اُلفَت
چه عجب روی نمودی وُ غم از دل کم شد زخمهای دلمان را نِگهَت مَرهَم شد نوبهارست وُ دل خلق به بُستان شاد است دل من ز نُزهَتِ کُنجِ لبت خُرّم شد دوش چشمم همهْ بر طُرّهی گیسوی تو بود صبحگاهان نمِ مژگانِ...
چه عجب روی نمودی وُ غم از دل کم شد
زخمهای دلمان را نِگهَت مَرهَم شد
نوبهارست وُ دل خلق به بُستان شاد است
دل من ز نُزهَتِ کُنجِ لبت خُرّم شد
دوش چشمم همهْ بر طُرّهی گیسوی تو بود
صبحگاهان نمِ مژگانِ تَرَم شبنم شد
اَخم کردی وُ ز اَبروت چو تیری بَرجَست
بر نهانخانهی قلبم بزد وُ ماتم شد
رشتهی اُلفَت ما گر به کلامی بگُسَست
این غزل را گرهای بین که به آن محکم شد
زخمهای دلمان را نِگهَت مَرهَم شد
نوبهارست وُ دل خلق به بُستان شاد است
دل من ز نُزهَتِ کُنجِ لبت خُرّم شد
دوش چشمم همهْ بر طُرّهی گیسوی تو بود
صبحگاهان نمِ مژگانِ تَرَم شبنم شد
اَخم کردی وُ ز اَبروت چو تیری بَرجَست
بر نهانخانهی قلبم بزد وُ ماتم شد
رشتهی اُلفَت ما گر به کلامی بگُسَست
این غزل را گرهای بین که به آن محکم شد