مهتاب


مهتاب

بیقرارم و دلشکسته ام و کسی زمن خبرندارد دعا ها و اشک های من برای او اثر ندارد همه شب در انتظارش خوابم میبرد ولی انگار که او قصد برگشتن ندارد ای کاش که باور کند حس مرا به خود کسی که تمام جهان من است...

بیقرارم و دلشکسته ام و کسی زمن خبرندارد
دعا ها و اشک های من برای او اثر ندارد

همه شب در انتظارش خوابم میبرد
ولی انگار که او قصد برگشتن ندارد

ای کاش که باور کند حس مرا به خود
کسی که تمام جهان من است و خود خبر ندارد

عاقبت کور شد از گریه کردن چَشمان من
اما لیلای من از حال دلم خبر ندارد



مسحور