شانه
چه جادو می کند مویی که روی شانه افتاده نوازش کردنش چون حسرنی در شانه افتاده اگر هیزی کند بادی که میپیچد به موهایت بسوزاند مرا که در دل بیگانه افتاده تماشا کن غروری را که میافتد به پاهایت شبیه آجری...
چه جادو می کند مویی که روی شانه افتاده
نوازش کردنش چون حسرنی در شانه افتاده
اگر هیزی کند بادی که میپیچد به موهایت
بسوزاند مرا که در دل بیگانه افتاده
تماشا کن غروری را که میافتد به پاهایت
شبیه آجری که از تن یک خانه افتاده
شدم تنها ترین آوازخوان دوره گردی که
درون فال هر روزش زنی دیوانه افتاده
شبیه شمع میسوزد کسی که عاشقت باشد
درآن آتش که روزی بر پر پروانه افتاده
احسان محصوری
نوازش کردنش چون حسرنی در شانه افتاده
اگر هیزی کند بادی که میپیچد به موهایت
بسوزاند مرا که در دل بیگانه افتاده
تماشا کن غروری را که میافتد به پاهایت
شبیه آجری که از تن یک خانه افتاده
شدم تنها ترین آوازخوان دوره گردی که
درون فال هر روزش زنی دیوانه افتاده
شبیه شمع میسوزد کسی که عاشقت باشد
درآن آتش که روزی بر پر پروانه افتاده
احسان محصوری