خیال مباح


خیال مباح

ناشا یادم رفته بود که از کجا آمده ام پرده ی عشاق کنار و نرخ وصال سر به فلک کشیده رب الارباب ، ای که ادراکت شمه ای از محالات و لایه هایت فشرده ترین لایتناهی ذوق کردم چون اهل فنا زیر تگرگ نامت...

ناشا
یادم رفته بود
که از کجا آمده ام
پرده ی عشاق کنار و نرخ وصال
سر به فلک کشیده
رب الارباب ، ای که ادراکت شمه ای از محالات
و لایه هایت فشرده ترین لایتناهی
ذوق کردم چون اهل فنا
زیر تگرگ
نامت را به سینه
کوبیدم
دلم شکست و صدای کودکی ام بلند و مادر وار گریستم
چه حیطه ی شگفت انگیزی ست
جاده ی توحید
عرصه تنگ و آیه محدود و ذکر قاصر
سفینه ی علوی ، یا علی مدد
گم شده بودم
به دلو و طناب ز شک به یقین ، یا علی مدد
باد گره گشایی
از فراز بیستون و صلیب نغمه
چنگ نواز
و چه دستان کبریایی
کف دست یقین و در مقام باور خواب
ولی خیالات هم چوب دارد
گویی قافله مکدر و قافله سالار اهل ثواب
کمر به صید شکار بسته ای ناشا ؟
پس
سبز جامه ای پوشیده
گوش پیچیده
در این پهنه ی روزگار ، توبه از خیال مباح
و تویی که
ما مِن شَیءٍ أحَبَّ إلَی اللّه ِ تَعالی مِن شابٍّ تائِبٍ



سرت سلامت