بترس


بترس

به لرز مستم با اندو اگر چه تعریف از غم واندوه دارم بسیار تو را یک پند ونصیحت تما م لحظه ها بخند که غم با تو هرگز تعارف ندارد درون سینه از تو پذیرای کند دما دم بفهم از آیینه چه گنجی هستی...

به لرز
مستم با اندو
اگر چه تعریف از غم واندوه دارم بسیار
تو را یک پند ونصیحت
تما م لحظه ها بخند که غم با تو هرگز تعارف ندارد
درون سینه از تو پذیرای کند دما دم
بفهم از آیینه چه گنجی هستی دردلِ با کینه ی پُر ازغم
به رقصان هر دو چشم وابرو را
زچپ کردن رو بپوشان زسر تا پا تا نیمه ابرو
ببین حسرت دوری یک لحظه غم را
تو می خواستی شبی را که جای خوابت نیست
کلافه گردی با موج موج حرف مردم
از این برزخی که ابر پشت سر تو کرده پنهان
به رقص
چون هرگز کسی جز غم تو را در گرداب نخواهد بُرد
منو چهر فتیان پور (راد)




بی همزبان