خیال هایِ شیرین


خیال هایِ شیرین

گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد مثلا میان کتاب های قصه یا حتی نقاشی کودکی هایمان گاهی دلمان می خواهد دست دراز کنیم وسط نقاشی و ابرهای نرم بالای کوه ها را برداریم برای خودمان شاید گاهی دلمان...

گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
مثلا میان کتاب های قصه
یا حتی نقاشی کودکی هایمان

گاهی دلمان می خواهد
دست دراز کنیم وسط نقاشی
و ابرهای نرم بالای کوه ها را برداریم
برای خودمان

شاید گاهی دلمان بخواهد قدم بگذاریم
به خانه دودکش دار پایین کوه
با پرده های گلدارش...

گاهی هم کنار دست کبری بنشینیم
که اگر کتابش باز خیس شد
بگوییم فدای سرت
بر سر تصمیم نَماندَنمان هم
سرخوشی عجیبی دارد...

گاهی اگر دلمان سفره کوچک کوکب خانم را
خواست
میشود کنار سفره شان با خودمان دمپختک ببریم
تا بساطمان حسابی جور شود...

بیا عصرها با حسنک به صحرا برویم
و آنقدر دور شویم که دیگر
صدای بره ها و بزغاله ها را نشنویم
و فارغ از تمام کارهایمان،
ساعتی نی بزنیم و به آن دورها خیره بمانیم

گاهی هم با جودی آبوت از شیروانی
مدرسه بالا برویم
و دماسنج بازیگوشیمان را
خود خواسته دستکاری کنیم..

و در آخر دست در دست آنه شرلی کنار دریاچه نقره ای بنشینیم
و به پر حرفی های شیرینش گوش بسپاریم

گاهی آدم دلش جای دیگری را می خواهد
جایی که صبح هایش با صدای هیزم
و بوی چوب، بیدار شویم
و عصرها بوی یاس و عطر کاهگل،
به کوچه تنگ و قدیمی بِکِشاندمان

گاهی آدم دلش پونه های وحشی
اطراف رود را می خواهد..

خوب است اگر،گاهی پایمان را
از جهان جدی کمی فراتر بگذاریم
و قدمی بزنیم در تمام خیال های شیرین..


زهرا سادات





روان منجم