنش دشوار چون پاکی شده
شب کلاه خان ده در زیر پای ناکسان خاکی شده
شبها چون بوف و چون جغد در خواب روزها
خاطرات مردمان شهر ما در بر گرفته توزها
حال خوش دیگر گران نیست نایاب چون دُر شده
آستین مهتران آشیان از مار و کج دم پر شده
مفتون
ژاژخاییِ واژهها آب و هاون روزها کوبیدگیست
قرن ما گاه دوری سهراب و رستم غربت و افسونگری
شهر ما خالی ز دوستی و رفاقت پر ز ناراستی گری
راه خانه گم کنند پیران جوانان دختران و مادران
شیران در بند دامند مادیان ها هیچ و مهتر قاطران
روز را از شب تمیزی دادنش دشوار چون پاکی شده
شب کلاه خان ده در زیر پای ناکسان خاکی شده
شبها چون بوف و چون جغد در خواب روزها
خاطرات مردمان شهر ما در بر گرفته توزها
حال خوش دیگر گران نیست نایاب چون دُر شده
آستین مهتران آشیان از مار و کج دم پر شده
مفتون