قاب عکس


قاب عکس

زُلفت پریشان کرده ای در قاب عکسی ماندگار جانم فدای آن لب و چَشمان شَهلا و خُمار کُهنه عشقی و فراموش نخواهی شد و من چَشم بستم به همه،جمله بنامت سَر و تن لحظه ها در گُذرند بی تو و آن روی چو ماه گر که...

زُلفت پریشان کرده ای در قاب عکسی ماندگار
جانم فدای آن لب و چَشمان شَهلا و خُمار
کُهنه عشقی و فراموش نخواهی شد و من
چَشم بستم به همه،جمله بنامت سَر و تن
لحظه ها در گُذرند بی تو و آن روی چو ماه
گر که دستت می رسد از غم دوری تو بکاه
مست بوی گیسوانت گشته ام،عاری نیست
قاضیان شهر دانند، گِردَت هوشیاری نیست
بر رقیبان هی بزن تا کَم کنند شَرّ حضور
تاری آن دیدگانم را تو درمان کن به نور
گو به ساقی پُر کُند جام مرا از مِی ناب
در بیان حال و روزم پُر شود چندین کتاب
خسته ی راه صبوری گشته ام ای یار من
با حضور خود تو بِه کُن سال را زان پار من
غ.خجسته 12 اردیبهشت 1402






آغوش