نهنگ برکه


نهنگ برکه

تو را می دیدمت با او بماند حال و احوالم به هم می آمدید اما تو سهم قلب من بودی دیدم آن لبخند هایت دیدم آن چشم سیاهت را و آن روی عیادت را که بر او وا بود ولی تو سهم قلب من بودی نگاهت همچو...

تو را می دیدمت با او
بماند حال و احوالم
به هم می آمدید اما
تو سهم قلب من بودی
دیدم آن لبخند هایت
دیدم آن چشم سیاهت را
و آن روی عیادت را
که بر او وا بود
ولی تو سهم قلب من بودی
نگاهت همچو باران
همچو سیلاب بهاری
همچو توفان زمستان
سرد شد برمن
تو با او شادبودی گرچه که
تو سهم قلب من بودی
نگاهم بر نگاهت خورد
نگاهت وای،چه گیرا بود
لحظه ای،ثانیه ای نگذشت
که دستت رفت در دستش ولی
تو سهم قلب من بودی
نهنگی برکه ای میخواست
شغالی اعتمادش را
و موری خوشه گندم
همچو من،که تو را میخواستم
گرچه که زان آغاز
تو سهم قلب من بودی



آبگینه