مذهبِ اختیاری
زنی را دیدم پاکدامنی را، پشت متری پارچه مشکی میدانست ز روی این تفکر دیگری را کافر میدانست از کوی دلبر حتی یک شخص خبر نیآورد که محبوب تفکیک ظاهر را مهم میدانست پای منبر روزی، بزرگی میگفت: خدا به...
زنی را دیدم پاکدامنی را، پشت متری پارچه مشکی میدانست
ز روی این تفکر دیگری را کافر میدانست
از کوی دلبر حتی یک شخص خبر نیآورد که
محبوب تفکیک ظاهر را مهم میدانست
پای منبر روزی، بزرگی میگفت:
خدا به وقت آفرینش قلب سرخی را مهم میدانست
میپذیرم حرف نخست
به مراتب میپذیرم دگر حرفها
اما به وقت چیدنشان در ذهن
گویی همخوانی ندارند برخی از کلام
در گرمای فصل
زیر پوشش بسیار
چه کسی گفت مسلمان آن است
که صورت و اندام بپوشاند
اما به وقت نیاز
دست همنوعش را به صراحت کوتاه سازد
بسیار خواندم از رسالات
بسیار خواندم از خمس و زکات ...
نیافتم ورقی از شیوه مهربانیها
پشت آموزش برای حجاب
کاش میآموختند چگونه باید حایل برداشت، از قلبها
ای مسلمان، پاکی قلب بسیار میارزد
میترسم از آن صورت که میفریبد، عوام
لیک در دل، چهرهای دیگر میخندد
درخت پیر نارنج
بوی خوشی بپراکن
محتاجیم به بهانهای برای ترک این بحث
ای جماعت خشت اول را کج نهادند
ای درخت پیر نارنج
بوی خوشی همراه بیاور تا ببرد مرا به شیراز
آنجا که شاخ نبات برای دلبر
چنگی بر دست دارد برای نواختن
میروم به آن عصر
که هر آنچه از دین بوده است
به اختیار بوده و بس
حافظا بگیر برایمان فال
بلکه باشد نوید روزگاری که دور نیست از خیال
بگو برایمان میرسیم به آن دوران؟
که میتوان دید شفافی قلب را در درون سینهها.
.
.
.
شعر مذهب اختیاری از کتابم ابریشم عادت تقدیم به شما عزیزان
.
یلدا صالحی 24 اردیبهشت 1403
ز روی این تفکر دیگری را کافر میدانست
از کوی دلبر حتی یک شخص خبر نیآورد که
محبوب تفکیک ظاهر را مهم میدانست
پای منبر روزی، بزرگی میگفت:
خدا به وقت آفرینش قلب سرخی را مهم میدانست
میپذیرم حرف نخست
به مراتب میپذیرم دگر حرفها
اما به وقت چیدنشان در ذهن
گویی همخوانی ندارند برخی از کلام
در گرمای فصل
زیر پوشش بسیار
چه کسی گفت مسلمان آن است
که صورت و اندام بپوشاند
اما به وقت نیاز
دست همنوعش را به صراحت کوتاه سازد
بسیار خواندم از رسالات
بسیار خواندم از خمس و زکات ...
نیافتم ورقی از شیوه مهربانیها
پشت آموزش برای حجاب
کاش میآموختند چگونه باید حایل برداشت، از قلبها
ای مسلمان، پاکی قلب بسیار میارزد
میترسم از آن صورت که میفریبد، عوام
لیک در دل، چهرهای دیگر میخندد
درخت پیر نارنج
بوی خوشی بپراکن
محتاجیم به بهانهای برای ترک این بحث
ای جماعت خشت اول را کج نهادند
ای درخت پیر نارنج
بوی خوشی همراه بیاور تا ببرد مرا به شیراز
آنجا که شاخ نبات برای دلبر
چنگی بر دست دارد برای نواختن
میروم به آن عصر
که هر آنچه از دین بوده است
به اختیار بوده و بس
حافظا بگیر برایمان فال
بلکه باشد نوید روزگاری که دور نیست از خیال
بگو برایمان میرسیم به آن دوران؟
که میتوان دید شفافی قلب را در درون سینهها.
.
.
.
شعر مذهب اختیاری از کتابم ابریشم عادت تقدیم به شما عزیزان
.
یلدا صالحی 24 اردیبهشت 1403