غم دل


غم دل

در شهر ما دیری ست بویی از وفا نیست در کوچه هایش چهره های آشنا نیست مسجد فراوان است و می خوانند قرآن اما همان جا هم نشانی از خدا نیست گویی به سمت قبله ای کج در نمازیم بر روی ما دیگر دری از عرش وا...

در شهر ما دیری ست بویی از وفا نیست
در کوچه هایش چهره های آشنا نیست

مسجد فراوان است و می خوانند قرآن
اما همان جا هم نشانی از خدا نیست

گویی به سمت قبله ای کج در نمازیم
بر روی ما دیگر دری از عرش وا نیست

چیزی که بسیارست، درد و زخم ناسور
اما به قدر یک سر سوزن دوا نیست

سم می چکد از آسمانش لایه لایه
دیگر در این ماتم سرا قدری هوا نیست

ابری ست، تا هفت آسمان روی سر ما
افسوس بارانش بجز رنج و بلا نیست

کاشانه ها بی سفره و هر سفره بی نان
این خانه ها چیزی بجز ماتم سرا نیست

کشتی شکسته، روی موج ماجراییم
حتی نشانی از جناب ناخدا نیست

در جنگ با یک دشمن فرضی چهل سال
جنگیده ایم و دشمنی جز سایه ها نیست

سر در سکوتی سرد، همچون مردگانیم
هشدار اما این تمام ماجرا نیست

این بیت ها هم شرح حال مصر و شام ست
جان خودم توصیفی از ایران ما نیست





همزاد