ردایِ رحمت
سپاهِ پادشاهِ شب به سَروَرَش سلام کرد به حُکمِ ظالمانه ای سپیده را به دام کرد به هر کجا که شیههای از اسبِ سرکشی شنید سرش جدا به خنجری کشیده از نیام کرد شقاوت از شرافتی که شد شعارِ اغتشاش شکایتی به...
سپاهِ پادشاهِ شب به سَروَرَش سلام کرد
به حُکمِ ظالمانه ای سپیده را به دام کرد
به هر کجا که شیههای از اسبِ سرکشی شنید
سرش جدا به خنجری کشیده از نیام کرد
شقاوت از شرافتی که شد شعارِ اغتشاش
شکایتی به نزدِ شب به وقتِ صرفِ شام کرد
قشونِ پستِ قاتلان به حکمِ قاضی القضات
به طرزِ وحشیانه ای شکار و قتلِ عام کرد
جهالت از جدالِ با جوانه هم اِبا نکرد
جنازهاش بجا نهاد و خونِ او به جام کرد
توان تکیده شد ز تیر و بعد از آن تبر شروع
به تکّه تکّه کردنش به اختیارِ تام کرد
اراده استقامتش به انتها رسید و اشک
به ارتحال و نعشِ او ادایِ احترام کرد
تمامِ کوچه ها ز کین به خاک و خون کشیده شد
سکوتِ مطلقی کفن به پیکرِ کلام کرد
ولی به وقتِ وحشت و وداعِ شعر و واژه ها
سفیرِ وحدت آمد و علیهِ شب قیام کرد
ردایِ رحمتی پُر از سُرور و رنگ و رایحه
به باغِ نیمه جان بداد و قصّه را تمام کرد
به حُکمِ ظالمانه ای سپیده را به دام کرد
به هر کجا که شیههای از اسبِ سرکشی شنید
سرش جدا به خنجری کشیده از نیام کرد
شقاوت از شرافتی که شد شعارِ اغتشاش
شکایتی به نزدِ شب به وقتِ صرفِ شام کرد
قشونِ پستِ قاتلان به حکمِ قاضی القضات
به طرزِ وحشیانه ای شکار و قتلِ عام کرد
جهالت از جدالِ با جوانه هم اِبا نکرد
جنازهاش بجا نهاد و خونِ او به جام کرد
توان تکیده شد ز تیر و بعد از آن تبر شروع
به تکّه تکّه کردنش به اختیارِ تام کرد
اراده استقامتش به انتها رسید و اشک
به ارتحال و نعشِ او ادایِ احترام کرد
تمامِ کوچه ها ز کین به خاک و خون کشیده شد
سکوتِ مطلقی کفن به پیکرِ کلام کرد
ولی به وقتِ وحشت و وداعِ شعر و واژه ها
سفیرِ وحدت آمد و علیهِ شب قیام کرد
ردایِ رحمتی پُر از سُرور و رنگ و رایحه
به باغِ نیمه جان بداد و قصّه را تمام کرد