تنهایی


تنهایی

آه دلتنگی، رفیق همیشگی آدمیزاد، انگار توی رگ و خونمون ریشه کرده، هر چی بهش بیشتر بها بدیم، بیشتر توی تار و پودمون رخنه می‌کنه. یادمه یه زمانی فکر می‌کردم، تنهایی یه حس قشنگه، آرامش داره، سکوت...

آه دلتنگی، رفیق همیشگی آدمیزاد،
انگار توی رگ و خونمون ریشه کرده،
هر چی بهش بیشتر بها بدیم،
بیشتر توی تار و پودمون رخنه می‌کنه.
یادمه یه زمانی فکر می‌کردم،
تنهایی یه حس قشنگه،
آرامش داره، سکوت داره،
فرصت فکر کردن داره،
اما حالا می‌فهمم،
آدم تنها یه پرنده‌ی بال شکسته‌ست،
که توی قفس خودش اسیره،
پرواز رو آرزو می‌کنه،
اما توان پرواز نداره.
دلتنگی مثل یه ابر سیاه میاد،
آسمون دلمون رو تیره و تار می‌کنه،
نور خورشید رو ازمون می‌گیره،
و ما رو توی تاریکی خودش رها می‌کنه.
کاش می‌شد یه جوری از این حس فرار کرد،
کاش می‌شد یه قرصی بود که دلتنگی رو از بین ببره،
کاش می‌شد یه دکمه‌ای بود که تنهایی رو خاموش کنه.
اما نه،
دلتنگی یه قسمت از وجود ماست،
همیشه با ما هست،
مهم اینه که چطوری باهاش کنار بیایم،
چطوری قفس تنهایی رو به یه باغ قشنگ تبدیل کنیم.
شاید بشه با یه دوست حرف زد،
شاید بشه یه فیلم شاد دید،
شاید بشه یه کتاب خوب خوند،
شاید بشه یه آهنگ قشنگ گوش داد.
هر چی که حال ما رو خوب می‌کنه انجام بدیم،
بذاریم نور امید توی دلمون روشن بشه،
بذاریم که دلتنگی مغلوب شادی بشه،
بذاریم که زندگی رو با تمام وجود حس کنیم.
میلاد درویشیان



آخرین دیدار